دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

به هر جا می نگرم، چیزی جز خاطره، خاطره عزیز نمی بینم. 
تو را چه شده، مرا چه شده!! نمی دانم!
چه خوب، چه بد، عزیزند همگی،
حال آنکه همگی یکی بیش نیست و 
یکی همه زندگیست.
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۳
دکتر اشتباهی

قابل توجه برادران متاهل گرامی:



نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد!


‏عید می آید و اجناس، گران خواهد شد!


همسرت چند ورق لیست، به تو خواهد داد!


‏کل اعضای وجودت، نگران خواهدشد!


میزنی ساز مخالف، دو سه روزى، اما!


عاقبت هرچه که او گفت، همان خواهد شد!


‏پول را، با علف خرس، یکى میدانند!


فکر کردید که منطق، سرشان خواهد شد؟!


‏کل عیدى وحقوقت، به شبى خواهد رفت!


‏بر سر جیب بغل، فاتحه خوان باید شد!


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۵
دکتر اشتباهی

📚 داستان : 


ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ،

ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ،

یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ.

ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: 

ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ

ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ 

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.

ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ

ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: 

ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...

ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.

ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ،

ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!

ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: 

ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ

ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.🌷

ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ

ﺧﺪﺍﯾﺎ!

ﺑﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ 

ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﮐن

 پ.ن.: نتیجه گیری اخلاقی با خودتان...
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۰۵
دکتر اشتباهی

امروز از ساعت 8 رفتم دانشکده، 10 کلاس داشتم. این درس رو ندارم. ولی میرم سر کلاسش میشینم. یعنی جلسه اول رفتم ببینم میخواد چیا بگه. استادش بهم گفت از جلسه بعد هر جلسه تو بیا ارائه بده. امروز هم ذفتم ارائه دادم. تا 12 کلاس بودم (من از اون استادا هستم که تا از همه وقت استفاده میکنن!) ولی تعریف از  خود نباشه، تو کلاسم اینقدر خوش میگذره که هیشکی نمیگه استاد خسته نباشید. بعدش رفتم ناهار. بعد از ناهار برگشتم دانشکده و تا ساعت 4 جواب سوالات بچه های کارشناسی رو میدادم. چهار و ربع رفتم سر کلاس استادم به دلایلی. تا 4.5. بدوبدو برگشتم خوابگاه، لباس ورزشی و کفش سالنمو انداختم تو کولمو رفتم فوتسال. تا هفت سالن بودیم و بعدش رفتیم شام و برگشتیم خوابگاه و دوش گرفتم و الان در خدمت شما هستم و در اندیشه برنامه ریزی برای فردا!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۳
دکتر اشتباهی

از امروز صبح از بس سایت های خبری رو چک کردم، از سردرد و چشم درد دارم میمیرم. جالبیش تناقضهایی هستش که سایتهایی مختلف با هم دارن. هر کسی با توجه به وابستگی ای که داره دوست داره گروه خودش و موفق جلوه بده و این ما خوانندگان سایتها هستیم که گیج میشیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۰
دکتر اشتباهی

با بعضیا که حرف میزنی انگار دوپینگ کردی. مثل الان من. یعنی انقدر انرژیم زیاد شد که باورتون نمیشه. امیدوارم انرژی اون هم زیاد شده باشه. پر از انرژی مثبت شدم، هر چند که بعضی حرفهای منفی هم زده شد و خیلی ناراحت شدم ولی بی نهایت انرژی گرفتم. 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۰
دکتر اشتباهی

آسمان را دوست دارم

زیرا تنها سقفی ست

که زیر آن

با تو زیسته ام . . .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۶
دکتر اشتباهی

بگو دنیا به بار بی کسی هایم بیفزاید


به چشمان سیاهم گریه ی مستانه می آید


کدامین میوه ی ممنوعه در دامان من افتاد


که جای شعر حوّایی درونم درد می زاید


شبی دیوانه ای با چشم هایش جادویم کرده


بیاور باطل السحری که بخت تیره بگشاید


دعایم بی اثر شد، جانماز از بغض من تر شد


سرم این روزها بیهوده دارد مهر می ساید


پر از زخمم برای بردنم راهی بیاب ای مرگ!


مداوای تو شاید ذرّه ای خوبم کند شاید...


🖍 ساجده جبار پور

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۱
دکتر اشتباهی

تا امروز عصر حالم  تقریباً خوب بود. دوستم امروز جراحی داشت و بیشتر روز تو فکر اون بودم. عصری بهش زنگ زدم. همیشه پرانرژی بود ولی الان خیلی بی حال بود و منم نگرانش شدم. گفت دارم درد میکشم. الان یه خورده دپرسم. 

خدایا همه بیمارا رو شفا بده.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۶
دکتر اشتباهی
به رویدادی بزرگ محتاجم، اتفاقی که بی خبر باشد،
کاش وقتی به خانه برگشتم، کفش های تو پشت در باشد ...
کاش ای کــــــــــــــــــــاش ...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۱
دکتر اشتباهی