قدرت روبرو شدن
شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۲ ب.ظ
امروز خیلی خسته بودمو خستگی سفر خیلی روم اثر گذاشته بود و اکثر روز خواب بودمو تنها کار مفیدم شستن لباسام بود. سعی کردم خودمو به کارای مختلفی سرگرم کنم که به چیزای دیگه فکر نکنم. تقریبا موفق بودم. ولی نمیدونم چرا وقتی صدای عزاداری رو میشنوم ناخداگاه دلم میگیره و تو فکر فرو میرم که چکار کنم. سعی میکنم اصلا تنها نباشم که مجبور بشم به آینده ای که برای خودم متصور شده بودم با عشقم، فکر کنم. تا به اینجای کار که موفق بودم. فکر کنم قدرت روبرو شدن باهاش رو ندارم. تا یه چند مدت میپیچونمش تا ببینم فراموشش میشه کرد یا نه.
نمیخوام خیلی وارد جزییات بشم که به فکر فرو برم.
شب همگی خوش
۹۴/۰۷/۲۵