چند صباحی است که بیخوابی به سرم زده است و تا 4 بیدارم و بعدش 8 دانشکده ام. احساس کم خوابی و کسلی هم نمی کنم. فکر کنم دارم به جیزی بسیار والا نزدیک می شوم.
چند صباحی است که بیخوابی به سرم زده است و تا 4 بیدارم و بعدش 8 دانشکده ام. احساس کم خوابی و کسلی هم نمی کنم. فکر کنم دارم به جیزی بسیار والا نزدیک می شوم.
همیشهیِ همیشه یادم میمونه که تو رو خیلی دوست داشتم و دارم و هیچوقت فراموشت نمیکنم و یادم میمونه که دوستت دارم. حتی اگه یه وقتی بعد از 60 سالگی زن گرفتم و باهاش خوب بودم یادم میمونه.
پ.ن.: دلی که عاشق میشه، دیگه مالِ خودت نیست. نمیشه آرومش کرد.
ژان پل سارتر در باب امیدواری و جهالت میگه:
«بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید.»
پ.ن.: اگه ادعا داری که جهالت نداری، تکلیف خودتو مشخص کن؟
فردریش نیچه درباب جبر می فرماید:
بسیاری چه دیر میمیرند و اندکی چه زود! اما «بهنگام بمیر!» آموزهای است هنوز با طنینی ناآشنا.
بهنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزانَد.
به راستی آنکه بههنگام نمی زید، چه گونه بههنگام تواند مُرد؟
پیشاپیش لغو تحریمها رو به تمام ایرانیا تبریک میگم. انشالله که هیچوقت از محبت کردن به کسی تحریم نشویم و خودمون هم تحریم عشقی نشیم که نتونیم عشقمون رو بروز بدیم.
پ.ن.: به امید برداشته شدن تمام تحریمهای زندگی، مخصوصاً عشق...
+ چقدر خوبه که بعضی مواقع خودت رو از قید و بند عرف و شرع و همه چی آزاد کنی و هر کار دلت بخواد بکنی. آزاد و رها باشی و هر جا دلت خواست پرواز کنی.
+ کسی که عاشق واقعی باشه، خودش رو بی قید و شرط در اختیار عشقش قرار میده و از اینکه خودشو در اختیار اون قرار داده هیچ هراسی نداره و نهایت لذت رو میبره. اصلاً یه روایتی داریم از دکتر: بندهی در بند عشق، بنده بی قید و شرط معشوق است.
این کارها کار دل است و هر کاری که از دل برآید خوش است و بر دل نشیند.
ارتباط دادن دو مثبت بالا با خودتون!!
دیشب تا دیروقت، یعنی 11.5 دانشکده بودم و داشتم یه کاری انجام می دادم. اونقدر مشغول انجام کارم بودم که متوجه گذر زمان نشدم و تا به خودم اومدم دیدم ساعت 11.5 شده. برگشتم خوابگاه و تا رسیدم از فرط خستگی خوابم برد. امروز صبح هم پاشدم و ادامه کارمو انجام دادم و تا 1 تمومش کردم.
علت این که بتاخیر افتاد مطلب گذاشتنم، خستگی بود.
همین الان چشمم به آیه ای از انجیل افتاد و گفتم بنویسم که شما هم استفاده کنید. پیشاپیش هم بگم که من مسیحی نیستم. ولی به تمام دینهای الهی احترام می گذارم:
بعد از وقفه ای کوتاه، دوباره زندگی دانشجویی و دانشکده ای برگشت بحالت قبل. صبح ها 8 دانشکده ام و شب ها 11.5 خوابگاه. با اینکه برنامه ریزی کرد برای خوندن، ولی باز هم احساس می کنم وقتم خیلی کمه و وقتی ندارم. دو پایان نامه ارشد باید بخونم، یکی دکتری. یه کتابی که هیچ پیش زمینه ای ازش ندارم و بعدش مقالات به روز در اون رمینه. یه کتابی هم هست که هر هفته باید چند صفحه بخونم و همونا رو ارائه بدم. امیدوارم به تمام کارهام تا قبل از عید برسم. چون برای عید یه برنامه دیگه ای دارم و یه سری مطالب دیگه باید بخونمو آماده کنم.
پ.ن.: همین الان رسیدم خوابگاه و بشدت خسته ام وخوابم میآد.