وقتی اینهمه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی،
خودِ این تلاش تبدیل به خاطره میشود؛
بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی...
وقتی اینهمه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی،
خودِ این تلاش تبدیل به خاطره میشود؛
بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی...
بین دو راهی گیر کرده ایم...
قدرت ادامه دادم نداریم...
جرات پایان دادن رو هم نداریم...
توی گنگی محبوسیم...
نتوان گفت:بهارا،به امید دیدن و ماندن تو!
می توان گفت:بهارا،تو بیا دانه ی امید به قلبم بنشان!
و سفر کن به کجاآبادی،هر زمانی که تو را
دلخواه است!
روزی لئو تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد و بیراه گفتن کرد. بعد از مدتی که خوب فحش داد، تولستوی کلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت: من لئو تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذرخواهی کرد و گفت: چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت: شما سخت مشغول معرفی خود بودید و من هم صبر کردم تا توضیحات شما تمام شود و من هم خودم را معرفی کردم.
پ.ن.۱:وسعت دنیای هر کسی به اندازه تفکر اوست.
پ.ن.۲: برای من که خیلی اینجور اتفاقا افتاده و نه اینکه خودمونو معرفی کنم، با خوشرویی معذرت خواهی میکنم
و به خودم میگم که دغدغه های ذهنی مردم باعث عصبانیتشون شده.
اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی بشکندپایان زندگیست
ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگیست
بهترین تغییرات از درون رخ میدهد
باور کن پاییز که می آید؛
همین پیرمردهای تنها، روی نیمکتهای پارک هم به اولین عشقشان فکر میکنند،
به دختری با موهای طلایی یا گیسوان سیاه روسری خالدار یا شاید شالی پشمی،
به حرفهایی که باید میگفتند و نامه هایی
که هیچ گاه به مقصد نمیرسد ...
هیچ وقت یکی را
با تمام وجودت دوست
نداشته باش، یک تکه از خودت
را نگهدار برای روزهایی که هیچ کس را به جز خودت نداری..!
هاروکی موراکامی