هستم ولی مشغولم...
تا چهارشنبه باید منتظر بمونم
ﻋﮑﺎﺱ: ﻣﯿﺘﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ...
ﭘﺴﺮ: ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ...
"بعضی فقط به ظاهر انسانند ..."
شنبه همه چی مشخص میشه، به احتمال زیاد مشکل حل میشه، مگه اینکه اتفاقی خارج از عرف بیافته.
اتفاق بدی افتاده و فعلا دارم تلاش میکنم رفع کنم،
اگه نشه، خیلی خیلی بد میشه، خارج از تصوره.
البته کاری هم از من بر نمیاد.
آرزوی موفقیت و خوشبختی فراوان دارم، برات.
امیدوارم زندگیت همیشه پر از پیشرفت و رو به جلو رفتن باشه.
هیچوقت منو با شوهره آینده ات مقایسه نکن.
به زندگیت بچسب و ازش لذت ببر.
هر وقت هم صلاح دونستی و تونستی منو ببخش.
از دیشب، همش خاطراتت جلو چشمامه و همش به خاطرات فکر میکنم.
من بغیر از تو به کسی دیگه نمیتونم فکر کنم، ولی من به تو هم حق میدم.
تو اصلا رفیق نیمه راه نبودی، این من بودم که نباید سر راهت قرار میگرفتم.
پ.ن.: شماره ات برای همیشه و مثل همیشه تو گوشیم و تو ذهنم سیوه!
میدونستم که اتفاقی افتاده، حس ششم، دل به دل راه داشتن، هر چی که میخواین اسمش رو بذارین، من میگم دل به دل راه داشتن.
پنج سال با هم بودیم، خاطرات فراموش نشدنی زیادی داشتیم. چه شیرین چه تلخ، ولی برای من همه شیرین بودند و هستند.
—خواستگار با جواب مثبت اومده. این خبر رو که شنیدم، خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم. خیلی خوشحال شدم که از این وضعیت خلاص شد. از من خواست که نظر بدم، منم گفتم نظرت هر چی باشه، من حمایت می کنم.
همچنین گفتم که اگه خوشبخت باشی ، من حالم خوبه و نگران من نباش.
+دوستت دارم و عاشقتم همیشه.
—منم دوستت دارم، بهترین.
این پیام آخری حالمو بهم ریخت، ولی باید قوی بود.
+خداحافظ برای همیشه.
—خدانگهدار
پ.ن.: خیلی چیزهای دیگری تو ذهنم هستن، ولی پراکنده، جمعشون که کردم، می نویسم.
من بی عیب نیستم،
و نمی خواهم باشم،
فقط قبل از این که شروع کنی
با انگشت، من را نشان بدهی؛
مطمئن شو دست های خودت پاک است!!
آدمها خیلی کم بلدند
خودشان باشند!
ای کاش آن دسته هم که
نقشی بازی میکنند،
توانایی داشتند نقششان را
به خوبی ایفا کنند
و همان نقش را هم
به خوبی درآورند...