دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزمرگی» ثبت شده است

چهارشنبه سوری هم به خوبی و خوشی گذشت. البته من بیشتر گرفتار خونه تکونی بودم و آخر شبی فقط از رو آتیش پریدم. 

تا الان که بیکار نشدم ولی الان که بیکار شدم، همش دختره خوب تو ذهنمه و هی فکر میکنم که الان چیکار میکنه. خیلی وقته ازش خبری ندارم و دلم بشدت براش تنگ شده.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۱
دکتر اشتباهی

امروز از ساعت 8 رفتم دانشکده، 10 کلاس داشتم. این درس رو ندارم. ولی میرم سر کلاسش میشینم. یعنی جلسه اول رفتم ببینم میخواد چیا بگه. استادش بهم گفت از جلسه بعد هر جلسه تو بیا ارائه بده. امروز هم ذفتم ارائه دادم. تا 12 کلاس بودم (من از اون استادا هستم که تا از همه وقت استفاده میکنن!) ولی تعریف از  خود نباشه، تو کلاسم اینقدر خوش میگذره که هیشکی نمیگه استاد خسته نباشید. بعدش رفتم ناهار. بعد از ناهار برگشتم دانشکده و تا ساعت 4 جواب سوالات بچه های کارشناسی رو میدادم. چهار و ربع رفتم سر کلاس استادم به دلایلی. تا 4.5. بدوبدو برگشتم خوابگاه، لباس ورزشی و کفش سالنمو انداختم تو کولمو رفتم فوتسال. تا هفت سالن بودیم و بعدش رفتیم شام و برگشتیم خوابگاه و دوش گرفتم و الان در خدمت شما هستم و در اندیشه برنامه ریزی برای فردا!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۳
دکتر اشتباهی

بی تو در آبی این شهر پرستویی نیست

پشت این پنجره ی بسته فراسویی نیست


تو که باشی؛ هیجان هست تکاپویی هست

تو نباشی که در این گوشه هیاهویی نیست


کوه تا کوه خرامیدن آهویی نیست

دشت در دشت گلی، سبزه ای و جویی نیست


«مینیاتور غزل» سبک جدیدی در شعر

طرح زیبای تو در هیچ قلم مویی نیست


تابلوی فرشچیانی به همان زیبایی!

مثل تو طرز نگاهی، خم ابرویی نیست


طعم لبخند تو قطاب و گز و باقلوا

پای شیرینی لب های تو کندویی نیست


گرچه از دسترسم دور... ولی در دلمی!

بین ما فاصله ای قدر سر مویی نیست


🖌 الهه مرتضایی


پ.ن.: از امروز عصر بشدت گرفته ام و خیلی کسل و همش خوابم. دستم به کتاب خواندن نمیره. منتظر معجزه ام شاید. از بیهوده وقت تلف کردن متنفرم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵
دکتر اشتباهی

دیشب تا دیروقت، یعنی 11.5 دانشکده بودم و داشتم یه کاری انجام می دادم. اونقدر مشغول انجام کارم بودم که متوجه گذر زمان نشدم و تا به خودم اومدم دیدم ساعت 11.5 شده. برگشتم خوابگاه و تا رسیدم از فرط خستگی خوابم برد. امروز صبح هم پاشدم و ادامه کارمو انجام دادم و تا 1 تمومش کردم.

علت این که بتاخیر افتاد مطلب گذاشتنم، خستگی بود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۸
دکتر اشتباهی

بعد از وقفه ای کوتاه، دوباره زندگی دانشجویی و دانشکده ای برگشت بحالت قبل. صبح ها 8 دانشکده ام و شب ها 11.5 خوابگاه. با اینکه برنامه ریزی کرد برای خوندن، ولی باز هم احساس می کنم وقتم خیلی کمه و وقتی ندارم. دو پایان نامه ارشد باید بخونم، یکی دکتری. یه کتابی که هیچ پیش زمینه ای ازش ندارم و بعدش مقالات به روز در اون رمینه. یه کتابی هم هست که هر هفته باید چند صفحه بخونم و همونا رو ارائه بدم. امیدوارم به تمام کارهام تا قبل از عید برسم. چون برای عید یه برنامه دیگه ای دارم و یه سری مطالب دیگه باید بخونمو آماده کنم.


پ.ن.: همین الان رسیدم خوابگاه و بشدت خسته ام وخوابم میآد. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۳
دکتر اشتباهی

خیلی از مسائل با تمرکز کردن حل می شود. کافی است ذهنت را متمرکز کنی و به غیر از آن به چیز دیگری فکر نکنی. ولی تمرکز کردن خودش هنری می خواهد که خیلی سخت می شود آن را بدست آورد. 

کدت زیادی است که نمی توانم به طور کامل روی یک چیز خاص تمرکز کنم. نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده است. یادم می آید که یک بار با تمرکز کردن توانستم بر دل درد شدیدی که داشتم، فائق آیم. ولی حالا حتی برای یک مسئله کوچک هم نمی توانم تمرکز کنم. ذهنم خیلی آشفته است و افکار زیادی در آن غوطه ورند. بعضی از افکار  شبیه باتلاق اند و مرا به سیاهی می کشند و روز به روز وسعت این باتلاق رو به افزونی است. راه غلبه بر باتلاق را نمی دانم.

آخرین چیزی که به ذهنم می رسد، کشیدن سیم خاردار دور این باتلاق است و دسته بندی بقیه افکار. ولی خود این کار نیازمند تمرکز کردن است و فعلاً من عاجز از تمرکز. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶
دکتر اشتباهی

یه سایتی بهتون معرفی میکنم که بهتون میگه شخصیتتون چطوریه. اسمش آزمون MBTI  هستش و سریع بهتون میگه که چطور هستید.

سایت آزمون رو  اینجا ببینید.


شخصیت خودمو هم اگه میخواید بشناسید برید اینجا



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۹
دکتر اشتباهی

ریسرچ و تحقیق خیلی لذتبخشِ، حتی اگه ساعت ها بشینی و فکر کنی و هیشکی نباشه کمکت کنه. باور کنید وقتی به جواب میرسید، یه حس خود مفتخری و غرور بهتون دست میده و اعتماد بنفستون رو فوق العاده بالا میبره. احساس میکنی یه چیز جدید کشف کردی. احساس اختراع میکنی. البته اینم بگم بعضی اوقات این احساس کاذبه. 

قطعاً بعضی اوقات به این فکر کردین که ادیسون یا نیوتن چه ذهنی داشتن که چیزای زیادی رو کشف کردن. من که همیشه فکر میکنم که اونا خیلی نابغه بودن و فرابشر بودن. حالا فرض کنید نتیجه تحقیقات شما جواب بده و چند تا مقاله خوب بدید. چند سال بعد یا شایدم چند روز بعد، کسایی که مقالتون رو میخونن، میگن عجب آدم باهوش و نکته بینی بوده که اینارو نوشته و اینا به ذهنش رسیده. الان توهم زدم و یه حسِ اینچنینی دارم.

پ.ن. بعضی اوقات لذت بعد از حل یه مساله باعث توهم میشه.

پ.ن.2: یلدا رو بیخیالش، برای من که فرقی نمیکنه، مثل شبهای دیگه اس. همه شبها 2.5 یا 3 میخوابم و 7.5 یا 8 بیدار میشم. پس یلدا علناً بی معنیِ. من نمیدونم چرا الکی خودمون رو بخاطر یه شبی که مثل بقیه شبهاست اذیت میکنیم و اگه تنها باشیم افسرده میشیم. از تنهایی  لذت ببرین، مثل بقیه شبها!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۳
دکتر اشتباهی

هوا بارونی است و من دلگیرتر از همیشه. بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم. نمیدونم، تا قبل از اون اتفاق، احساس میکردم یکی رو هنوز دارم، ولی بعد از اون اتفاق دیگه کاملاً زندگیم بی معنی شده. تحمل هیچی رو ندارم. سعی میکنم بیشتر دانشگاه باشم تا بیام خوابگاه. امروز بعدازظهر اومدم خوابگاه که برای امتحان فردا آماده بشم، اصلاً هیچ بازدهی نداشت. باید برنامه ای بریزم که تا آخر شب دانشگاه باشم و وقتی که اومدم خوابگاه فقط بخوابم. ولی خواب هم ندارم. در کل شبانه روز خوابم حداکثر 6 ساعته. از کل غذاهای هفته،11 وعده غذایی، هم فقط 6 تا 8 وعده رو رزرو میکنم. امیدوارم بگذره این عمر و تموم بشه.


پ.ن.دیگه ندارم هیچ خواب و آسایشی

هیچ رویایی و هیچ امیدی

پ.ن.2: بارون پاییز آدم دل شکسته رو داغونتر از همیشه میکنه. بقولی "خدا نصیب گرگِ بیابون نکنه"!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
دکتر اشتباهی

من حالم خوب است و مشکلی ندارم. امروز پول بچه رو واریز کردم. برق نداشتیم و نت هم متعاقباً قطع بود. 

یه مشکلی که من دارم اینه که وقتی یه دختر و پسر یا زن و شوهری با هم میبینم خیلی بهشون احترام میذارم و سعی میکنم خودمو خیلی خوب جلوشون نشون بدم. بعضی اوقات از حق خودمم میگذرم. برای مثال امروز رفتم سوار تاکسی بشم، تو تاکسی یه دختر و پسری که با هم بودن، گمونم نامزد بودن، منتظر مسافرای بعدی بودن که من اومدم. یه 10 مین وایسادیم، دیدیم کسی نیومد، بعد به راننده پسره گفت بریم و تو مسیر یکی رو سوار کن، راننده قبول نکرد. گفت اگه کرایه نفر چهارم رو قبول میکنی، حرکت کنیم. 5 مین دیگه گذشت، پسره برگشت بهم گفت، هزار تومن من میدم، هار هم شما بدین، که بریم (کرایه اون مسیر هر نفر 2000 تومن بود). منم بخاطر نامزدش، که جلوش سربلند بشه و ضایع نشه قبول کردم.

نمیدونم این رفتاره خوبیه یا بد؟؟ اگه بده، چطور اصلاحش کنم؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۲:۴۰
دکتر اشتباهی