می خواهم اقلا
یک نفر باشد
که من با او از همه چیز
همان طور حرف بزنم
که با خودم حرف میزنم!
داستایوفسکی
می خواهم اقلا
یک نفر باشد
که من با او از همه چیز
همان طور حرف بزنم
که با خودم حرف میزنم!
داستایوفسکی
اولین باران پاییزی و هوای تو در سرم
قدم زدن های تنهایی بی تو
فکر کردن به تو
خیس شدن و ...
جانا به خرابات آ، تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد؟ بی صحبت جانانه
قبلنا همیشه فکر میکردم که چرا تو سر راه من قرار گرفتی. چرا هی هر جا من میرفتم تو رو میدیدم. واقعا به تقدیر اعتقاد داشتم. ولی این چه تقدیر و سرنوشتی هست که تو رو تو قلبم میکنه و عشقت رو تو قلبم ابدی میکنه ولی تو رو ازم جدا میکنه، طوری که دیگه حاضر نیستم با هیشکی دیگه رابطه برقرار کنم.
ازطرفی اصلا نمیتونم وجدان خودم رو ذاضی کنم که تو رو فقط برای خودم بخوام. چون من شرایطش رو ندارم که بخوام بیام سراغت.
ولی اینطور خودم رو راضی می کنم که هر چی خدا پیش میاره یه خیریت و مصلحتی داره و دل خودم رو راضی می کنم. امیدوارم اونم بتونه!!
پ.ن.1:سردی هوا و سرماخوردگی سوغاتی کربلا...
پ.ن.2: اینقدر سرده که کم کم باید منتظر مهاجرت پنگوئن های قطب به ایران باشیم
آغوش
ترکیب پیچیده ای ست
از من و خیال تو
که هر شب
مثل سایه
روی دیوار خانه مى افتد...
هوا بشدت سرد شده و دوباره زانوم شروع به درد کرده.
مچ پام هم شنبه پیچ خورده بود.
البته رو خودم نمیارم که خانواده ناراحت نشن،
ولی زیر پتو افتادم همش.
به دلایلی خارج از برنامه، امشب مجبورم که به شهرستان برگردم.
سعی خودم رو می کنم که هر روز متنی بگذارم.
کاش همیشه پاییز باشد،
تا تو دلت هوایی شود و
هوای منو کنه.
و ای کاش هیچوقت پاییز نباشد،
که من یاد خاطراتت نیافتم.
پ.ن.: پاییز متناقض
این روزها جملات کلیشه ای رو همش تکرار میکنم:
اگه این کار رو بکنم و این اتفاق بیافته، راحت میشم،
غافل از اینکه راحتی برای من، مثل تقسیم بر صفره.