اتوبوس
شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۴۱ ب.ظ
توی اتوبوس دختر و پسری کنار هم نشسته بودن و حرف میزدن. پنجره باز بود
و باد مزاحم میپیچید لای موهای دختر و میریختش تو صورتش.
پسر هر چندلحظه یکبار با دستاش موهای دختر رو از روی صورت دختر کنار میزد تا صورتش رو ببینه!
چقدر بادِ مزاحم شاعر بود و چقدر پسر نمیدونست هر بار که موهارو کنار میزنه یک رج شعر میبافه!
دروغ چرا، گاهی دلخوشیا چقدر کوچیک میشن و حسرتا چقدر بزرگ!
جواد داوری
پ.ن.: یاد خاطره خط خیابون ولی عصر و کاخ سعدآباد افتادم.