دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

خوبی محرم اینه که دیگه هیشکی بهت گیر نمیده چرا حالت گرفتس، چرا تو خودتی، چرا دپرسی؟؟ با گوش کردن مرثیه هم میتونی راحت گریه کنی. ولی بازم شبها که خوابت نمیبره و این روزا که هوا فوق العادست و دوس داری باهاش بحرفی رو نمیشه هیچکاریش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۶
دکتر اشتباهی

یادش بخیر وقتی ارشد قبول شدم، هنوز خیلی زیاد صمیمی نشده بودیمو شاید اصلا فکرشو نمیکردیم که اینجور اتفاقاتی بینمون بیافته. وقتی ارشد قبول شدم اومدو اینو رو والم نوشت:"Congratulation to you my dear brother...

الان که فیسبوکمو چک میکردم یادش افتادم. اگه همونجو بودیم الان خیلی سخت نبود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
دکتر اشتباهی

به نظرم اولین کاری که برای فراموش کردن لازمه اینه که هر چیزی که منو به یاده اون یا اونو به یاده من میندازه ازبین ببریم. در همین راستا من تمام چتهای مسنجری که با اون داشتم رو پاک کردم هم تو ایمیل ه خودم و هم تو ایمیل اون. بعدش میلهایی که با هم عکس ردوبدل کردیمو پاک کردم. بازم هم تو میل خودم هم تو میل ه اون. یه چیزی من به اون دادم که ازش عاجزانه خواهش میکنم که از بین ببرتش. عاجزانه خواهش میکنم این انگشتری رو که بهت دادم از بین ببر. نمیگم همین حالا، ولی هر وقت خواستی ازدواج کنی، از بینش ببر. بهم قول بده!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۸
دکتر اشتباهی

امروز بعد از تقریبا دو ماه تدریس خصوصی رو دوباره از سرگرفتم. خوب بود ولی بنظرم نیاز داره که جمعه ها هم برم و باهاش کار کنم. وقتی که برمیگشتم، از تو ایستگاه خط واحد تا زمانی که به دانشگاه و خوابگاه رسیدم خیلی دلم گرفته بود. چون قبلنا که میرفتم تدریس خصوصی وقتی که برمیگشتم تو اتوبوس بهش زنگ میزدمو بهم خسته نباشی میگفت و تمام خستگیمو از تنم در میکرد و بهم کلی انرژی میداد، حتی اگه باهام دعوا میکرد. ولی بالاخره باید اینا رو فراموش کنم. هم من و هم اون. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی

درسته که آخرش با یه خاطره خوب تموم شد. ولی بعضی اوقات فکر میکنم که اگه یه دلیلی داشت که ازم از صمیمه قلب متنفر میشد بهتر بود و فراموش کردنش راحت بود. هم درتمام خاطرات ه منو از ذهنش پاک میکرد و باعث میشد من احساس عذاب وجدان نداشته باشم. الان احساس شدید عذاب وجدان دارم. اون توی زندگی آینده اش اگه شوهرشو دوست داشته باشه ولی بعضی کارای ه اون منو یادش بندازه، همه چیو بینشون خراب میکنه و این منو آزار میده. من میتونم تا آخر عمرم ازدواج نکنم. ولی اون چی؟؟؟؟

خیلی برام سخت و عذاب آوره، چرا من اینقدر اونو به خودم وابسته کردمو خاطرات خوبی براش بجا گذاشتم. ای کاش ازم متنفر بشه. خدا کنه یه اتفاقی بیافته یا یه چیزی بشه که از من متنفر بشه. بنظرم برم یه آدم سیگاری بشمو بی دین یا شیطان پرست که از من متفنر بشه خیلی خوب میشه. دیگه لااقل این عذاب وجدان آزارم نمیده. در حال حاضر بیشترین عذابی که دارم میکشم بخاطره اینه.

از نوشتن خیلی چیزا میترسم. دلم نمیخاد ناراحتش کنمو باعث گریه کردنش بشم. 

خدایا خودت یه راهی جلوم قرار بده.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
دکتر اشتباهی

امروز خیلی خسته بودمو خستگی سفر خیلی روم اثر گذاشته بود و اکثر روز خواب بودمو تنها کار مفیدم شستن لباسام بود. سعی کردم خودمو به کارای مختلفی سرگرم کنم که به چیزای دیگه فکر نکنم. تقریبا موفق بودم. ولی نمیدونم چرا وقتی صدای عزاداری رو میشنوم ناخداگاه دلم میگیره و تو فکر فرو میرم که چکار کنم. سعی میکنم اصلا تنها نباشم که مجبور بشم به آینده ای که برای خودم متصور شده بودم با عشقم، فکر کنم. تا به اینجای کار که موفق بودم. فکر کنم قدرت روبرو شدن باهاش رو ندارم. تا یه چند مدت میپیچونمش تا ببینم فراموشش میشه کرد یا نه. 

نمیخوام خیلی وارد جزییات بشم که به فکر فرو برم.

شب همگی خوش

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۲
دکتر اشتباهی

امروز برگشتم از تهران. خیلی خسته ام الان. فقط میخام بخوابم. تو اتوبوس که میومدم یه فیلمی گذاشته بود که محمدرضا شریفی نیا نقش اولش بود و مثل تمام فیلمایی که بازی میکرد....

ناخداگاه یاده عشقم افتادمو خیلی دلم گرفت. تا حالا هنوز بهش فکر نکرده بودم که چطور تحملش کنم. سخته. باور کنید سخته.

خدایا خودت کمکم کن.

خسته ام

شب همگی بخیر

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۱
دکتر اشتباهی

از مزایای شلوغ بودن سر و بیکار نبودن هم اینه که وقته فکر کردن به چیزایه دیگه رو نمیکنی. امروز انقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقته فکرکردن به خودمو نداشتم.ذالان که بیکار شدم دارم کم کم به فکر فرو میرم. فردا هم این شهره شلوغ رو ترک میکنم و میرم دانشگاه و خوابگاه. 

خداکنه که اونجا هم بتونم برای حداقل چند روز سرمو شلوغ کنم و بیکار نباشم. بعدش خدا کریمه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۸
دکتر اشتباهی

از امروز دوباره شروع به ونوشتن وبلاگ میکنم به علت اینکه دیگه گردنم افتاده و هیچکاریش نمیشه کرد.

هر روز یه مطلب جدید میذارم و اگه نتونستم یا خبر میدم یا بعدا جبران میکنم.

امروز کنفرانس بودم تا ظهر (دکترا بودن یعنی همش تو کنفرانس بودن ;) ). بعد از ظهرمو فکر میکردم باید خیلی بد بگذره ولی یه بعدازظهر فوق العاده رو با عشقم سپری کردم. قرار بود امروز روز جداییمون باشه و هر کسی بره پی ه کاره خودش. من که نه پول دارم نه شغله درست و حسابی ای فقط درس و درس، عذاب وجدان داشتم که یه نفرو معطل خودم کردم و کاملاً درکش میکنم. البته شاید(بالاخره احساسات دخترانه رو یه پسر نمیتونه کامل درک کنه)!! قرار با سکوت معنا داری شروع شد و داشت رو به گریه میرفت ولی بعدش خیلی خیلی خوب پیش رفت و یه روز فوق العاده رو داشتیم. تا با یه خاطره خوب از هم جداشده باشیم. هر چی خدا بخواد همون میشه و منم به خدا توکل کردمو از وقتی ازش جدا شدم همش داشتم به خدا میگفتم: خدایا خودمو دست ه تو سپردم همینجور که اونو گذاشتی تو سرنوشتم نذار ازم دور بشه و نصیبم کن. خدایا خودت کمکم کن. تو صلاح ما رو بهتر میدونی..

شب هم نمره زبانم اومده بود، خوب شده بودم. نمره بالای 60 بود و قبول شده بودم. البته دانشگاه بالای 50 میخاد.

سرتونو درد نیارم. کلاً خاستم بگم برگشتمو امروزم عالی و رویایی بود. ولی فکره روزای بعد خیلی آزارم میده. خدایا به خودت توکل میکنم که هم به من، هم به اون صبر زیادی بدی تا بتونیم اینو تحمل کنیم.

با توکل بر تو خودمو دستت میسپرم. خیلی مواظب عشقم باش که من فقط اونو دارم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۲
دکتر اشتباهی