یه ایده خامی تو سرم دارم و نیاز به سرچ زیاد داره و
اینجا نت کم سرعته، در اولین فرصت باید برک دنبال
سرچ های این ایده.
یه ایده خامی تو سرم دارم و نیاز به سرچ زیاد داره و
اینجا نت کم سرعته، در اولین فرصت باید برک دنبال
سرچ های این ایده.
خونه تکونی میکنن این روزها همه
من تا آخر عمرم خونه تکونی دل نمیکنم
خاطراتت را چه شیرین و چه تلخ دوست دارم
و باهاشون زندگی میکنم.
پ.ن.:خونه تکونی دل خر است.
در آستانه اخراج شدن بودم این چند مدت و
خیلی زیاد استرس کشیدم
نه خواب داشتم ، نه خوراک
همه شب کابوس می دیدم
فکر همه چیز می کردم
فکر دوباره اپلای
مدرک زبان گرفتن و سربازی
نحوه مطرح کردن این مشکل با خانواده
و ...
بالاخره تا حدودی حل شد و دوباره باید امتحان بدم. نهایت تلاشم رو باید بکنم.
به زودی یکی دیگه از رنج هایی که در سال 95 بردم، رو بیان می کنم.
این سال پر از رنج های مختلفی بود، خدا کنه که دیگه تکرار نشه.
امیدوارم در سال نود و شش همونطور که تو اسمش حرف «ش» داره و
این حرف در فرهنگ ایرانی برای بیشتر شادی ها استفاده میشه،
پر از شادی و شادابی برای همه باشه.
پ.ن.: هنوز 10 روز از این سال باقی مونده و امیدوارم خبر خوبی داشته باشم.
قانون زندگی،
قانون باور است.
پ.ن.: به رؤیاهایت باور داشته باش.
گاهی دلت از سن و سالت می گیرد
می خواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بیصدا دفن کنی...
هنوز هم هر چه می نویسم، بک گراند ذهنم اینه که دارم این پست رو برای مخاطب خاصم می ذارم، یکی نیست بگه اون رفته و دیگه همه چی برای همیشه تموم شد. خودت بهش گفتی برای همیشه «خداحافظ».
ولی دله، طول می کشه که عادت کنه به نبودن مخاطب خاص.
احتمالا بهمین خاطر رک و راست نگفتم که چه اتفاقی افتاده.