دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۵۹ مطلب با موضوع «تجربه ها» ثبت شده است

همه جا صحبت از ترسی است که آدمها از خواندن داستان های داستایوسکی دارند. یکی می گوید سال ها است به سمتش نرفتم چون هر بار از او قصه ای می خوانم انگار در باره من نوشته است. یکی می نویسد نباید از او زیاد خواند چون داستان هایش غم انگیز است.


هرمان هسه نویسنده سوئیسی و برنده جایزه نوبل می گوید « زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می کنید. زمانی که زندگی را همچون زخم سر باز کرده بزرگی می بینید، زمانی که به تردید دچار شده و ناامیدی وجودتان را فرا گرفته… زمانی که در اوج اندوه تنهائی به زندگی نگاه می کنید و دیگر مایل نیستید هیچ بهره ای از این زیبائی بی رحم ببرید. تنها آن زمان است که می توانید به سوی داستایوفسکی بروید»


در نوشته های داستایوفسکی آدم نرمال وجود خارجی ندارد. نرمال بودن یک دروغ بزرگ است. با اینکه از نظر داستایوسکی انسان موجود گناهکاری است ولی همیشه به قهرمانان داستان هایش فرصت می دهد به جای اثبات بی گناهی، بتوانند ثابت کنند که انسان هستند.


گناه از نظرداستایوفسکی عاملی است که ما را به سمت بهتر شدن سوق می دهد. گناه عاملی است که بشر را به هم نزدیک می کند، آنها را یکسان می سازد. به نظر او ما نمی توانیم در برابر انسانی دیگر، خود را داور بپنداریم. او این اندیشه را در داستان «برادران کارامازوف» صریحا ابراز می کند: « در این دنیا هیچ کس نباید گناه دیگری را قضاوت کند تا مادامی که اعتراف کند خودش نیز گناهکار است و یا شاید حتی از کسی که مورد قضاوت قرار می گیرد گناهکارتر است »


به عقیده او تا زمانی که حتی یک انسان گناهکار وجود داشته باشد همه گناهکاریم. اگرچه خود او دیندار است اما دیدگاه او با تعریف گناه مذهبی فرق دارد. از نظر داستایوفسکی اعتراف به گناه به جهت پاک شدن انسان در برابر خدا انجام نمی شود. بلکه این اعتراف در برابر انسانهای دیگر است تا بدین وسیله ابراز کند من هم همچون شما هستم، با همان درد و عذابی که در آن به سر می برید. گناه در اینجا پلی است برای ارتباط انسانها تا بدین طریق کسی خود را از دیگری بهتر، پاک تر و برتر نبیند .


 پاکی ریاکارانه در فلسفه فکری او جائی ندارد، همان احساس پاکی که باعث می شود تا حدودی وجدان آسوده ای در قضاوت دیگران داشته باشیم . تنها راهی که ما را به سمت عدالت می برد این است که وقتی در برابر گناهکاری قرار می گیریم بدانیم خود نیزگناهکاریم . از نظر او شرط لازمه اثبات وجود انسانی اعتراف به گناه است، بدون محقق شدن این شرط هرگز به جایگاهی مستحق عشق ، دوست داشتن و ترحم نمی رسیم .


کمتر کسی به اندازه وی ا نسان را تا به این شدت شکافته و عریان کرده است. او بی رحمانه همه نقابها را می درد و فرصتی برای مان نمی گذارد تا از زیبائی دروغین انسان صحبت کنیم. ترس از داستایوفسکی، ترس از همین عریانی وجود انسان است. او نویسنده ای مردم آزاری  نیست که از عذاب دادن خواننده اش لذت ببرد و آنها را با شوک و حیرت رو در رو کند آنگاه وجه ترسناک و پنهانی انسان را در برابر خودش قراردهد. هدف اصلی وی این است که بگوید انسان شایسته دوست داشتن و یا شاید ترحم است.


او به ما می گوید هر که را همان گونه که هست دوست داشته باشید .انسان بی گناه موجودی است که توانائی زیستن ندارد . کسی هم ارزشی برایش قائل نیست.


تمام راهکارهائی که داستایوفسکی در برابر شخصیت های قصه هایش می گذارد همگی به شک و گناهی عمیق منتهی می شوند. او شخصا برای رهائی از این گرداب مسیحیت را برگزیده بود. اما باید گفت تفسیر گناه و گناهکار داستایوفسکی تا حدودی از تعالیم مسیح عدول کرده بود. در مسیحیت گناه مایه عشق نیست اما از نظر داستایوفسکی بشر فقط زمانی می تواند به معنای واقعی بشر باشد که اعتراف به گناه کند .


او در قصه هایش برحذرمان می دارد که تسلیم پاکی دروغین خود شده و از این رهاورد به قضاوت دیگران بنشینیم . اما به راستی کدام یک از ما این جرات را دارد که بگوید بین من و گناهکارترین انسانها آنقدر تفاوتی نیست؟ آیا کسی پیدا می شود از این مساله وحشتی نداشته باشد؟  آیا کسی هست که از داستایوفسسکی فراری نباشد. چه کسی می تواند دیگران را با گناهانش دوست داشته باشد یعنی آنگونه که هستند .اندیشیدن به داستایوفسکی و خواندن آثارش درس اخلاقی دشواری است که همواره نا آرام مان نگه می دارد و وادارمان می کند خود را به زیر پرسش ببریم.


ترس از داستایوفسکی 

نویسنده:

بختیار علی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۳
دکتر اشتباهی

مفهوم زندگی، تلاش دائمی است، پس هیچ‌گاه آرام و ساکن ننشین.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دکتر اشتباهی

چرچیل میگه: شجاعت آنست که بایستی و سخن بگویی، همچنین شجاعت آنست که بنشینی و گوش فرادهی.

با این اوصاف باید دنبال فردی شجاع باشیم و چه کم پیدا هستند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۵۳
دکتر اشتباهی

بدنبال پست قبلی این بار در مورد تجربه:

این عقیده که نحوه تفسیر تجربه، کیفیت زندگی ما را تعیین می کند نه خود تجربه؛ یک نظریه روان درمانی مهم است که سابقه اش به دوران باستان بازمی گردد؛ یک عقیده بنیادین در مکتب رواقیون که از طریق زنون، سنکا، مارکوس اورلیوس، اسپینوزا، شوپنهاور و نیچه دست به دست گشته، تا به یک مفهوم اساسی هم در درمان پویا و هم در درمان شناختی-رفتاری تبدیل گردد.

اروین دیوید یالوم

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۸
دکتر اشتباهی

امشب و دیشب به دلایل زیاد و مختلف موفق به دسترسی به بلاگ نشدم. از درست کردن تمپلت برای کنفرانس گرفته تا یه سری کارهای شخصی. فقط خواستم حضوری خودم رو اعلان کنم.

با آرزوی موفقیت و شادکامی برای همه شما

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۴:۱۱
دکتر اشتباهی

+ چقدر خوبه که بعضی مواقع خودت رو از قید و بند عرف و شرع و همه چی آزاد کنی و هر کار دلت بخواد بکنی. آزاد و رها باشی و هر جا دلت خواست پرواز کنی.

+ کسی که عاشق واقعی باشه، خودش رو بی قید و شرط در اختیار عشقش قرار میده و از اینکه خودشو در اختیار اون قرار داده هیچ هراسی نداره و نهایت لذت رو میبره. اصلاً یه روایتی داریم از دکتر: بنده‌ی در بند عشق، بنده بی قید و شرط معشوق است. 


این کارها کار دل است و هر کاری که از دل برآید خوش است و بر دل نشیند.


ارتباط دادن دو مثبت بالا با خودتون!!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر اشتباهی

همین الان چشمم به آیه ای از انجیل افتاد و گفتم بنویسم که شما هم استفاده کنید. پیشاپیش هم بگم که من مسیحی نیستم. ولی به تمام دینهای الهی احترام می گذارم:

«وقتی جالوت به میدان آمد، همه به او نگاه می‌کردند و می‌گفتند که هیچ کس نمی‌تواند او را شکست دهد ولی حضرت داوود (ع) گفت:" او خیلی بزرگ است پس نمی‌توانم خطایی داشته باشم.»


باید جوری دیگر به مشکلات نگاه کرد، جوری که بقیه تا حالا نگاه نکرده اند.
به قول شاعر:
چشم ها را باید شست؛
جور دیگر باید دید.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶
دکتر اشتباهی

بعد از وقفه ای کوتاه، دوباره زندگی دانشجویی و دانشکده ای برگشت بحالت قبل. صبح ها 8 دانشکده ام و شب ها 11.5 خوابگاه. با اینکه برنامه ریزی کرد برای خوندن، ولی باز هم احساس می کنم وقتم خیلی کمه و وقتی ندارم. دو پایان نامه ارشد باید بخونم، یکی دکتری. یه کتابی که هیچ پیش زمینه ای ازش ندارم و بعدش مقالات به روز در اون رمینه. یه کتابی هم هست که هر هفته باید چند صفحه بخونم و همونا رو ارائه بدم. امیدوارم به تمام کارهام تا قبل از عید برسم. چون برای عید یه برنامه دیگه ای دارم و یه سری مطالب دیگه باید بخونمو آماده کنم.


پ.ن.: همین الان رسیدم خوابگاه و بشدت خسته ام وخوابم میآد. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۳
دکتر اشتباهی

یه قولی به دختره خوب داده بودم که اعترافاتی رو بموقع خودش بکنم. چند روز پیش، یه مطلبی گذاشتم حاوی یه اعتراف. بعدش اون توی وبلاگش نوشت که از من دلگیره. 

امروز می خوام یه اعتراف دیگه ای بکنم. البته بهش نمیشه اعتراف کردن گفت.

یه بار ازم خواست تمام ویدیو موزیک هایی که خوانندشون خانم هستم رو حذف کنم. البته که حذف کردم. بعدش بهم گفت که دیگه گوش نکن. منم گوش نکردم. دارم اعتراف می کنم و لزومی نمیبینم که دروغ بگم. شاید تو اتاق بچه ها یا جای دیگه گوش می کردم. ولی اینکه خودم بذارم و گوش کنم، نه. 

ولی آهنگهاشون رو که تو لب تاپم داشتم پاک نکردم. موزیک ویدیوها رو پاک کردم ولی صوتی ها رو نه! 

آخه اینا واقعاً بااحساس می خونن. البته شاید به یه دهه 70ی یا 80ی بگی. متنفر باشه ازشون. ولی واقعاً خوب می خونن. ما دهه شصتیا عاشق صداشونیم. بعد از جداییمون بیشتر آهنگهایی مهستی رو گوش میکردم. خیلی به دلم مینیشینه.

 

پ.ن. اوایل این آهنگ رو گوش میکردم.

پ.ن: 

در مسجد عشق رفته بودم به نماز

گفتند اذان بگو ... من از آن گفتم!

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷
دکتر اشتباهی

خیلی از مسائل با تمرکز کردن حل می شود. کافی است ذهنت را متمرکز کنی و به غیر از آن به چیز دیگری فکر نکنی. ولی تمرکز کردن خودش هنری می خواهد که خیلی سخت می شود آن را بدست آورد. 

کدت زیادی است که نمی توانم به طور کامل روی یک چیز خاص تمرکز کنم. نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده است. یادم می آید که یک بار با تمرکز کردن توانستم بر دل درد شدیدی که داشتم، فائق آیم. ولی حالا حتی برای یک مسئله کوچک هم نمی توانم تمرکز کنم. ذهنم خیلی آشفته است و افکار زیادی در آن غوطه ورند. بعضی از افکار  شبیه باتلاق اند و مرا به سیاهی می کشند و روز به روز وسعت این باتلاق رو به افزونی است. راه غلبه بر باتلاق را نمی دانم.

آخرین چیزی که به ذهنم می رسد، کشیدن سیم خاردار دور این باتلاق است و دسته بندی بقیه افکار. ولی خود این کار نیازمند تمرکز کردن است و فعلاً من عاجز از تمرکز. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶
دکتر اشتباهی