چقدر آدمای دورم عجیب شدن!
با اینکه کنارشونم
ازم میپرسن کجایی!
-دلم برای تو تنگ شده است،
اما نمیدانم چه کار کنم!.
مثل پرندهای لالم؛
که میخواهد آواز بخواند و
نمیتواند...
یاد گرفتم:
آنقدر صبر داشته باشم که بدی ها را ببخشم،
تهمت ها را پشتِ گوش بیندازم،
و غیبت ها را که بعدها به گوشم رسید را هم نشنیده بگیرم...
و حتی دروغ ها را هم فراموش کنم،
ولی دیگر به دروغگویان دوباره اعتماد نکنم...
قــــــوی کسی است که
نه منتظر میماند خوشبختش کنند
و نه اجازه می دهد بدبختش کنند
"مارلون براندو"
یه چند روز رفته بودم خونه و نبودم
یه روز عصر تو خیابون ملاصدرا شیراز قدم میزدم
چشمم به مغازه نقره فروشی افتاد
قلبم به تپش افتاد
تمام خاطرات دوباره زنده شد
یادش بخیر سینما و حافظیه
همشون تو یه روز بودن
انگار همین دیروز بود
برای رسیدن به این هدف تمام تلاشم رو میکنم و امیدوارم موفق بشم.
خیلی مهمه برام این هدف
خوشبختی تو آرزوی همیشگی من بوده و هست
امیدوارم تو زندگیت به هر چی دوست داری برسی
خوشبخت بشی
خوشبختی تو منو آروم میکنه
و یه بار خیلی سنگین از رو دوش من برمیداره
از اعماق قلبم برات آرزوی خوشبختی دارم
هر کسی که ادعا می کنه یکی از دوستانش در طول سال ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره واقعی را نمی فهمه .
انشای پسربچه آلمانی ب پدر رفتگرش:پدر من میفهمم
که باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیداکند،
تا آنکس که آشغال باشد و بین انسانها نان پیدا کند...
مجنون را میگفتند که: «از لیلی خوبترانند، بر تو بیاوریم؟»
او میگفت که: «آخر من لیلی را به صورت دوست نمیدارم، لیلی صورت نیست.
لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن شراب مینوشم.
من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است. از شراب آگاه نیستید...»
فیه ما فیه
مولانا