دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۶ مطلب با موضوع «دکترانه» ثبت شده است

امروز برام مثل جمعه بود. کلاس نداشتم. حس درس خوندن تا حالا که نداشتم. غروبش، مثله غروب جمعه دلگیربود. ولی حالم خوب است. به گمانو علتش خوبی ه حال و توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
دکتر اشتباهی

متنفرم از پاییز، از هوای بارانی پاییز، ازهواهای دونفره پاییز، هی منو یاده تو می‌اندازه. هوس زنگ زدن به تو و شریک شدن در لحظات و هواهای دونفره، احساس دلتنگی، احساس ه شدیده خواستنه تو و خیلی چیزهای قشنگ همراه با تو. به این خاطر از پاییز متنفرم. از این فصل خزان. از این فصل جدایی.


پ.ن: تا حالا او را با سوم شخص خطاب می کردم، زین پس تو را با دوم شخص خطاب میکنم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۱
دکتر اشتباهی

خسته شده ام از رفرش وبلاگ

                                   آخه روزی چند متن میگذارد

خسته شده ام از چشم دوختن به لب تاپ

                                آخه چرا برای متنم نظری نمیگذارد

خسته شده ام از تکرار روزمره

                               آخه ارتباط ه ما فقط وبلاگی است

خسته شده ام از نگاه کردن به تلگرام

                              آخه 15 دقیقه قبل آنلاین بود


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۲
دکتر اشتباهی

امرزو دوشنبه بود و مثله هر هفته رفته بودم تدریس خصوصی، صبح خودمو آماده کردم و 2.5 رفتمو 7.5 برگشتم. یه روزه کاملا عادی داشتم. تو اتوبوس که داشتم میرفتم تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت میخام با اتوبوس برم جایی، یه کتابی با خودم ببرمو بخونم. 

این آخره شبی یاده تلفنایی که بهم میزدیم افتادم. مخصوصاً یه بار داشتیم باهم حرف میزدیم، اصلاً دوست نداشم قطع کنم و دوس داشتم تا صبح باهاش بحرفم. ولی روزش خیلی روزه خسته کننده ای بود برامو مخم هنگیده بود و چیزی برا گفتن نداشتیم. پس شروع کردیم به مسابقه 20 سوالی، اون چیزی که خودم درنظر گرفته بودمو یادم نمیاد. ولی اون چیزی که اون درنظر گرفته بود و کاملا یادم میاد. هر وقت کیف پولمو میبینم یادش میافتم. اون کیف رو درنظر گرفته بود.

الان یه پیام خصوصی برام فرستاده و مشخص نکرده قضیه از چه قراره. آیا براش خواستگار اومده؟ اگه اومده کی هست و چیکارس؟ همونیه که مامانش بهش قولشو داده بود که تا 6 ماه دیگه شوهرت میدیم هست؟ 

اگه آره، یه سری فکرا به ذهنم میخوره، چون که الان 14 روز از جدا شدنمون میگذره و من برای جدایی بهش حق میدم. ولی اینجوری احساس میکنم انگیزه دیگه ای بوده. اگه اینطوره که خیلی عالیه، از بابت اینکه آسیب ه روحی نمیبینه خیالم راحته و خداروشکر میکنم.

آها، یه سوال: پول بچه رو ریختی؟(سوالم با مخاطب خاصه، ربطی به خواننده های دیگه نداره)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دکتر اشتباهی

امروز از اون روزایی بود که هیچکاری نکردمو بخاطره همین الان که آخره شب ه عذاب وجدان دارم. تنها کاری که کردم، یکی از دوستام اثاثیه اشو آورده بود و من رفتم خوابگاه متاهلی کمکش پیاده کردم. وقتی برمیگشتم، به طرز وحشتناکی هوس کردم بهش زنگ بزنم. بنظرم بخاطره این بود که هوا فوق العاده بود. خوابگاه متاهلی هم خیلی خوب بود و تروتمیز. ماهیانه ارزاق بهت میدن و کرایه اشم خیلی نیست. ولی برای من که سربازی نرفتم و بعد از دکتری گرفتن باید برم سربازی زیاد خوب بنظر نمیرسه. 

ولی بنظرم تجربه ی خیلی خوبی باشه «زندگی تو خوابگاه متاهلی دانشجویی»!! شایدم برا اوله زندگی خوب نباشه. نمیدونم. 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۲
دکتر اشتباهی

امروز بعد از تقریبا دو ماه تدریس خصوصی رو دوباره از سرگرفتم. خوب بود ولی بنظرم نیاز داره که جمعه ها هم برم و باهاش کار کنم. وقتی که برمیگشتم، از تو ایستگاه خط واحد تا زمانی که به دانشگاه و خوابگاه رسیدم خیلی دلم گرفته بود. چون قبلنا که میرفتم تدریس خصوصی وقتی که برمیگشتم تو اتوبوس بهش زنگ میزدمو بهم خسته نباشی میگفت و تمام خستگیمو از تنم در میکرد و بهم کلی انرژی میداد، حتی اگه باهام دعوا میکرد. ولی بالاخره باید اینا رو فراموش کنم. هم من و هم اون. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی