کباب غاز!!
الان تو اتاق دوستم بودم و داشتم باهاش میحرفیدم. نمیدونم چی شد حرف از کباب غاز!! پیش اومد. من ناخودآگاه خاطره آش نیکوصفت و صبحانه ای که با دختره خوب اونجا خوردیم و خیلی زیاد بود و نتونستیم تمومش کنیم، افتادم. یه روزه خارق العاده بود اونروز. از ترس و استرس و خیابون گردی گرفته تا اون نگاهی که دختره خوب تو پیاده رو بهم کرد و من نزدیک بود که از خود بیخود بشم و همونجا لباشو ببوسم. دست تو دست هم، عاشقانه داشتیم قدم میزدیم که یهو وایسادیم. من تو چشاش نگاه کردم. آفتابی زده بود. یه لرزه ای به زیره چشاش و گونش افتاد. تحریک شده بود. من نگامو دزدیدم ازش و به قدم زدن ادامه دادیم. آخه چند نفر تو پیاده رو بودن و نمیشد عاشقانه بوسید. بعدش رفتیم توی یه خیابون خلوت و توی عقب نشینی در یه آپارتمانی برای اولین بار لبشو بوسیدمو اونم بعدش چسبید تو بغلم.
یادش بخیر. چه جرئتی داشتیم. یاده این که افتادم دلم گرفت و برخلاف همیشه بر چهرم ظاهر شد.
حتماً میپرسین که چه ربطی به کباب غاز!! داشت. کباب غاز رو همونطور که میدونید نوشته محمدعلی جمالزاده هست و آش نیکوصفت تو خیابون جمالزاده است.
دوستم تا قیافمو دید پرسید: چی شده؟
گفتم مدرسان شریف تو خیابون جمالزاده هست و یاده اینکه برای گرفتن پولم هی میرفتم اونجا و منو میپیچوندن افتادم.
پ.ن. چند مدتی توی مدرسان شریف مشغول بودم.