دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۵۶ مطلب با موضوع «ذخیره آخرت» ثبت شده است

یه متن خیلی قشنگی دستم رسیده. اوایل که خوندمش خیلی بهش فکر کردم، بعد از گذر زمان نظرم راجب مگس عوض شده و هرجا مگسی میبینم براش احساس دلسوزی میکنم، مگر اینکه خیلی اذیت کنه. 

این متن ادبی زیبا نوشته محمدرضاشعبانعلی عزیز و دوست داشتنیه. من که با خوندنش خیلی حال کردم. خیلی خوب مینویسه. حتما متن رو بخونین:


دیروز پس از یک هفته که مگسی در خانه ام میگشت، جنازه اش را روی میز کارم پیدا کردم.


یک هفته بود که با هم زندگی میکردیم. شبها که دیر میخوابیدم، تا آخرین دقیقه ها دور سرم میچرخید. صبح ها اگر دیر از خواب بیدار می شدم، خبری از او هم نبود. شاید او هم مانند من، سر بر کتابی گذاشته و خوابیده بود.


در گشت و گذار اینترنتی، متوجه شدم که عمر بسیاری از مگس های خانگی در دمای معمولی حدود ۷ تا ۲۱ روز است.


با خودم شمردم. حدود ۷ روز بود که این مگس را میدیدم. این مگس قسمت اصلی یا شاید تمام عمرش را در خانه ی من زندگی کرده بود. احساسم نسبت به او تغییر کرد. به جسدش که بیجان روی میز افتاده بود، خیره شده بودم.


غصه خوردم. این مگس چه دنیای بزرگی را از دست داده است. لابد فکر میکرده «دنیا» یک خانه ی ۵۰ متری است که روزها نور از «ماوراء» به درون آن می تابد و شبها، تاریکی تمام آن را فرا میگیرد. شاید هم مرا بلایی آسمانی میدیده که به مکافات خطاهایش، بر او نازل گشته ام!



شاید نسبت آن مگس به خانه ی من، چندان با نسبت من به عالم، متفاوت نباشد.


من مگس های دیگر خانه ام را با این دقت نگاه نکرده ام. شاید در میان آنها هم رقابت برای اینکه بر کدام طبقه کتابخانه بنشینند وجود داشته.


شاید در میان آنها هم مگس دانشمندی بوده است که به دیگران «تکامل» می آموخته و میگفته که ما قبل از اینکه «بال» در بیاوریم، شبیه این انسانهای بدبخت بوده ایم.


شاید به تناسخ هم اعتقاد داشته باشند و فکر کنند در زندگی قبلی انسانهایی بوده اند که در اثر کار نیک، به مقام «مگسی» نائل آمده اند.


شاید برخی از آنها فیلسوف بوده باشند. شاید در باره فلسفه ی زندگی مگسی، حرف ها گفته و شنیده باشند.


شاید برخی از آنها تمام عمر را با حسرت مهاجرت به خانه ی همسایه سر کرده باشند.


مگسی را یادم میآید که تمام یک هفته ی عمرش را پشت شیشه نشسته بود به امید اینکه روزی درها باز شود و به خانه ی همسایه مهاجرت کند…


مگس دیگری را یادم آمد که تمام هفت روز عمرش را بی حرکت بر سقف دستشویی نشسته بود. تو گویی که فکر میکرد با برخاستن از سقف، سقوط خواهد کرد. یا شاید از ترس اینکه بیرون این اتاق بسته ی محبوس، جهنمی برپاست…


بالای سر مگس مرده نشستم و با او حرف زدم:


کاش میدانستی که دنیا بسیار بزرگ تر از این خانه ی کوچک است.


کاش جرأت امتحان کردن دنیاهای جدید را داشتی.


کاش تمام عمر هفت روزه ی خود را بر نخستین دانه ی شیرینی که روی میز من دیدی، صرف نمیکردی.


کاش لحظه ای از بال زدن خسته نمیشدی، وقتی که قرار بود برای همیشه اینجا روی این میز، متوقف شوی.


آن مگس را روی میزم نگاه خواهم داشت تا با هر بار دیدنش به خاطر بیاورم که:


عمر من در مقایسه با عمر جهان از عمر این مگس نیز کوتاه تر است. شاید در خاطرم بماند که دنیا، بزرگتر و پیچیده تر از چیزی است که می بینم و می فهمم. شاید در خاطرم بماند که بر روی نخستین شیرینی زندگی، ماندگار نشوم.


نمیخواهم مگس گونه زندگی کنم. بر می خیزم. دنیا را میگردم و به خاطر خواهم سپرد که عمر کوتاه است و دنیا، بزرگ.


بزرگتر و متنوع تر از چیزی که چشمانم، به من نشان میدهد…


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۰
دکتر اشتباهی

امشب نمیدونم چم شده. حالم اصلن خوب نیست. از غروب آفتاب تا حالا انواع و اقسام دردها رو کشیدم. اولش با دندون درد شروع شد. آروم که شد، زانو درد شدید به سراغم اومد، طوری که زانوبندم بسته بودمو تا نیم ساعت نمیتونستم پامو تکون بدم. این که خوب شد، گوش درد گرفتم. این یکی از همه شدیدتر بود، طوری که صدای آه و نالمو درآورد. الان یه ربعی هست خوب شده، پنج دقیقه ای هست که سردرد گرفتم. امیدوارم به صبح برسم ;)



پ.ن. : شناسنامه بچه مون هم امروز رسیده دستم. اهل استهبان هست و متولد 83. این بچه هم جزو منافع مشترکمون (که تو مطلبی قبلی گفتم) هست.


و من الله توفیق...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۲
دکتر اشتباهی

تازه از امتحان برگشتم و رسیدم خوابگاه و با شور و شوق ه زیادی اومدم نت و وبلاگ چک کنم... با چک کردن وبلاگت حالم حسابی گرفته شد. این چه حرفیه که راجبه خودت میزنی. من پاکی و پاک بودن رو از تو یادگرفتم. من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم. راست میگی، تو خیلی نامردی، میخوای خودتو تو ذهنم خراب کنی. ولی کورخوندی، تمام خوبیهات تو ذهنم هک شده و به این راحتیا نمیتونی خرابشون کنی. درسته عاشقم نبودی ولی خیلی باهام خوب بودی. اصلاً من بارها بهت گفتم که من بخاطره مهربونیات و این رفتارهای خوبت هست که عاشقت شدم. یادته یه بار، قبل از اینکه عاشقت بشم، گفتم آرزو میکنم همسره آیندم 10 درصد از خوبیای تو رو داشته باشه. این خوبیات چیزیه که تو قلبه من هک شده و با تجزیه شدن قلبم از بین میرن. 

خب اگه اینجوریاست منم میتونم خیلی چیزا بگم که تو رو از خودم متنفر کنم. ولی نمیگم و نمیخام هم که بگم. 

در ارتباط با خوابت هم باید بگم اون چیزیه که تو تو ذهنت راجبه الان داری تصور میکنی، مثل ه اون تصوراتی که قبلاً داشتی و هی خوابشونو میدیدی و کاملاً اشتباه بود.

هر چی صلاح باشه پیش میاد و خدا خودش همه چیزو درست میکنه.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹
دکتر اشتباهی

از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم....صفحه ی آخر....سطر آخر...
می نویسم.....
"یادت باشه دنیا گرده ...
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی...."
زندگی....
ساختنی ست...
نه ماندنی....
بمان برای «ساختن»
نسازبرای«ماندن».
منتطرنباش...
کسی برایت گل بیاورد!
خاک رازیروروکن...
بذررابکار...
ازآن مراقبت کن...*
《گل خواهدداد》

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۲
دکتر اشتباهی

امرزو دوشنبه بود و مثله هر هفته رفته بودم تدریس خصوصی، صبح خودمو آماده کردم و 2.5 رفتمو 7.5 برگشتم. یه روزه کاملا عادی داشتم. تو اتوبوس که داشتم میرفتم تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت میخام با اتوبوس برم جایی، یه کتابی با خودم ببرمو بخونم. 

این آخره شبی یاده تلفنایی که بهم میزدیم افتادم. مخصوصاً یه بار داشتیم باهم حرف میزدیم، اصلاً دوست نداشم قطع کنم و دوس داشتم تا صبح باهاش بحرفم. ولی روزش خیلی روزه خسته کننده ای بود برامو مخم هنگیده بود و چیزی برا گفتن نداشتیم. پس شروع کردیم به مسابقه 20 سوالی، اون چیزی که خودم درنظر گرفته بودمو یادم نمیاد. ولی اون چیزی که اون درنظر گرفته بود و کاملا یادم میاد. هر وقت کیف پولمو میبینم یادش میافتم. اون کیف رو درنظر گرفته بود.

الان یه پیام خصوصی برام فرستاده و مشخص نکرده قضیه از چه قراره. آیا براش خواستگار اومده؟ اگه اومده کی هست و چیکارس؟ همونیه که مامانش بهش قولشو داده بود که تا 6 ماه دیگه شوهرت میدیم هست؟ 

اگه آره، یه سری فکرا به ذهنم میخوره، چون که الان 14 روز از جدا شدنمون میگذره و من برای جدایی بهش حق میدم. ولی اینجوری احساس میکنم انگیزه دیگه ای بوده. اگه اینطوره که خیلی عالیه، از بابت اینکه آسیب ه روحی نمیبینه خیالم راحته و خداروشکر میکنم.

آها، یه سوال: پول بچه رو ریختی؟(سوالم با مخاطب خاصه، ربطی به خواننده های دیگه نداره)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دکتر اشتباهی

خوبی محرم اینه که دیگه هیشکی بهت گیر نمیده چرا حالت گرفتس، چرا تو خودتی، چرا دپرسی؟؟ با گوش کردن مرثیه هم میتونی راحت گریه کنی. ولی بازم شبها که خوابت نمیبره و این روزا که هوا فوق العادست و دوس داری باهاش بحرفی رو نمیشه هیچکاریش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۶
دکتر اشتباهی