دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آوار» ثبت شده است

آدم‌ها چو روند از دیده‌ها

  روند از یادها

                


امروز تولدم بود، بدون حتی یک تبریک تولدی. 

ولی در دلم تولدی برپا بود 

و انگار تو برایم کیک تولد پخته بودی.

 آشوب و آتشی بود در درونم.

چه زود از یادها می‌رویم.

آدمی است دیگر، فانی است.

یاد او نیز فانی‌تر است.


پ.ن.: تنها تبریک تولدم، امروز صبح توسط کسی که همیشه بهم پیام میده، «همراه اول»!! تعجب می‌کنم که با این همه بی‌مهری که من نسبت بهش می‌کنم و جواب هیچ‌کدوم از پیامک‌هاش رو نمیدم، بازم بهم پیام میده و تولدم رو تبریک میگه. خیلی بامرام و مهربونه!!! تو دلش هیچی نیست و ازت هیچی به دل نمی‌گیره و فراموشت نمی‌کنه.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۷
دکتر اشتباهی

موسیقی نیروی حیات بخشی است که به گونه ای اسرار آمیز، خاطره های فراموش شده دورترین روزهای زندگی را در قلبها بیدار می کند.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۰۸
دکتر اشتباهی

هوای دیروز بارونی بود و دل هوای یار داشت و بارونی شد.


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۲
دکتر اشتباهی

بعد از وقفه ای کوتاه، دوباره زندگی دانشجویی و دانشکده ای برگشت بحالت قبل. صبح ها 8 دانشکده ام و شب ها 11.5 خوابگاه. با اینکه برنامه ریزی کرد برای خوندن، ولی باز هم احساس می کنم وقتم خیلی کمه و وقتی ندارم. دو پایان نامه ارشد باید بخونم، یکی دکتری. یه کتابی که هیچ پیش زمینه ای ازش ندارم و بعدش مقالات به روز در اون رمینه. یه کتابی هم هست که هر هفته باید چند صفحه بخونم و همونا رو ارائه بدم. امیدوارم به تمام کارهام تا قبل از عید برسم. چون برای عید یه برنامه دیگه ای دارم و یه سری مطالب دیگه باید بخونمو آماده کنم.


پ.ن.: همین الان رسیدم خوابگاه و بشدت خسته ام وخوابم میآد. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۳
دکتر اشتباهی

باور کنید شناختن مردمان امروزی کاری بسی دشوار و ناشدنی است. اینقدر ریا و چندرنگی موج می زند در  بین مردم که فکر می کنید که الان و در حال حاضر چه رنگی هستند. ولی بسیار قابل پیش بینی هستند. خانم مهشید امیرشاهی در پیشگفتار کتابش متن زیر را آورده ولی نه برای این دلیلی که من گفتم، ولی باور کنید اگر الان هم می خواست چنین متنی راجب مردمان امروزی بنویسد، همین را می نوشت، شاید شدیدتر. پیشنهاد می کنم کتابش را نخوانید. ولی متن زیر را با دقت بخوانید و ببینید چقدر بیانگر امروز و مردمان امروزی است.


«من این مردم را نمی‌شناسم، مردمی که در چشم‌هایشان بجای حیای آشنا، بی شرمی بیگانه جا دارد. زبانشان را نمیفهمم، زبانی که در عوض سخن شیرین، با تلخ شعار گرفته است. این مردمی که پا را به تجاوز برمی‌دارند و در سر نقشه تهاجم دارند، از من دورند. این مردمی که دستشان چنگ است و دلشان از سنگ، با من نیستند. من این مردمان را نمی شناسم، زبانشان را نمی دانم.»

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۴
دکتر اشتباهی

دردم را مرهمی نیست،

 بدتر از آن تنهایی است. 

بدتر از آن ناامیدی است. 

دل کندن از زندگی است.

 نمیدانم و نمیخواهم بدانم که چه بر سرم می آید.

پیش می روم بدون امید و  انگیزه...

قدم میزنم دیوانه وار...

ولی صدایش هنوز در گوشم است و حتی صدای 100 گوشی هم مانعش نمیشود...

.

.

.

به قول یکی از ما بهترون:


مرهم دَرد مـَـرد،گریه کردن نیست . . .

در آغوش گرفتن یا در آغوش رفتن نیست !

مرد که دَرد دارد پاهایش به کار می افتد . . .

قدم می زند و پا میگذارد بر همه چیز !

ترجیح میدهد به جز خودش با کسی حرف نزند . . .

مرد که غمگین است با خودش زمزمه می کند،ناگفته های انباشته شده در ذهن و دلش را !

ولی افسوس،پیاده روی ام را به حساب سرخوشی گذاشتند و . . .

با خود حرف زدنم را دیوانگی !

به راستی دَرد مـَـرد را کسی نمی فهمد . . .

حتی مـَـرد دیگری !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۲
دکتر اشتباهی

شکست، خیلی بد شکست.

درسته هر شکستنی یه روز میشکنه، ولی این لامصب دل ه، ولی به هر حال شکست. دختره خوب بهم چیزی گفت که اصلاً انتظارشو نداشتم. شکست. خیلی بد شکست. صداش هنوز تو گوشم هست. فکر نکنم دیگه درست بشه. آرزو میکنم دل هیچ کسی نشکنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۳
دکتر اشتباهی

دوباره تعطیلی

          تعطیلی غم انگیز

دوباره بی حوصلگی

          بی حوصلگی ملالت آور

دوباره خواب تمام روز

          خواب تمام روز با سردرد شبانه

دوباره عذاب وجدان

          عذاب وجدان گذراندن بطالت عمر

دوباره افسردگی

          افسردگی تنهایی و بی کسی

دوباره یأس

          یأس به آینده

دوباره سرکوب

         سرکوب عشق

دوباره بهانه گیری

          بهانه گیری های دلتنگی

دوباره گول زدن

          گول زدن دل

دوباره تکرار

          تکرار 

          تکرار

          تکرار

          .

          .

          .


خسته ام از این تکرار،

 از این روزهای بی هیجان، دلگیر و ناامید کننده

خسته ام از این روزگار،

از این روزگار دور کننده و تفرقه انگیز 

و خیلی خسته‌ترام از این روزگار

روزگار بی امید و رویا ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
دکتر اشتباهی

همین الان از دانشکده برگشتمواز خستگی حال ندارم. طبق عادت هر روزم، به گلدون هام سر زدمو بطریو آب کردم که بهشون آب بدم، در کمال ناباوری دیدم یکیشون که خیلی دوسش داشتمو همیشه بهش محبت میکردمو باهاش میحرفیدم و یه جورایی جای ه دختره خوب رو پر کرده بود، شکسته و پژمرده افتاده بود پایین، انگار آوار رو سرم خراب شده. تو تقدیر من این نوشته که به هر چی دل ببندم، آخرش ایجور بشه. هیچی الان دیگه هر کاری از دستم برمیومد براش کردم. خداکنه طوریش نشه، آخه تازه گل داده بود و هر کسی که میدیدش میگفت یه شاخه هم به من بده تا منم ازش داشته باشم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۰
دکتر اشتباهی