دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

۱۷ تیر،

این روز به یادماندنی،

چه خاطراتی داشتیم با هم

از حافظیه شروع شد

و ناهاری که با هم اونجا خوردیم

شابد از قبلترش

از شبش که من با اتوبوس از تهران اومدم

و تو نیامدی

من ساعت ۸ شیراز بودم و

مغازه رو یادم نمیره

توی خیابون ملاصدرا

رفتم و یه انگشتر برات گرفتم

تا اون موقع هنوز دستتو تو دستم نگرفته بودم

خیلی استرس و داشتم و نگران بودم که انگشتر سایز انگشتات باشه.

خدا رو شکر رو سفید شدم و دقیقا سایز تو بود.

یادش بخیر سینما و فیلم گذشته

من که هیچی از فیلم نفهمیدم

غرق تماشای تو بودم و از فیلم غافل


این تاریخ وقتی با تولد اولین برادرزاده‌ات یکی میشه،

خیلی حرف واسه گفتن داره.

میگه که تا آخر عمرت نباید این تاریخ رو فراموش کنی.


پ.ن.: از صمیم قلب دوستت دارم دختره خوب و برات بهنرین‌ها رو آرزو می‌کنم.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۴۳
دکتر اشتباهی
دومین پاییز جدایی داره میرسه ولی خاطراتت همچون روز روشن جلو چشامه.
نمیدونم چی شد یهمو یاد خیابون پاستور و کوچه پس کوچه هاش افتادم.
یاد گلهای لاله باغ ایرانی،
روز بارانی،
نسکافه ای که خوردیم،
کوچه،
عقبگرد درب یه آپارتمان
و خوش گذرونی های اون روزها


چه ایام خوشی داشتیم و چقدر لذت میبردیم از با هم بودن.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۹
دکتر اشتباهی

تو و بابابستنی و ارم و حرف زدن رک و پوست کنده و سورپرایزینگ شاید.


 پ.ن.: دلم برای خاطراتت و همه خوشی ها تنگ شده خیلی زیاد.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۳۶
دکتر اشتباهی

خونه تکونی میکنن این روزها همه

من تا آخر عمرم خونه تکونی دل نمیکنم

خاطراتت را چه شیرین و چه تلخ دوست دارم

و باهاشون زندگی میکنم. 

پ.ن.:خونه تکونی دل خر است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۱
دکتر اشتباهی

آرزوی موفقیت و خوشبختی فراوان دارم، برات.

امیدوارم زندگیت همیشه پر از پیشرفت و رو به جلو رفتن باشه.

هیچوقت منو با شوهره آینده ات مقایسه نکن.

به زندگیت بچسب و ازش لذت ببر.

هر وقت هم صلاح دونستی و تونستی منو ببخش. 

از دیشب، همش خاطراتت جلو چشمامه و همش به خاطرات فکر میکنم.

من بغیر از تو به کسی دیگه نمیتونم فکر کنم، ولی من به تو هم حق میدم.

تو اصلا رفیق نیمه راه نبودی، این من بودم که نباید سر راهت قرار میگرفتم.


پ.ن.: شماره ات برای همیشه و مثل همیشه تو گوشیم و تو ذهنم سیوه!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۴
دکتر اشتباهی

روزها

 پُر و خالی می شوند

مثل فنجان های چای

در کافه های بعد از ظهر

اما

هیچ اتفاق خاصی نمی افتد

اینکه مثلا

تو ناگهان

در آن سوی میز نشسته باشی .. !



رسول یونان  



پ.ن.:با یاد نسکافه خوردن در هوای بارانی در باغ ایرانیان...
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۴
دکتر اشتباهی

من نمی توانم درک کنم، اگر کسی درک می کند ممنون می شوم به من هم بگوید تا از این جهالت خارج شوم. 

پنجشنبه مراقب آزمونی بودم. آزمون پایان ترم، دخترکی که صندلی های جلو نشسته بود، پرانرژی شروع به نوشتن کرد و بعد از نوشتن هر سوال، لبخندی بر لبانش می نشست. ولی اوضاع بر وفق مرادش پیش نرفت. بعد از حدود نیم ساعت از امتحان، ابروها درهم فرورفت و پیشانی پر از خطوطی موازی شد. این حالت ادامه پیدا کرد، تا 15 دقیقه مانده به اتمام امتحان، هوایش بارانی شد و نم نم اشک بر صورتش جاری گشت. بخاطر حس انسان دوستانه به بالای سرش رفتم و از او جویای احوالش را شدم که سبب گریه چیست؟ گفت سوالی را بلد نیستم، نه که بلد نباشم، نوک زبان مخم قرار دارد ولی بر روی کاغذ نمی آید. گفتم که امتحان است و جای غصه اینچنینی ندارد. درس برای افتادن است و دانشجو برای مشروط شدن. ولی مفید فایده نبود. ولی دیگر گریه نکرد و فهمید که بقیه او را با انگشت نشان می دهند.

حال برای من سوالی پیش آمده که آیا یک امتحان و ی سوال ارزش اشک ریختن دارد، آن هم برای یک دانشجوی صفری؟؟


پ.ن.: نگارنده این متن در زمان دانشجوییش، نه درسی افتاده دارد، نه ترمی مشروطی!!! شب امتحانی است، مشابه اکثر شما!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی

من خیلی از چیزها رو میدونم، 5 سال عمر کمی نیست برای شناختن یه نفر، مخصوصاً که تمام زندگیت را پر کرده باشد و از تک تک لحظات و اتفاقات زندگیش با خبر باشی. آخر هر شب بحرفی از تمام لحظات و اتفاقاتی که در طول روز برایت میافتد. میشناسمش. دختره خوب هم مرا میشناسد و می داند که من احمق نیستم. هر رفتاری که می کند، من می دانم که منظورش چیست و چرا این کار را می کند. 

ما به آخر خط رسیده ایم و کاملاً دیگه جدا شده ایم و آخرین حرکت رو خیلی وقت قبل انجام داده ایم و تیر خلاصی را زده ایم و بازی تمام شده است. حرکت رو به جلویی دیگر نمانده. این رو خودش هم می داند. من خودم را به نفهمی زده ام. ولی تیر آخر خیلی وقت قبل نشست به آنجایی که نباید مینشست.

دختره خوب تنوع طلب بود و هر بار از من میخواست که یه چیز جدید برایش بگویم. درعوض من خاطره باز!! اکثر خاطرات رو یادم می آید. از فیلم گذشته اصغر فرهادی و طعم تلخی بوسه ها، تا ترمه!! 

بعضی اوقات مراقبت زیاد از چیزهایی که خیلی با ارزش هستند، باعث میشود به ارزشی که آنها دارند، کمتر پی ببری.

پ.ن.: رمزدار کردن متن هایی که میگذارد، آخرین کاری بود که دختر خوب انجام داد و از دید خودش یه گام رو به جلو بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۸
دکتر اشتباهی

همزمان با سرماخوردگی من، خدا هم با من همکاری میکنه و امروز برف سنگینی درحال بارش هست و من با آهی از ته دل به بارش برف و دانه های برف مینگاهم و جمشیدیه از خاطر خود میگذرانم.

به امید روزهای بهتر!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۴
دکتر اشتباهی

الان تو اتاق دوستم بودم و داشتم باهاش میحرفیدم. نمیدونم چی شد حرف از کباب غاز!! پیش اومد. من ناخودآگاه خاطره آش نیکوصفت و صبحانه ای که با دختره خوب اونجا خوردیم و خیلی زیاد بود و نتونستیم تمومش کنیم، افتادم. یه روزه خارق العاده بود اونروز. از ترس و استرس و خیابون گردی گرفته تا اون نگاهی که دختره خوب تو پیاده رو بهم کرد و من نزدیک بود که از خود بیخود بشم و همونجا لباشو ببوسم. دست تو دست هم، عاشقانه داشتیم قدم میزدیم که یهو وایسادیم. من تو چشاش نگاه کردم. آفتابی زده بود. یه لرزه ای به زیره چشاش و گونش افتاد. تحریک شده بود. من نگامو دزدیدم ازش و به قدم زدن ادامه دادیم. آخه چند نفر تو پیاده رو بودن و نمیشد عاشقانه بوسید. بعدش رفتیم توی یه خیابون خلوت و توی عقب نشینی در یه آپارتمانی برای اولین بار لبشو بوسیدمو اونم بعدش چسبید تو بغلم. 

یادش بخیر. چه جرئتی داشتیم. یاده این که افتادم دلم گرفت و برخلاف همیشه بر چهرم ظاهر شد. 

حتماً میپرسین که چه ربطی به کباب غاز!! داشت. کباب غاز رو همونطور که میدونید نوشته محمدعلی جمالزاده هست و آش نیکوصفت تو خیابون جمالزاده است. 

دوستم تا قیافمو دید پرسید: چی شده؟

گفتم مدرسان شریف تو خیابون جمالزاده هست و یاده اینکه برای گرفتن پولم هی میرفتم اونجا و منو میپیچوندن افتادم.

پ.ن. چند مدتی توی مدرسان شریف مشغول بودم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۸
دکتر اشتباهی