روزها مى گذرند …
و من هر روز
دنیا رو بیشتر میشناسم ،
دیگر کم تر رویا میبافم
و دیرتر آدمها را باور میکنم
بیشتر احساستم را نادیده میگیرم
حتى گاهى یادم مى رود که من احساسى دارم
روزها مى گذرند …
و من هر روز
بیشتر از دنیاى سادگى ام فاصله میگیرم
باید یاد بگیریم تا وقتی
از عشق کسی مطمئن نشده ایم ،
با او خاطره ایی نسازیم!
چرا که تاوان خاطرات ، جنون است و بس!
گابریل گارسیا مارکز
پ.ن. باشد که عبرت بگیرند، متفکران!!
گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمانخانه ایستاد.
بدبختانه، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند.
وقتی او نوشیدنیاش را تمام کرد، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است.
او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را درآورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد و خیلی مقتدرانه فریاد زد:
«کدام یک از شما اسب من رو دزدیده؟!»
کسی پاسخی نداد.
«بسیار خوب، من یک نوشیدنی دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم! و اصلن دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، نوشیدنی دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و آمادهی حرکت شد .
کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بروی بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه ...!
پ.ن: «آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود کن ؛ نتیجه خواهی گرفت»
پ.ن.2: با آرامش به هر چی که میخوای، میرسی، البته با تلاش!!
شب،با چشمان اسبی که در شب می لرزد،
شب،با چشمان آبی که در دشت خفته است،
در چشمان توست.
اسبی که می لرزد
در چشمان آبهای نهانی توست.
چشمان آب:سایه
چشمان آب:چاه
چشمان آب:رویا.
سکوت و تنهایی
دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه می نماید،
دو جانور کوچک که از چشمان تو مینوشند،
از آبهای نهانت
اگر چشمانت را بگشایی
شب،دروازههای مُشک را باز میگشاید
قلمرو پنهان آبها آشکار میشود از نهفت ِ شب ِ جاری،
و اگر چشمانت را بربندی
رودی از درون میآکندت
پیش می رود،
بر تو ظلمت می گسترد،
و شب
رطوبت اعماقش را
به تمامی
بر سواحل جان تو میبارد.
احمد شاملو
اغلب ما سواد رابطه نداریم...
بلد نیستیم بفهمیم دنیای آدمها با هم فرق دارد!!!
توقع داریم کسی که با ماست خود ما باشد،
حتی حاضر نیستیم به نیازها، خواستهها و علایق او توجه کنیم،
غرور خودمان را بسیار دوست داریم!!!
اما توقع داریم او غرور و نیاز و توقع نداشته باشد!
و درکش سخت است برای ما
که او دنیایی دارد که خودش ساخته و آن را صرفا با ما به اشتراک گذاشته...
نه اینکه بخواهد بر اساس خواستهی ما دنیای تازهای بسازد...
ما بلد نیستیم کنار هم باشیم...
بینِ این همه آدم
یه نفرو از ته دل دوست داشتن خیلیه ها!
خیلیِ .....
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزان زده
شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز...
تفاوت حاکمیت ها در دوره های مختلف:
قرن12:دوران حاکمیت مذهبی!
قرن16:دوران حاکمیت پادشاهان!
قرن21:پول بر همه چی تسلط داره...