قلب لعنتی چه وقته درد گرفتنه؟
حکایت بارانی بیقرار است
این گونه که من دوستت میدارم
شوریدهوار و پریشان باریدن
بر خزهها و خیزابها
به بیراهه و راهها تاختن
بیتاب و بیقرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سرنهادن
تو را به یاد آوردن
چون خونی در دل که همواره فراموش میشود
حکایت بارانی بیقرار است
اینگونه که من دوستت میدارم.
شمس لنگرودی
پ.ن.:دیشب خوابش رو دیدم. یاد خاطرات شیرین مان بخیر.