۱۷ تیر،
این روز به یادماندنی،
چه خاطراتی داشتیم با هم
از حافظیه شروع شد
و ناهاری که با هم اونجا خوردیم
شابد از قبلترش
از شبش که من با اتوبوس از تهران اومدم
و تو نیامدی
من ساعت ۸ شیراز بودم و
مغازه رو یادم نمیره
توی خیابون ملاصدرا
رفتم و یه انگشتر برات گرفتم
تا اون موقع هنوز دستتو تو دستم نگرفته بودم
خیلی استرس و داشتم و نگران بودم که انگشتر سایز انگشتات باشه.
خدا رو شکر رو سفید شدم و دقیقا سایز تو بود.
یادش بخیر سینما و فیلم گذشته
من که هیچی از فیلم نفهمیدم
غرق تماشای تو بودم و از فیلم غافل
این تاریخ وقتی با تولد اولین برادرزادهات یکی میشه،
خیلی حرف واسه گفتن داره.
میگه که تا آخر عمرت نباید این تاریخ رو فراموش کنی.
پ.ن.: از صمیم قلب دوستت دارم دختره خوب و برات بهنرینها رو آرزو میکنم.