از دیروز تا حوالی امروز
گم می شوند در جاده های
پاییز
خاطره هایی که چون روحی سرگردانند
صاحبان این خاطره ها
یا مرده اند ...
یا فراموش شده اند ..
من از این خاطره ها
می ترسم ...
سیدحسین دریانی
از دیروز تا حوالی امروز
گم می شوند در جاده های
پاییز
خاطره هایی که چون روحی سرگردانند
صاحبان این خاطره ها
یا مرده اند ...
یا فراموش شده اند ..
من از این خاطره ها
می ترسم ...
سیدحسین دریانی
چایت را بنوش
نگران فردا نباش
از گندمزار من و تو
مشتی کاه میماند
بر بادها...
هاجر فرهادی
بهمن با همه خوبی و بدیاش تموم شد
و
حالا اسفند
فکر نکنم فرقی هم با هم داشته باشند
جز خونه تکونی!!!
ولی تنها چیزی که مهمه
اینه که
این عمرمون هست که داره می گذره
و این لحظات
همون زندگی کردن هست
پس باید ازش لذت برد.
یکی از دوستام اومده بود پیشم
سهشنبه اینجا بود
اومده بود مثلا اینجا برای کنکور دکترا بخونه
تا امروز تونست دوام بیاره
امروز برگشت رفت خونشون
بهم گفت تو چطوری تنهایی زندگی میکنی
گفتم عادت کردم
گفت که من افسردگی گرفتم
نمیتونم اینجا بمونم.
کاش دانشگاه و دانشکده همیشه همینجور باشه
خلوت
آروم
بی سر و صدا ...
-همه گفتند: کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان؛
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست،
بایدش نالیدن!
پ.ن. حرف خودم نیست.
توی دانشگاه یه غرفهای باز شده و برای چند روز کتاب میفروشه
من که وقت نمیکنم برم کتابفروشی های داخل شهر
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغش
چند تا کتاب ازش خریدم
مشتاقانه منتظرم یه وقت آزاد پیدا کنم
و کتابها رو بخونم
اولین کتابی هم که میخونم
مطمئناً کتاب
و کوهستان طنینانداز شد
از خالد حسینی هستش.
دو کتاب قبلیش رو خوندم.
خیلی خوب مینویسه.
کس نخارد پشت من
جز ناخن انگشت من
گر بخارد پشت من انگشت من
بشکند از بار منت پشت من
همتی کو تا نخارم پشت خویش
وا رهم از منت انگشت خویش