دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۶ مطلب با موضوع «دکترانه» ثبت شده است

باید یاد بگیریم تا وقتی

از عشق کسی مطمئن نشده ایم ، 

با او خاطره ایی نسازیم!


چرا که تاوان خاطرات ، جنون است و بس!


 گابریل گارسیا مارکز



پ.ن. باشد که عبرت بگیرند، متفکران!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۵
دکتر اشتباهی

گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمان‌خانه ایستاد. 

بدبختانه، کسانی که در آن شهر زندگی می‌کردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبه‌ها می‌گذاشتند. 


وقتی او نوشیدنی‌اش را تمام کرد، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است.

او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحه‌اش را درآورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد و خیلی مقتدرانه فریاد زد: 

«کدام یک از شما اسب من رو دزدیده؟!» 

کسی پاسخی نداد. 


«بسیار خوب، من یک نوشیدنی دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام می‌کنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام می‌دهم! و اصلن دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»


 بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، نوشیدنی دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و آماده‌ی حرکت شد .


کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بروی بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟


گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه ...!


پ.ن: «آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود کن ؛ نتیجه خواهی گرفت»


پ.ن.2: با آرامش به هر چی که میخوای، میرسی، البته با تلاش!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۰
دکتر اشتباهی

اغلب ما سواد رابطه نداریم...


بلد نیستیم بفهمیم دنیای آدم‌ها با هم فرق دارد!!!

توقع داریم کسی که با ماست خود ما باشد،

حتی حاضر نیستیم به نیازها، خواسته‌ها و علایق او توجه کنیم،

غرور خودمان را بسیار دوست داریم!!!

اما توقع داریم او غرور و نیاز و توقع نداشته باشد!

و درکش سخت است برای ما

که او دنیایی دارد که خودش ساخته و آن را صرفا با ما به اشتراک گذاشته...

نه اینکه بخواهد بر اساس خواسته‌ی ما دنیای تازه‌ای بسازد...


ما بلد نیستیم کنار هم باشیم...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۰
دکتر اشتباهی

بیشتر ما به اندازه ای درباره ی جریحه دار کردن احساسات دیگران،

آشفته و نگران هستیم

 که احساسات واقعی خود را بیان نمی کنیم 

و به جای آن،به خودمان آسیب می زنیم.


پ.ن.: لطفا خودتان باشید، بدون رودربایستی!!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۶
دکتر اشتباهی

در حقیقت آدمی، در یک سکانس از زندگی اش گیر میکند

و بعد دیگر مهم نیست که تا کجا پیش می رود،

تا هر جایی که برود

تا هر جایی 

بازهم با یک چشم برهم زدن برمیگردد به همان سکانس،

همان سال 

همان روز 

همان ساعت 

همان لحظه..

و پیر شدن انسان از همین لحظه شروع می شود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۱
دکتر اشتباهی

چه کم!

خیلی بیشتر از کم!!

باید فکری کرد و طرحی نو در انداخت،

فرهنگستان باید کلمه ای بیافزاید،

دوستت دارم جمله کاملی نیست،

سیر نمی کند،

کاش کلمه ها بیشتر بلد بودند

و بهتر بیان می کردند!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۴
دکتر اشتباهی

خیلی عصبانیم امشب.

از این کارهایی که مردم میکنن. بابا به خودتون رحم کنین. فکر کنین برا خودتون اتفاق افتاده.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۳
دکتر اشتباهی

امروزم نسبت به دیروز پیشرفت داشتم و غروب رفتم زمین چمن دویدم و یکم ورزش کردم. دارم کم کم به روال عادی برمیگردم، امیدوارم خیلی دیر نشده باشه.


دل من هر روز

و هر شب

هوس روی تو دارد

چشم من 

هوس لبخند تو دارد

لبخندی نزدیک به خنده 

 دندانهایت

دلم تنگشان است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۴
دکتر اشتباهی
این چند مدت که نبودم، خونه بودم. اونجا برای اینکه حوصله ام سرنره، داداشم یه بازی بهم معرفی کرد و نصبش کردم و با هم بازی میکردیم.
اونجا ک بازی میکردیم، باعث شد بهش معتاد بشم و الان از وقتی اومدم همش سرم تو گوشی هست و دارم این بازی رو انجام میدم. به معنی واقعی کلمه معتادش شدم.
امروز کتابمو باز کردم گذاشتم جلوم، ولی همش گوشیم دستم بود.
 
باید یه حذفش کنم، ولی نمیتونم. بالاخره حذفش میکنم. یخورده که بگذره.

پ.ن.: آخر تو کجایی که نجاتم بدی، انگیزم بدی و دعوام کنی.
#دلتنگی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۵۵
دکتر اشتباهی


با عجله راه میرفتم

که محکم به چیزی خوردم

آدم بود !!!

منتظر بودم پرخاش کند

لبخندی زد و رفت

به گمانم

انسان بود...


پ.ن.: انسانم آرزوست. 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۴
دکتر اشتباهی