اینقدر الان عصبانی هستم که دلم میخواد یکی از مسؤلای دانشگاه رو ببینم و
باهاش اساسی دعوا کنم. خدا کنه هیچکدومشون رو نتونم ببینم.
انقدر عصبانی هستم، که نبضم رو از تو چشمام احساس می کنم.
اینقدر الان عصبانی هستم که دلم میخواد یکی از مسؤلای دانشگاه رو ببینم و
باهاش اساسی دعوا کنم. خدا کنه هیچکدومشون رو نتونم ببینم.
انقدر عصبانی هستم، که نبضم رو از تو چشمام احساس می کنم.
بار دیگر فصل عاشقی فرا می رسد
هدیه او، یک ساعت عمر بیشتر است
خیلی ها فصل بهار رو دوست دارند
غافل از اینکه اولین روز بهار
یک ساعت عمر زودتر میگذرد
ولی پاییز خیلی مهربانانه رفتار میکند
پاییز برای من یادآور خاطرات خیلی خوبی است
هوای دو نفره پاییز دلتنگی رو بیشتر میکنه
امیدوارم بتونم این پاییز رو هم تحمل کنم.
از سر دلتنگیِ که میری ایستاگرامش
و پست های رو میخونی.
آغاز سال تحصیلی جدید هر سال همراه با
خداحافظی با سال تحصیلی گذشته است
البته که بدیهی است
ولی خداحافظی با سال گذشته، یعنی خداحافظی با
دو ستانی که چند سال با هم بودید و
الان فارغ التحصیل شدند.
این خداحافظی خیلی سخته.
امروز از خیابون داشتم رد میشدم
دیدم تابلو زده «ثبت احوال»
یه لحظه فکر کردم که برم داخل بگم:
آقا مگه اینجا ثبت احوال نیست،
حال این روزهای من رو ثبت کنید.
دل تنگم شدید،
خیلی وقته هیچ خبری ازش ندارم،
آینده بسیار مبهمه و اصلا فکر کردن راجبش بیهوده است،
مساله گیر کرده،
و
وضعیت اقتصادی که افتضاحه، اونو که همه خبر دارن.
کاش میشد این کارها رو کرد.
از وقتی برگشتم، حوصله هیچی ندارم
اصلا تا حالا سراغ کارهام نرفتم
میدونم که باید کارهام رو پی بگیرم
ولی نمیدونم چرا بیحوصلهام.
شاید یه انگیزه مضاعف نیاز داشته باشم.
این چند مدت که نبودم، درگیر عروسی داداشم بودم
امروز دوباره برگشتم دانشگاه
فعلا که حال و حوصله کار کردن ندارم.