دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۳۶۵ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

به نظرم عشق همون میوه ممنوعه ای است که آدم اون رو خورد و از بهشت رونده شد. برای خودم هم دلایلی دارم. یکیشون اینه که عشق با عقل و منطق سازگار نیست. جایی که عشق باشه، احساسات هست و در نتیجه عقل کاری نمیتونه انجام بده. آدم عاشق مجنون می شه و کارهایی میکنه که خارج از عقل و شعور انسانی است. بعضی اوقات هم به آدم جسارت و شهامت انجام کاری رو میده، که در حالت عادی اگه کسی رو ببینی که اون کار رو میکنه، پیش خودت میگی«ساقیش کی بوده»!! 

من و دختره خوب هم ناخودآگاه در مسیر سرنوشت هم قرار گرفتیم و بعد از اون تو هر مسیری که میرفتم، آخرش به اون ختم میشد. منم اصلاً قصد ازدواج نداشتم و حتی یه بار یادم میاد که وقتی بهش گفتم که تا 30 سالگی ازدواج نمیکنم، دعوام کرد. به هر حال اگه قرار بر این بوده، یعنی اگه تو سرنوشتمون نوشته شده که ما با در انتها با هم زندگی نمیکنیم، پس چرا ما رو سر را هم قرار داده؟؟ من در کار خدا شکی نمیکنم. بدون شک خیری توش بوده. ولی من با عقل ناقص و محدودم از پی بردن به خیر این موضوع عاجز هستم و به همین خاطر ناراحتم. شاید علتش ایمان ضعیف باشه. ولی به هر حال همه افراد ناراحت میشن و ناراحتیشون هم از عملی که اتفاق افتاده. ولی اگه از خیر و صلاح کار پیش اومده آگاه باشن، هیچوقت ناراحت نمیشن. تو جامعه آماری که من در طول عمرم دیدم، تا بحال هیشکی رو ندیدم که ناراحت و عصبانی نشه از یه کاری که اون دلش میخواسته یه جور دیگه پیش بره.

بهر حال ندانستن باعث ناراحتی و عصبانیت میشه و هیچکس عقل کل نیست. پس ناراحتی و عصبانیت جزئی از زندگی هست و فقط باید یاد گرفت که چطور با اون کنار اومد یا حلش کرد. امیدوارم به این موضوع پی ببرم. البته ناگفته نماند که برای هر ناراحتی راه مجزا و مستقل نسبت به ناراحتی دیگه وجود داره. هنر کشف راه حل فایق آمدن بر ناراحتی های مختلف است که از هیچ انسانی برنمی آید و کاملاً قابل اثبات است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۴
دکتر اشتباهی

فراموش کردن واقعاً سخته. ولی باید تلاشمو بکنم. نباید زیاد به دختره خوب فکر کنم. ولی نمیدونم چرا هر وقت نت رو باز میکنم اولین چیزی که میزنم «نا» هست. باید سعی کنم، بهش فکر نکنم و خیلی به وبلاگش سر نزنم. این هفته خوب بود، سرم خیلی گرم بود و کمتر وقت میکردم به چیزه دیگه ای فکر کنم. باید این روندو ادامه بدم.

ولی سخته فراموش کردن، به قول باباطاهر:

سه درد آمو بجانم هر سه یکبار

غریبی و اسیری و غم یار

غریبی و اسیری چاره دیره

غم یار و غم یار و غم یار

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۶
دکتر اشتباهی

از مزایای داشتن هم اتاقی و دوست شمالی اینه که علاوه بر اینکه برنج برای آخر هفته ها رو تامین میکنن، تنوع غذاهایی که بلدن درست کنن هم زیاده و میتونی خیلیاشو یاد بگیری.

یاده اون روزا افتادم که به دختره خوب گفتم باید یاد بگیری بعضی غذاها رو درست کنی و اون هر روز غذاهای مختلفی درست میکرد و بهم میگفت چی درست کرده. یه بار هم بهم گفت که تو باید همیشه بوی پیاز داغ رو تحمل کنی، چون من همیشه بوی پیاز داغ میدم!! دیگه باید خیلی به این خاطرات فکر نکنم. اگه بخوام بهشون فکر کنم، تک تک لحظات زندگیم و تک تک ثانیه ها براش خاطره وجود داره.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۸
دکتر اشتباهی

امروز یکی از بچه های کارشناسی ازم پرسید که تو دوره کارشناسیت عاشق شدی؟ گفتم: خودم نه ولی بچه ها رو میشناختم که شدن. پرسید نظرت چیه. گفتم زوده!! قبول مسوولیت برات خیلی زوده و الان تو باید از زندگی مجردیت لذت ببری و جوونی کنی. گفت من عاشق یکی شدم و از طریق واسطه بهش پیشنهاد دادم و اون رد کرده فعلاً. منم بهش گفتم اولاً که خیلی زوده. ثانیاً تو ملاکهای اسایت رو در نظر بگیر. اگر بیشتر از نصفشون رو داره، برای بدست آوردنش نهایت تلاشتو بکن و اصلاً کوتاه نیا. هر چیزی که با تلاش و سختی زیاد بدست بیاد، لذت خیلی زیاد و فراموش نشدنی داره. البته همه چیو با منطق و فکر جلو برو. گفت اون که دیگه جای احساس رو میگیره و آدم بی احساسی میشم. گفتم خامی و بی تجربه!!

بعد از حرفه اون یاده خودم افتادم. اوایلش دختره خوب، با شنیدن پیشنهاد ازدواج من، شکه شد و سعی در منصرف کردن من داشت. خیلی باهان حرف زد که منو منصرف کنه و من کور شده بودمو هیچ چیزی نمیدیدم. نمیتونستم نتیجه گیری کنم که احتمال ازدواجمون خیلی پایینه. چون خانوادشو میشناختم و از طرز فکرش کاملاً معلوم بود که تو چه خانواده ای بزرگ شده. ولی من کور شده بودم و عقلم کار نمیکرد. خام بودم و بی تجربه. از لحاض سیاسی طرز فکرمون دو جناح کاملاً متضاد بود. ولی از لحاظ دیگه، خیلی بهم نزدیک بودیم. من حتی برای جلسه خواستگاری و بله برون هم نقشه کشیده بودم. 

ولی برای اولین بار بعد از اینکه خواستگار برای آبجیش اومد، فهمیدم که یه جای کار ما میلنگه و احتمال بهم رسیدنمون به صفر میل میکنه. دیگه اونجا بود که دلامون از هم جدا شد. 

من نمیدونم آیا دختره خوب، پسرا رو نمیشناسه؟؟!! توی جدیدترین بیاناتش عرض کرده که تمام ه خطاها از حانب من هستو ممکن ه که من خیلی ضربه بخورم. منم که عاشقشم.  البته با جمله آخر موافقم. چون من عاشقش بودم و هستم. ولی وقتی اون منو نمیخواد و راهی برای رسیدن بهش وجود نداره چکار میتونم بکنم.  توی این 5 سال اینقدر با هم صمیمی شدیم که رک و پوست کنده حرفامونو بهم بزنیم. خودش علناً بهم گفت که هیچوقت عاشقم نبوده. ولی من باور نمیکنم. احساسم بر اینه که میخواد من آسیب نبینم. ولی علناً بهم گفت که نمیخواد باهام ازدواج کنه. یعنی «سینا و مهسا» همشون کشک!!

پ.ن. طبق برنامه ریزی های مشترک قرار بود اسم بچه هامون سینا و مهسا باشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۲:۰۶
دکتر اشتباهی

به خاطر بیماری و قطعی اینترنت تا الان نتونستم مطلبی بذارم و فکرم درگیر مریضیه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۵
دکتر اشتباهی

مریضم و اصلا حالم خوب نیست. 

امروز یکی از بچه ها بهم گفت دیشب خوابتو دیدم که داشتی ازدواج میکردی. منم گفتم «اگه تو خواب ببینی!!»

حالم خوب نیست و نمیتونم چیزی بنویسم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
دکتر اشتباهی
مردم ایران خیلی بی اعصاب هستند و بیشتر اوقات عصبانی هستند. اینو میشه با رانندگی توی خیابونا یا توی مترو یا توی اتوبوس خط واحدی که توی ترافیک گیر کرده فهمید. ولی من از یه راه دیگه هم به این نتیجه رسیدم: هر مطلبی که من میذارم و توی عنوان مطلب کلمه عصبانیت ظاهر میشه، میزان بازدید از اون مطلب بصورت باورنکردنی زیاد میشه. فکر کنم اگه گوگل کلماتی که بیشترین سرچ در ایران داره رو بگه، حتماً عصبانیت جزوشون هست. یه نکته جالب دیگه هم اینه که توی اینترنت دنبال مطلبی برای بروز عصبایتشون یا آروم شدنشون میگردن.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۰
دکتر اشتباهی

به معنی واقعی کلمه امروز وقت سر خاروندن نداشتم و الان هم تازه از دانشکده رسیدم خوابگاه و میخوام سوال برای فردا آماده کنم. وقتم خیلی پره. اینجوری خیلی خوبه. آدم برای تک تک دقیقه های عمرش برنامه ریزی میکنه. از بیکار بودن متنفرم. تازه هنوز یه کاره خیلی بزرگ دارم که هنوز شروعش نکردم و باید هر جه زودتر اون هم شروع کنم.


پ.ن.: سرگرم بودن به درس خوندن خیلی لذت بخشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۷
دکتر اشتباهی

ما چقدر باید به دانسته های خودمون اعتماد داشته باشیم؟ چرا ما مرتب دانش و توانایی هایمان را دست بالا می گیریم؟ مثلا موسسان شرکتها و افراد در آستانه ازدواج خود را متفاوت تر از بقیه میبینند. بیش اعتمادی در اکثر رفتارها و فعالیت های اجتماعی ظاهر میشود. مثلا 84 درصد فرانسوی ها گمان می کنند که در عشق ورزیدن بالاتر از حد متوسط هستند!!! آیا امکان دارد؟!! این مقدار باید دقیقا 50 درصد باشد. دست بالا گرفتن اطلاعات و توانایی ها بعضی اوقات عواقب جبران ناپذیری دارد و باعث می شود که بعد از روبرو شدن با واقعیت شکست روحی و عاطفی یا حتی اقتصادی سختی بخوری.

من نمیگم که اعتماد بنفس نداشته باشید، ولی اعتماد به سقف هم مضر هست، بعضی اوقات خیلی زیاد هم مضر هست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۵
دکتر اشتباهی

فرض کن یک میلیون میمون سهام خرید و فروش می کنند. آنها به شکلی احمقانه و البته تصادفی سهام می خرند و می فروشند. چه اتفاقی رخ می دهد؟ بعد از یک هفته، حدود نیمی از میمون ها سود می کنند و نیمی دیگر ضرر. آنهایی که سود کرده اند م توانند ادامه بدهند و آنهایی که ضرر کرده اند راهی خانه هایشان می شوند.

در هفته دوم، نیم از میمون ها کماکان موفق اند، در حالی که بقیه ضرر کرده اند و به خانه فرستاده شده اند. به همین ترتیب، بعد از ده هفته، حدود هزار میمون باقی می مانند، آنهایی که همیشه پولشان را خوب سرمایه گذاری کرده اند. بعد از بیست هفته فقط یک میمون باقی می ماند، کسی مه همیشه و بدون ناکامی، سهام درست را انتخاب کرده و الان میلیاردر است. اسم او ار مثلا، میمون موفق می گذاریم.

رسانه ها چه واکنشی نشان می دهند؟ به سمت این حیوان هجوم می آورند تا از «اصول موفقیت»  او خبردار شوند. نکاتی هم پیدا می کنند: شاید این میمون در مقایسه با بقیه موز بیشتری می خورد. شاید در گوشه ی دیگری از قفس می نشیند. یا شاید سرش را از بین شاخه ها مدام تکان می دهد یا موقعی که در حال تمیز شدن است، مکث های طولانی و متفکرانه ای دارد. حتما برای رسیدن به موفقیت روشی داشته، این طور نیست؟ وگرنه چطور می توانسته این قدر درخشان عمل کند؟ بیست هفته ی بسیار دقیق و حساب شده، آن هم از طرف یک میمون ساده؟ ناممکن است!!



پ.ن. امروز از سر کلاس خصوصی که برمیگشتم، تو سرویس کتاب که میخوندم به این رسیدم. نتیجه گیریش با خودتون. همون کتاب هنر شفاف اندیشیدنه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۹
دکتر اشتباهی