دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آخر هفته» ثبت شده است

این آخر هفته نسبت به هفته های دیگه متفاوت بود. البته ساعت خواب و بیداری تغییری نکرد. ولی وقتی بیدار شدم، صبحانه خوردم و بعدش قرمه سبزی درست کردیم برا ناهار و نشستم کتاب خوندن. البته کتابهای درسی بودن.


بعد از ناهار و بعلت خواب زیاد و احساس عذاب وجدان، شروع به مطالعه کتاب «چرندیات پست مدرن» کردم. کتاب خوبیه، ولی برای کسایی که به فلسفه علم و علوم پایه علاقمنده


1۵تا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۲
دکتر اشتباهی

آخر هفته هم گذشت و یه هفته دیگه هم الکی و بیهوده از عمرمون گذشت. تو این هفته هر چی فکر میکنم هیچ کار مفیدی انجام ندادم. 

تنها کار مفیدی که کردم ناهار امروز بود که میرزا قاسمی بسیار خوشمزه ای درست کردم. جای همتون خالی.




پ.ن.: درحال تصمیم گیری برای برنامه ریزی بعلت عذاب وجدان بیهوده گذشتن عمر.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۶
دکتر اشتباهی

دیشب با یه سری محصولات طبیعی که از خونه آورده بودم، یه غذایی درست کردم و با بچه ها شام خوردیم. بچه ها هی ازم میپرسیدن این چیه، منم گفتم فلان چیز. براشون خیلی عجیب بود. یکیشون رفت تو نت سرچ کرد. متوجه شدیم توی امریکا قیمتش بین دو تا چهار هزار دلاره. غذایی شاهانه و سلطنتی که توان مالی هر کسی نمیتونه بخوره این غذا رو. توی فرانسه آشپزها باهاش یه سس درست میکنن که خیلی گرونه. خلاصه خیلی به صنعتی کردنش فکر کردیم. خیلی سوداوره. 


پ.ن. توی خوابگاه غذای دو هزار دلاری خوردیم. اصلا احساس پادشاه بودن بهمون دست داد، خیلی احساس خوبی بود. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۲
دکتر اشتباهی

هفته اول که گذشت و من در حال سازگار شدن با خوابگاه هستم و کم کم دوباره دارم به فضای خوابگاه عادت می کنم. فکرها و آرزوهای بزرگی و خیلی بزرگی تو سرم دارم و میخوام هفته آینده بیارمشون رو کاغذ و تمامی موانع رسیدن به اونها و راههای رسیدن به اونها رو بنویسم و یه برنامه ریزی عالی برای نیل به این آرزها بکنم.


برام دعا کنید که تو این راه موفق باشم و بتونم ارادمو دوباره قوی کنم.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۱
دکتر اشتباهی

آخر هفته ی دیگه ای بود و از یک بعدازظهر تا یه ساعت پیش آبگوشت بار گذاشته بودیم. چون زودپز نداشتیم، این قدر طول کشید. ولی جاتون خالی خیلی خوب شده بود. کلاً غذایی که برای درست کردنش وقت زیاد بذاری، خوشمزه و لذیذ میشه، مثل شام ما.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۹
دکتر اشتباهی

نمیدانم به چه سبب است گلو دردی بدون کام گرفتن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۸:۲۱
دکتر اشتباهی

من علاقه شدیدی به آشپزی دارم. وقتایی که حوصلم سر میره یا خیلی ناراحت میشم و هیچ کاری نمیتونم بکنم. سعی می کنم سر خودمو با آشپزی گرم کنم. اونم آشپزی با حوصله و با خلاقیت. پایه غذاها که همون چیزایی هست که همیشه بوده، ولی محتویاتش رو هر بار بهبود میدم و یه چیز جدید بهش اضافه می کنم و اکثر مواقع غذاهای خوشمزه ای از آب درمیاد.

الان می خوام برم شام درست کنم. ولی معنیش این نیست که حوصلم سررفته یا ناراحتم. حالم خوبه و شام نداریم. دوستم که حرفشو قبلاً زده بودم، برنج شمال آورده و منم آشپزی می کنم. 


+تیتر: مواد اولیه فسنجون که تو خوابگاه پسرا پیدا نمیشه :)

فسنجون هوم میدِ. (Home made)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

بی خبری از دنیای جعبه جادویی خیلی خوب است. از مزایای این بی خبری، اعتیاد نداشتن به سریال های بی دروپیکر صداو سیماست. البته همه سریالها مضخرف نیستن و بعضی ها خوب هستن. آخرین باری که یه فیلم یا سریال از جعبه جادویی دیدم، فکر کنم به اوایل تابستون بر میگرده. اون مواقعی که من خونه بودم، یعنی زمان دبیرستان، سالهای 83 تا 87، زیاد فیلم می دیدم. حتی یه سال هم یادم می آد وقتی دانشگاه بودیم، سریال یوسف پیامبر وقتی پخش می شد، سالن تلویزیون جای سوزن انداختن نبود. ولی از بعد از اون یادم نمیاد که یه سریالی رو دنبال کرده باشم. حتی سریالهای نوروز، مثل پایتخت!! 

خیلی خوبه دور بودن از جعبه جادویی، از خیلی دورویی ها و دروغها به دور هستی و کمتر از وضعیتی که جعبه جادویی نشون میده، حالا چه سیاه نمایی، چه بهشت نمایی، عصبانی میشی.

البته من خیلی فوتبالی هستم و اگه از  جعبه جادویی فوتبال پخش بشه، اکثراً میبینم.


پ.ن.: داداشم بهم زنگ زده و این مکالمه بینمون برقرار شده:

دادشم: کیمیا رو دنبال می کنی؟

من پیش خودم فکر می کنم، آیا منظورش اینه که تو فیسبوک فالوش می کنم؟ آیا منظورش دختری به اسم کیمیا است و میخواد مچ منو بگیره که این کیمیا کیه باهاش میپری؟ ولی بیشتر فکر می کنم، من کسی به اسم کیمیا نمیشناسم. با یه خرده استرس ازش میپرسم: کیمیا چیه؟

دقت کنین که پرسیدم چیه، نه کیه. 

داداشم: سریال جعبه جادویی!! نمیبینی مگه؟

بعد از اون من سعی کرد خونسردی خودمو حفظ کنم و هیچی نگم و نهایتاً بگم: جعبه جادویی اصلاً چی هست؟

اونموقع داداشم خودش گرفت که اصلاً جعبه جادویی من نمی نگاهم!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۸
دکتر اشتباهی

چند هفته هست که بخاطر تدریس خصوصیم که جمعه ها هست، مجبورم ساعت 2 برم. بهمین خاطر شدم مامان بچه های خوابگاه. غذا براشون درست میکنم و بعد بهشون میگم تا کی آماده میشه و بعد که آماده شد بیارید و بکشین و بخورین. اگه اضاف اومد، برا منم بذارین. صبحانه هم که نمیخورم. میره تا شام ساعتای 11.

پ.ن. استانبولی پلو درست کردم امروز و خودم دارم میرم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۴:۰۱
دکتر اشتباهی

امشب اولین شبی بود که با بچه ها رفتیم بیرون. تا الان بیرون بودیم و تقریباً میشه گفت خوش گذروندیم. الان که اومدم اتاق یاده شبهایی که با دختره خوب بیرون بودیم افتادیم. شامهایی که با هم خوردیم از رستوران حاج محسن، چهارراه ولیعصر، تا رستوران... تو دانشگاهشون که آخرین شام و آخرین لحظاتی بود که با هم بودیم افتادم. همیشه که با هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم، تازه بعد از خونه رفتن و موقع خواب دوباره تمام خاطرات اون روز رو با هم مرور میکردیم و هی بعضی چیزها رو که نمیتونستیم اونجا بهم بگیم و بعضی کارها و بعضی چیزها که تو ذهنمون میگذشت رو بهم میگفتیم. یادش بخیر. اونها دیگه تکرار نشدنی هستن.یاده بغلهای محکم و فشرده و بوسهای داغ!! یادشون بخیر!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
دکتر اشتباهی