شاید هزار و یک غصه
دوشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ب.ظ
احسان محمدی:
در افسانه های وطنی آمده که راننده ای با کامیونش ده نفر را زیر گرفت و کُشت.
مردم همیشه در صحنه گرداگرد ماشین و جنازه ها جمع شده بودن به تماشا و کارشناسی و کروکی کشیدن!
موتورسوار نگون بختی که به سرعت می آمد نتونست خودشو کنترل کنه و به یکی از تماشاگران برخورد کرد و اونو کُشت. بنای آه و ناله گذاشت که:
- وای بدبخت شدم! وای زدم یک نفر رو کُشتم! روزگارم سیاه شد.. وای وای!
راننده کامیون خونسرد اومد جلو، لِنگ جنازه را گرفت و پرتش کرد وسط ده نفری که کُشته بود و گفت:
- شد یازده نفر! ..تو برو!
توی زندگی هر کس باید یک راننده کامیون باشد که لِنگ غصه آدم را بگیرد پرت کند توی بارش و بگوید:
- شد هزار و یک غصه! تو برو...!
۹۵/۱۲/۰۹
چقد قشنگ بود......
این جمله با جملاتی شبیه همین جمله برای من فرق داره....
....