فراموش کردن
کسی که دوستش داری
مثل بخاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیدی ...
فراموش کردن
کسی که دوستش داری
مثل بخاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیدی ...
هیچ کس به عشق معتقد نیست
همه میگویند
"فراموش میکنی"
من ...
لبخند تلخی میزنم
نگاهم را بر میگردانم !
بعضی ها فراموش نمیشوند
بعضی عشق ها خود ِحقیقتاند
حیف،
نمیفهمند !
#هومن_داوودی
غمگین و پشیمان...
عاشق و دلتنگ...
کم نشدن از شور عشق...
سرگردانی و نومیدی از آینده...
تپش قلب...
یه شب، شب نشینی با عشق...
قول دادن از نشکستن دل...
آرام شدن دل...
صبح شدن و بیداری از خواب...
فکر کردن به اتفاقات دیشب...
به نتیجه نرسیدن...
باز تکرار روزهای قبل و رویاپردازی های شبانه...
پ.ن.: هر چی سعی در جمله سازی با این کلمات رو داشتم، موفق نبودم.
هیچ مَردی
به واقع تنها نیست ...
و ما همیشه معشوقه هائی داریم
که از جنس زن است ...
خاطره،
رویا،
باران،
و این آخری ...
" باران " را
بیشتر از همه دوست داریم ...!!!
🖋 حمیدرضا جدیدی
دوره کارشناسی یه دوستی داشتم که حرفاشو خیلی رک میزد. اتفاقاً حرفهاش هم خیلی به دل مینشست. یه بار که مثل الان به ولنتاین نزدیک بودیم و بعضی ها درگیر انتخاب سخت خریدن کادو بودن، گفت: من از اینایی که منتظرن تا اتفاقی بیافته و اونموقع عشقشون رو بروز بدن، خیلی بدم میاد، آقا اگه عاشقشی، چرو منتظر بهونه هستی. بهش بگو. ولنتاین یعنی چی؟ بهش بگو و هیچ استرسی نداشته باش این که منتظر ولنتاین، تولد، عید یا این جور مناسبتها باشی که بهش بگی، کار خیلی اشتباهی هستش.
همه ساله من ولنتاین رو به بهترین فردی که تا بحال دیدم تبریک گفتم. البته از وقتی که دیدمش. قبلش به هیچکسی نمیگفتم و برام بی معنی بود ولنتاین. امسال یه تفاوتی داشت که اولین ولنتاین بعد از جداییمون بود، ولی از اونجایی که عشقش هنوز از قلبم بیرون نرفته، دلو به دریا زدمو براش یه ایمیل خوشکل تبریک ولنتاین فرستادم. هدفم از این کار فقط این بود که بهش بگم:«عشقی که تو دل رفت، دیگه بیرون نمیاد».
پ.ن.: نقطه چین را خودتان کامل کنید.
این دل چیه که ...
همیشهیِ همیشه یادم میمونه که تو رو خیلی دوست داشتم و دارم و هیچوقت فراموشت نمیکنم و یادم میمونه که دوستت دارم. حتی اگه یه وقتی بعد از 60 سالگی زن گرفتم و باهاش خوب بودم یادم میمونه.
پ.ن.: دلی که عاشق میشه، دیگه مالِ خودت نیست. نمیشه آرومش کرد.
یه چیزی پیدا شد که لااقل هر چی فکر میکنم خاطره ای ازش همراه با دختره خوب یادم نمیاد. هیچ خاطره ای از شب یلدا با دختره خوب یادم نمیاد. یه سالو یادم میاد که دختره خوب رفته بود خونه و من دلگیر بودم. قسمم داد که برمو خوش بگذرونم.
آها!! یادم اومد!
یلدای سال 91 بود که من تهران بودم و با بچه های اتاق انار خوردیم. چند تا عکس گرفتیم. بهم گفت برام بفرست عکستو. اون زمان هنوز خیلی صمیمی نبودیم. خیلی اصرار کرد و منم براش فرستادم. عکسی بود که دور همی داشتیم با بچه ها انار میخوردیم. من با زیرپوش بودم ولی بقیه بچه ها سردشون بود و پوشیده بودن. اون عکسه اولین عکسی بود که از من بصورت نیمه لخت (با رکابی) میدید و نمیدونم چه حسی داشت.
ولی خاطره اینکه یه شب یلدا با هم باشیم، هر چند بصورت مجازی، رو نداریم. کاش فرصت این رو هم داشتیم.
پ.ن.1: امیدوارم امسال یلدای خیلی خوبی داشته باشه و با آبجیش خوش بگذرونه.
پ.ن.2: دختره خوب یلدات مبارک. کارت پستال برای تو
پ.ن.3: عکسی از انار یلدای 91 در خوابگاه
امروز برف خوبی بارید و من که الان از دانشگاه اومدم خوابگاه، بشدت هوا سرد بود. قدم زدن توی هوای برفی و صدای خرش خرش یخ زیر کفش خیلی لذت بخشه. وقتی میومدم سعی میکردم از اونجاهایی بیام که برفا یخ زدن تا از این لذت محروم نشم.
بین راه یاده خاطره برفیم با دختره خوب افتادم. البته برف نمیومد و اولش رفته بودیم کاخ سعدآباد و بعدش رفتیم جمشیدیه. چند روز قبل برف اومده بود و هنوز بعضی جاها برف بود. چند تا عکس ازش من گرفتم و یه روز خیلی خوب اونجا داشتیم. یاده اونموقع که افتادم، دلم گرفت و دلتنگیم از کنترلم خارج شد. تا الان دلتنگش بودم و خیلی یاد بودم. ولی سعی میکردم بیانش نکنم. ولی الان دیگه نمیتونم. خیلی دلتنگتم. دلم میخواد بهش بزنگمو باهاش تا خود صبح حرف بزنم. گوشیمو میگیرم دستم. شمارشو میگیرم ولی قدرتشو ندارم. شاید اون در فراموش کردن من تا اینجا موفق بوده و تلفن زدن بهش باعث پنبه کردن رشته ها بشه. از طرفیم من نسبتی با اون ندارم. نمیدونم....
امیدوارم امشبو بتونم بگذرونم. هم بخاطره دلتنگی و هم بخاطره خرابی شوفاژ و سردی شدید هوا.
پ.ن. روز دانشجو بر تمام دانشجویانی که توهم زدن که با درس خوندن میتونن آیندشون رو تضمین کنن، مبارک باشه.
یه چند روزه دختره خوب ازش خبری نیست و من به شدت نگرانش شدم. امروز اومده و توی وبلاگش نوشته «خوب که شدم برمیگردم»، منم بیشتر نگرانش شدم. دعا میکنم هر جا که هست، در سلامت کامل به سر ببره و اگه مریضه، دعا میکنم هر چه زودتر خوب یشه.
الان 47 روز از روز جداییمون میگذره. من هنوز به طور کامل دختره خوبو از ذهنم بیرون ننداختم، یعنی هنوز کاملاً و به طور صد در صد اونو از ذهنم بیرون ننداختم و هنوز کور سوی امیدی دارم که برگرده. خودش که بطور قاطع میگه تموم شده همه چی. ولی من هنوز کامل باورم نشده و شاید به خاطر اینه که تا حالا همش سعی کردم با موضوع جدایی روبرو نشم و هی طفره میرم و جاخالی میدم. ولی بالاخره یه باهاش روبرو میشم.
در آخرین چیزی که بقولی غیر مستقیم بهم گفته، تو وبلاگم برام پیام گذاشته که رساله دکترامو تقدیم به اون کنم. این خودش یه خورده امید بازگشت رو برام پررنگ تر کرد. ولی نمیدونم معنیش چی میتونه باشه. دوستم بهم میگه من اگه جای تو بودم، تا حالا یه دونه خیلی خوبشو از تو دانشگاه پیدا کرده بودم و الان باهاش بودم. اون نمیدونه قضیه من از چه قراره و من چه احساسی راجب ه دختره خوب داشتم و دارم. به همین خاطر این حرفو میزنه.
آیا میشه با یکی دیگه رابطه برقرار کرد و یاده دختره خوب نیافتاد که همین خاطرات و همین کارها رو من با اون داشتم. و آیا با بیاد آوردن این خاطرات، عصبانی و افسرده نمیشم؟ اللهُ اعلم!!!
با آرزوی سلامتی برای دختره خوب
البته قرار بود بره کربلا، پیاده روی اربعین، نمیدونم رفته یا نرفته! به هر حال هر جا که هست، صحیح و سالم باشه.