دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه» ثبت شده است

من به معنی واقعی کلمه با علی شریعتی موافقم:


خلاصه ی فلسفه زندگی انسان امروزی

فدا کردن آسـایش زندگی برای ساختن وسایل آسایش زندگیست.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۹
دکتر اشتباهی

همه جا صحبت از ترسی است که آدمها از خواندن داستان های داستایوسکی دارند. یکی می گوید سال ها است به سمتش نرفتم چون هر بار از او قصه ای می خوانم انگار در باره من نوشته است. یکی می نویسد نباید از او زیاد خواند چون داستان هایش غم انگیز است.


هرمان هسه نویسنده سوئیسی و برنده جایزه نوبل می گوید « زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می کنید. زمانی که زندگی را همچون زخم سر باز کرده بزرگی می بینید، زمانی که به تردید دچار شده و ناامیدی وجودتان را فرا گرفته… زمانی که در اوج اندوه تنهائی به زندگی نگاه می کنید و دیگر مایل نیستید هیچ بهره ای از این زیبائی بی رحم ببرید. تنها آن زمان است که می توانید به سوی داستایوفسکی بروید»


در نوشته های داستایوفسکی آدم نرمال وجود خارجی ندارد. نرمال بودن یک دروغ بزرگ است. با اینکه از نظر داستایوسکی انسان موجود گناهکاری است ولی همیشه به قهرمانان داستان هایش فرصت می دهد به جای اثبات بی گناهی، بتوانند ثابت کنند که انسان هستند.


گناه از نظرداستایوفسکی عاملی است که ما را به سمت بهتر شدن سوق می دهد. گناه عاملی است که بشر را به هم نزدیک می کند، آنها را یکسان می سازد. به نظر او ما نمی توانیم در برابر انسانی دیگر، خود را داور بپنداریم. او این اندیشه را در داستان «برادران کارامازوف» صریحا ابراز می کند: « در این دنیا هیچ کس نباید گناه دیگری را قضاوت کند تا مادامی که اعتراف کند خودش نیز گناهکار است و یا شاید حتی از کسی که مورد قضاوت قرار می گیرد گناهکارتر است »


به عقیده او تا زمانی که حتی یک انسان گناهکار وجود داشته باشد همه گناهکاریم. اگرچه خود او دیندار است اما دیدگاه او با تعریف گناه مذهبی فرق دارد. از نظر داستایوفسکی اعتراف به گناه به جهت پاک شدن انسان در برابر خدا انجام نمی شود. بلکه این اعتراف در برابر انسانهای دیگر است تا بدین وسیله ابراز کند من هم همچون شما هستم، با همان درد و عذابی که در آن به سر می برید. گناه در اینجا پلی است برای ارتباط انسانها تا بدین طریق کسی خود را از دیگری بهتر، پاک تر و برتر نبیند .


 پاکی ریاکارانه در فلسفه فکری او جائی ندارد، همان احساس پاکی که باعث می شود تا حدودی وجدان آسوده ای در قضاوت دیگران داشته باشیم . تنها راهی که ما را به سمت عدالت می برد این است که وقتی در برابر گناهکاری قرار می گیریم بدانیم خود نیزگناهکاریم . از نظر او شرط لازمه اثبات وجود انسانی اعتراف به گناه است، بدون محقق شدن این شرط هرگز به جایگاهی مستحق عشق ، دوست داشتن و ترحم نمی رسیم .


کمتر کسی به اندازه وی ا نسان را تا به این شدت شکافته و عریان کرده است. او بی رحمانه همه نقابها را می درد و فرصتی برای مان نمی گذارد تا از زیبائی دروغین انسان صحبت کنیم. ترس از داستایوفسکی، ترس از همین عریانی وجود انسان است. او نویسنده ای مردم آزاری  نیست که از عذاب دادن خواننده اش لذت ببرد و آنها را با شوک و حیرت رو در رو کند آنگاه وجه ترسناک و پنهانی انسان را در برابر خودش قراردهد. هدف اصلی وی این است که بگوید انسان شایسته دوست داشتن و یا شاید ترحم است.


او به ما می گوید هر که را همان گونه که هست دوست داشته باشید .انسان بی گناه موجودی است که توانائی زیستن ندارد . کسی هم ارزشی برایش قائل نیست.


تمام راهکارهائی که داستایوفسکی در برابر شخصیت های قصه هایش می گذارد همگی به شک و گناهی عمیق منتهی می شوند. او شخصا برای رهائی از این گرداب مسیحیت را برگزیده بود. اما باید گفت تفسیر گناه و گناهکار داستایوفسکی تا حدودی از تعالیم مسیح عدول کرده بود. در مسیحیت گناه مایه عشق نیست اما از نظر داستایوفسکی بشر فقط زمانی می تواند به معنای واقعی بشر باشد که اعتراف به گناه کند .


او در قصه هایش برحذرمان می دارد که تسلیم پاکی دروغین خود شده و از این رهاورد به قضاوت دیگران بنشینیم . اما به راستی کدام یک از ما این جرات را دارد که بگوید بین من و گناهکارترین انسانها آنقدر تفاوتی نیست؟ آیا کسی پیدا می شود از این مساله وحشتی نداشته باشد؟  آیا کسی هست که از داستایوفسسکی فراری نباشد. چه کسی می تواند دیگران را با گناهانش دوست داشته باشد یعنی آنگونه که هستند .اندیشیدن به داستایوفسکی و خواندن آثارش درس اخلاقی دشواری است که همواره نا آرام مان نگه می دارد و وادارمان می کند خود را به زیر پرسش ببریم.


ترس از داستایوفسکی 

نویسنده:

بختیار علی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۳
دکتر اشتباهی

هدف هنر نه وضع قانون و نه قدرت‌طلبی است. وظیفه‌ هنر، درک کردن است. هیچ اثر نبوغ‌آمیزی بر کینه و تحقیر استوار نیست. هنرمند یک سرباز بشریت است و نه فرمانده. او قاضی نیست بلکه از قید قضاوت آزاد است. او نماینده‌ دائمی نفوس زندگان است.

آلبر کامو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۰
دکتر اشتباهی
اگه بتونیم بین حقیقت و غیرحقیقت و راست و دروغ تفاوت قایل بشیم، میتونیم ادعا کنیم که در مسیر درستی درحال حرکت هستیم. ولی کار بسیا سختیه و کمتر کسی پیدا میشه که بتونه این تفاوت رو درک کنه. رنه دکارت هم تو این زمینه همین حرف رو میزنه:
«برای اینکه بتوانم در مسیر زندگانی با اطمینان خاطر گام بردارم و عمل کنم، میل فوق العاده ای دارم که بدانم چگونه می توان بین حقیقت و غیر حقیقت، راست و دروغ و درستی و نادرستی تفاوت قایل شد.»
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۸
دکتر اشتباهی

درباب واقعیت و حقیقت مارکوس اورلیوس میگه:

آنچه می شنویم یک نظر است نه یک واقعیت، آنچه می بینیم منظره ای است نه یک حقیقت.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۸
دکتر اشتباهی

ژان پل سارتر در باب امیدواری و جهالت میگه:

«بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید.»


پ.ن.: اگه ادعا داری که جهالت نداری، تکلیف خودتو مشخص کن؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۹
دکتر اشتباهی

فردریش نیچه درباب جبر می فرماید:

بسیاری چه دیر می‌میرند و اندکی چه زود! اما «بهنگام بمیر!» آموزه‌ای است هنوز با طنینی ناآشنا.
بهنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزانَد.
به راستی آنکه به‌هنگام نمی زید، چه گونه به‌هنگام تواند مُرد؟


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۴
دکتر اشتباهی

نمیدونم چرا وقتی حرف از اعتراف میشه همه فکر میکنن باید یه کار خیلی خیلی بدی کرده باشی. آدم کشته باشی. تجاوز کرده باشی. دزدی کرده باشی و ... . مخصوصاً اگه خطرناک بودن هم ضمیمه اش بشه. اون موقع دیگه بقول معلم ریاضی دبیرستانمون «باید حوض بیاری و آب پر کنی». 

فلسفه اعتراف اینه که آدم از یه کاری که قبلاً کرده احساس عذاب وجدان میکنه و با گفتنش یه خرده آرامش پیدا میکنه. عذاب وجدان هم که نسبیه. مثلاً اگه فرض کنید من یه آدمی بکشم، شاید عذاب وجدان نگیرم ولی یکی دیگه عذاب وجدان شدید میگیره. عذاب وجدان به روح و سیرت آدما مربوط میشه. هر چه لطیف تر باشه، گناهان کوچکتر هم آزارش میده.


پ.ن. پیرو مطلب قبلی، دختره خوب در آخرین اظهارنظرش عکس العمل نشون داده که این اعترافت چیه؟ آیا لیاقت 5 سال باهم بودن رو نداشتی؟

برخود لازم می دانم که از این تریبون اعلام کنم، که اعترافات من در حد مثلاً شکوندن لیوانِ و شکستن دل کار من نیست. زمانی که با تو بودم، به هیچ کس دیگری فکر نمیکردم و تو تمام فکر و ذکرم بودی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۴
دکتر اشتباهی


در باب مسئولیت پذیری اروین دیوید یالوم، کتاب روان درمانی اگزیستانسیال (هستی گرا): 

من در اینجا «مسوولیت» را در معنایی خاص به کار می برم؛ همان معنایی که ژان پل سارتر مد نظر داشت، زمانی که مسوول بودن را «بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شی» معنا کرد. مسوولیت یعنی ایجاد و تالیف. آگاهی از مسوولیت یعنی آگاهی از اینکه خود، سرنوشت، گرفتاری های زندگی، احساسات و در نتیجه رنج هایمان را خود پدید آورده ایم. برای بیماری که چنین مسوولیتی را نپذیرد و همچنان دیگران - دیگر افراد و یا دیگر نیروها - را به خاطر ناراحتی هایش سرزنش کند، درمان حقیقی امکان پذیر نیست.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۸
دکتر اشتباهی

ساتورن(خدای زمان و درنگ) خطاب به شیرون: تصور کن که چقدر تحمل زندگی جاودان برای آدمی سخت تر و دردناک تر از زندگی است که من برایش تدارک دیده ام. اگر مرگ را نداشتی، مدام نفرینم می کردی که چرا از تو دریغش کرده ام. عمدا کمی تلخی به آن افزوده ام تا با دیدن آسایشی که برایت فراهم می کند، پر ولع و حریصانه در آغوشش نکشی. هم مرگ و هم زندگی را با شیرینی و تلخی در آمیخته ام تا تو را در مرتبه ای میانه سکنی دهم که برایت می خواهم: نه گریز از زندگی و نه گریز از مرگ به زندگی.


میشل دو مونتینی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۸
دکتر اشتباهی