روزهای تکراری
سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ
تا الان دانشکده بودمو الان رسیدم خوابگاه. نمیدونم علتش چیه، ولی هر وقت میام نت اولین چیزی که باز میکنم، وبلاگ تو هست.
هوا بشدت سرده و من لباس گرم نپوشیده بودم، آخه ساعت 9 رفتم بیرون و اونموقع هوا آفتابی و گرم بود، دلم میخواد الان اینجا بودی و یه محکم بغلت میکردمو دلتنگیمو بروز میدادم و هم گرم میشدیم. یاده اون پیرهن ه افتادم که برام خریده بودی و وقتی بهم دادی سردم بود و مجبورم کردی بپوشمش و وقتی پوشیدمش، برای چند دقیقه میلرزیدم. الان هم هوا همونجوره. البته اونموقع بغلی در کار نبود ولی بعدش عادت کردیم. بغلات خیلی آرامش بخش و خواستنی بودن. ولی آخرین بغل منو خیلی آزار میده و هر وقت بهش فکر میکنم، بشدت عصبانی میشم.
.
.
.
۹۴/۰۸/۱۹