یاد باد آن روزگاران یاد باد
امروز داشتم دنبال یه کتابی میگشتم توی لپ تابم، یکهو به یه فایل ورد رسیدم به اسم «فضایل دعای ندبه»!!! یادش بخیر، یه بار مجبورم کردی که خاطره نویسی کنم و منم یه فایل ورد باز کردم و به این اسم سیوش کردم. بهت گفتم که با این اسم سیوش کردم که کسی سراغش نره، خندیدی و بهم گفتی که اگه مامان من بود تا این فایل رو میدید اولین چیزی که میخوند همین بود و خیلی راجبش کنجکاو میشد که فضایل دعای ندبه رو بخونه.
اونموقع زمانی بود که نتایج کنکور دکترا اومده بود و من میخواستم برم مصاحبه و بعدش که نتایج قبولیم اومد و من رفتم برای ثبت نام. نمیدونم چرا ادامه پیدا نکرد این خاطره نویسی، فکر کنم بخاطره این بود که بشدت درگیر نوشتن پایان نامه بودم.
یکی از خاطرات راجب این بود که تو برای ثبت نام ارشد اومده بودی تهران و من گفتم صبح بیام دنبالت و تو گفتی آبجیم میاد دنبالم. ساعت 5.5 صبح رسیده بودی تهران با کلی وسیله. یه اتفاق خیلی عجیب و غیر قابل باور افتاده بود و اونم این بود که تو ورودی بهمن بودی و چک نکرده بودی که بهمن کلاسات شروع میشه. صبح زود رسیده بودی تهران و کسی نیومده بود استقبالت. من اونروز قرار بود اسلایدای دفاعمو به استادم نشون بدم و پایان نامه رو به داور خارجی بدم. نتوستم بیامو ساعت 9 بود بهت اس دادم کجایی و الی آخر...
روز بعدش اومدم دنبالتو با هم رفتیم برات ثبت نام کردیم و بعدش با هم رفتیم پارک ملت و خوش گذروندیم. یادش بخیر همه اونا. پارک شهر هم رفتیم با هم.
روزِ وصلِ دوستداران یاد باد | یاد باد! آن روزگاران یاد باد! |
کامم از تلخیِ غم چون زَهر گشت | بانگ نوش باده خواران یاد باد | |
گرچه یاران فارغند از یاد من | از من ایشان را هزاران یاد باد | |
این زمان در کس وفاداری نماند | زان وفاداران و یاران یاد باد | |
مبتلا گشتم در این بند و بلا | کوشش آن حقگزاران یاد باد | |
گر چه صد رود است از چشمم روان | زنده رود باغِ کاران یاد باد | |
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند | ای دریغا! رازداران یاد باد! |