دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

همه جا صحبت از ترسی است که آدمها از خواندن داستان های داستایوسکی دارند. یکی می گوید سال ها است به سمتش نرفتم چون هر بار از او قصه ای می خوانم انگار در باره من نوشته است. یکی می نویسد نباید از او زیاد خواند چون داستان هایش غم انگیز است.


هرمان هسه نویسنده سوئیسی و برنده جایزه نوبل می گوید « زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می کنید. زمانی که زندگی را همچون زخم سر باز کرده بزرگی می بینید، زمانی که به تردید دچار شده و ناامیدی وجودتان را فرا گرفته… زمانی که در اوج اندوه تنهائی به زندگی نگاه می کنید و دیگر مایل نیستید هیچ بهره ای از این زیبائی بی رحم ببرید. تنها آن زمان است که می توانید به سوی داستایوفسکی بروید»


در نوشته های داستایوفسکی آدم نرمال وجود خارجی ندارد. نرمال بودن یک دروغ بزرگ است. با اینکه از نظر داستایوسکی انسان موجود گناهکاری است ولی همیشه به قهرمانان داستان هایش فرصت می دهد به جای اثبات بی گناهی، بتوانند ثابت کنند که انسان هستند.


گناه از نظرداستایوفسکی عاملی است که ما را به سمت بهتر شدن سوق می دهد. گناه عاملی است که بشر را به هم نزدیک می کند، آنها را یکسان می سازد. به نظر او ما نمی توانیم در برابر انسانی دیگر، خود را داور بپنداریم. او این اندیشه را در داستان «برادران کارامازوف» صریحا ابراز می کند: « در این دنیا هیچ کس نباید گناه دیگری را قضاوت کند تا مادامی که اعتراف کند خودش نیز گناهکار است و یا شاید حتی از کسی که مورد قضاوت قرار می گیرد گناهکارتر است »


به عقیده او تا زمانی که حتی یک انسان گناهکار وجود داشته باشد همه گناهکاریم. اگرچه خود او دیندار است اما دیدگاه او با تعریف گناه مذهبی فرق دارد. از نظر داستایوفسکی اعتراف به گناه به جهت پاک شدن انسان در برابر خدا انجام نمی شود. بلکه این اعتراف در برابر انسانهای دیگر است تا بدین وسیله ابراز کند من هم همچون شما هستم، با همان درد و عذابی که در آن به سر می برید. گناه در اینجا پلی است برای ارتباط انسانها تا بدین طریق کسی خود را از دیگری بهتر، پاک تر و برتر نبیند .


 پاکی ریاکارانه در فلسفه فکری او جائی ندارد، همان احساس پاکی که باعث می شود تا حدودی وجدان آسوده ای در قضاوت دیگران داشته باشیم . تنها راهی که ما را به سمت عدالت می برد این است که وقتی در برابر گناهکاری قرار می گیریم بدانیم خود نیزگناهکاریم . از نظر او شرط لازمه اثبات وجود انسانی اعتراف به گناه است، بدون محقق شدن این شرط هرگز به جایگاهی مستحق عشق ، دوست داشتن و ترحم نمی رسیم .


کمتر کسی به اندازه وی ا نسان را تا به این شدت شکافته و عریان کرده است. او بی رحمانه همه نقابها را می درد و فرصتی برای مان نمی گذارد تا از زیبائی دروغین انسان صحبت کنیم. ترس از داستایوفسکی، ترس از همین عریانی وجود انسان است. او نویسنده ای مردم آزاری  نیست که از عذاب دادن خواننده اش لذت ببرد و آنها را با شوک و حیرت رو در رو کند آنگاه وجه ترسناک و پنهانی انسان را در برابر خودش قراردهد. هدف اصلی وی این است که بگوید انسان شایسته دوست داشتن و یا شاید ترحم است.


او به ما می گوید هر که را همان گونه که هست دوست داشته باشید .انسان بی گناه موجودی است که توانائی زیستن ندارد . کسی هم ارزشی برایش قائل نیست.


تمام راهکارهائی که داستایوفسکی در برابر شخصیت های قصه هایش می گذارد همگی به شک و گناهی عمیق منتهی می شوند. او شخصا برای رهائی از این گرداب مسیحیت را برگزیده بود. اما باید گفت تفسیر گناه و گناهکار داستایوفسکی تا حدودی از تعالیم مسیح عدول کرده بود. در مسیحیت گناه مایه عشق نیست اما از نظر داستایوفسکی بشر فقط زمانی می تواند به معنای واقعی بشر باشد که اعتراف به گناه کند .


او در قصه هایش برحذرمان می دارد که تسلیم پاکی دروغین خود شده و از این رهاورد به قضاوت دیگران بنشینیم . اما به راستی کدام یک از ما این جرات را دارد که بگوید بین من و گناهکارترین انسانها آنقدر تفاوتی نیست؟ آیا کسی پیدا می شود از این مساله وحشتی نداشته باشد؟  آیا کسی هست که از داستایوفسسکی فراری نباشد. چه کسی می تواند دیگران را با گناهانش دوست داشته باشد یعنی آنگونه که هستند .اندیشیدن به داستایوفسکی و خواندن آثارش درس اخلاقی دشواری است که همواره نا آرام مان نگه می دارد و وادارمان می کند خود را به زیر پرسش ببریم.


ترس از داستایوفسکی 

نویسنده:

بختیار علی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۳
دکتر اشتباهی

آمد و زلزله در جان من انداخت و رفت

کارِ ارگ بمِ ویرانِ مرا ساخت و رفت


لحظه ای بیش نبود، آمدن و رفتن او

چون شهابی، به شب دیده ی من تاخت و رفت


آن عزیزی، که دل سبز مرا خشکانید

دیه اش، صاعقه ای بود، که پرداخت و رفت


خواستم مالکِ مُلک دلِ خود باشم و لیک

یک نفر، بیرقِ خود در دلم افراخت و رفت


دل بیچاره ی من، در شبِ شاعر شُدنش

زود جَو گیر شد و قافیه را باخت و رفت


کاش !حال تن تبدارِ مرا می دانست

آنکه آتش به دلِ جنگلی انداخت و رفت


✍ علی محمد محمدی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۰
دکتر اشتباهی

هیچ مَردی

 به واقع تنها نیست ...


و ما همیشه معشوقه هائی داریم

که از جنس زن است ...

خاطره،

رویا،

باران،

و این آخری ...

" باران " را 

بیشتر از همه دوست داریم ...!!!


🖋 حمیدرضا جدیدی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۹
دکتر اشتباهی

بی تو در آبی این شهر پرستویی نیست

پشت این پنجره ی بسته فراسویی نیست


تو که باشی؛ هیجان هست تکاپویی هست

تو نباشی که در این گوشه هیاهویی نیست


کوه تا کوه خرامیدن آهویی نیست

دشت در دشت گلی، سبزه ای و جویی نیست


«مینیاتور غزل» سبک جدیدی در شعر

طرح زیبای تو در هیچ قلم مویی نیست


تابلوی فرشچیانی به همان زیبایی!

مثل تو طرز نگاهی، خم ابرویی نیست


طعم لبخند تو قطاب و گز و باقلوا

پای شیرینی لب های تو کندویی نیست


گرچه از دسترسم دور... ولی در دلمی!

بین ما فاصله ای قدر سر مویی نیست


🖌 الهه مرتضایی


پ.ن.: از امروز عصر بشدت گرفته ام و خیلی کسل و همش خوابم. دستم به کتاب خواندن نمیره. منتظر معجزه ام شاید. از بیهوده وقت تلف کردن متنفرم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۰۵
دکتر اشتباهی

✍ سعدی


سعدی به روزگاران ، مِهری نشسته بر دل

بیرون نمی توان کرد اِلا به روزگاران

 


✍ شفیعی کدکنی


 گفتی : به روزگاری مِهری نشسته، گفتم:

بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۲
دکتر اشتباهی

و عشق

 آنقدرها هم که فکر می کردیم 

عادلانه نبود.. 

زن همسایه عاشق شد 

پیراهن بلندتری دوخت..

من عاشق شدم

گریه های بلند تری سر دادم..

در عصر ما

همه 

همیشه

دیر می رسند

یکی به اتوبوس

یکی به قطار

یکی 

به یکی...


✍ رویا شاه حسین زاده

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۷
دکتر اشتباهی

دوره کارشناسی یه دوستی داشتم که حرفاشو خیلی رک میزد. اتفاقاً حرفهاش هم خیلی به دل مینشست. یه بار که مثل الان به ولنتاین نزدیک بودیم و بعضی ها درگیر انتخاب سخت خریدن کادو بودن، گفت: من از اینایی که منتظرن تا اتفاقی بیافته و اونموقع عشقشون رو بروز بدن، خیلی بدم میاد، آقا اگه عاشقشی، چرو منتظر بهونه هستی. بهش بگو. ولنتاین یعنی چی؟ بهش بگو و هیچ استرسی نداشته باش این که منتظر ولنتاین، تولد، عید یا این جور مناسبتها باشی که بهش بگی، کار خیلی اشتباهی هستش. 

همه ساله من ولنتاین رو به بهترین فردی که تا بحال دیدم تبریک گفتم. البته از وقتی که دیدمش. قبلش به هیچکسی نمیگفتم و برام بی معنی بود ولنتاین. امسال یه تفاوتی داشت که اولین ولنتاین بعد از جداییمون بود، ولی از اونجایی که عشقش هنوز از قلبم بیرون نرفته، دلو به دریا زدمو براش یه ایمیل خوشکل تبریک ولنتاین فرستادم. هدفم از این کار فقط این بود که بهش بگم:«عشقی که تو دل رفت، دیگه بیرون نمیاد».


پ.ن.: نقطه چین را خودتان کامل کنید.

                         این دل چیه که ... 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۹
دکتر اشتباهی

مفهوم زندگی، تلاش دائمی است، پس هیچ‌گاه آرام و ساکن ننشین.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دکتر اشتباهی

موسیقی نیروی حیات بخشی است که به گونه ای اسرار آمیز، خاطره های فراموش شده دورترین روزهای زندگی را در قلبها بیدار می کند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۸
دکتر اشتباهی

چرچیل میگه: شجاعت آنست که بایستی و سخن بگویی، همچنین شجاعت آنست که بنشینی و گوش فرادهی.

با این اوصاف باید دنبال فردی شجاع باشیم و چه کم پیدا هستند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۳
دکتر اشتباهی