دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۶۴ مطلب با موضوع «بی اعصابی» ثبت شده است

میدونید جالبیش چیه، اینه که بیشتر نگرانیه من بابت اینه که اون چطور میتونه از پسش بر بیاد و اون هم بنظر میرسه تقریباً همینجوریه ولی با درصد کمتر.

غم


فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم

می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۵
دکتر اشتباهی

بالاخره امروز هم تموم شد. بعد از شام حالم اصلاً خوب نبود. جلوی چشمام همش سیاهی میرفتو هر چیزی که ازم فاصله داشتو سیاه میدیدم. بنظرم جهان خوبی بود، همه چیز سیاه بود و هیچ چیز برتری به چیزه دیگری نداشت. همه چیز شبیه هم بودو قشنگ بودن معنی نداشت. ولی حیف که با یه چرت ه یه ساعته تموم شد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۵
دکتر اشتباهی

دیشب اصلاً خوابم نبرد و تا 4 بازم بیدار بودم ولی تفاوتش با شب قبلش این بود که اونشب تا 4 باهاش حرف میزدم و دیشب تا 4 بهش فکر میکردمو غصه میخوردم. شب خیلی مضخرفی بود و خوابای خیلی عجیب و بی ربطی دیدم. 

الان از خواب بیدار شدمو روزمو با بیسکوییت و یه لیوان قهوه شروع کردم. هوا خیلی خیلی عالیه و از اون هواهای دونفره پاییزی هست که آدم دوست داره با عشقش باشه یا بره تو بیرون و دراز بکشه تو چمنا و به عشقش بزنگه. ولی دیگه برا من این هوا معنی خاصی نمیده. عاشق کسی بودم که عاشقم نبود ولی دلمو ربود و منو تو دلش جادادو حالام میگه نمیتونه منو بندازه بیرون. خاطرات خیلی زیادی داشتیم باهم. خاطرات شیرین و بد. نمیگم هیچوقت باهم دعوا نمیکردیم، مگه میشه دو نفر با هم باشن برای تقریباً 5 سال ولی با هم دعوا نکنن. آدمها با هم متفاوتن و طرز فکرشون، عقایدشون و رفتارشون وخیلی چیزای دیگشون با هم فرق میکنه. اونشب بهم گفت شاید بچه ها چشممون زدن. دوستام هی به من میگفت "بابا تو خیلی مردی و دوستتم خیلی شیرزنه که 5 ساله با همید."

آخه ما 5 ساله با همیم و تا حالا نهایت قهر کردنمون به 3 یا 4 روز میرسه. ولی تابستون امسال، بیشتر از 10 روز طول کشید و علتشم اون بود که ،اول از خودم میگم، من درگیره یه کاری بودم، صبح از 6.5 میرفتم بیرون و شب 12 برمیگشتم. برای کل 2 هفته، حتی جمعه ها. چند روز اول بهش خبر میدادم که امروز چیکار کردمو با کیا آشنا شدموکل اتفاقات روزمو بهش میگفتم. ولی بعدش یه بار بهم زنگ زدو من هنوز نیومده بودم خوابگاه و کار داشتم. منم جوابشو دادمو گفتم «الان کار دارم عزیزم، بعداً بهت زنگ میزنم» ناراحتش کردم و اصلاً دست ه خودم نبود. دیگه اون جواب تلفنامو نداد. جوابه پیامهام هم نداد. منم بهم برخورد و گفتم اون باید الان ه منو درک کنه که خسته هستو باید بهش خسته نباشید و شب بخیر بگم. اینجا بود که اون کاملا مطمئن شد که الان وقتشه که کامل ازم جدا بشه. آخه قبلن هم به جداییمون فکر کرده بود و بهم گفته بود. 

امیدوارم امروزم بهتر از دیروز باشه. تاحالا که نبوده. یه صبح نکبت باره کوفتی داشتم.

در آخرم فکر کنم باید این شعر هر وقت هوا خوب بود و من یاده اون افتادم بخونم:


ای دوست ای حریم شکسته
امروز سرد و ساکت و ابریست
از تابش زننده خورشید 
بر فرق لحظه ها خبری نیست
امشب هوا هوای من و توست


از قار قار دور کلاغان 
تا خاطرات رفته به پاییز
پیوند روزهای من و توست


ای دوست ای دریچه ی بسته
وقتی کنار پنجره ی باز
دل داده ای به مستی باران
من را کمی به یاد بیاور
این رمز بی صدای من و توست


ای دوست ای امید گسسته
در قلب کوچه های همین شهر...
جایی که گم شده است برایم
جایی که دور نیست ولی هست
قلبت هنوز میزند آرام
او را همیشه گرم نگه دار
آن قلب آشنای من و توست

تهران هزار و سیصد و خاموش
آبان نغمه های فراموش...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۶
دکتر اشتباهی

امروز از اون روزایی بود که هیچکاری نکردمو بخاطره همین الان که آخره شب ه عذاب وجدان دارم. تنها کاری که کردم، یکی از دوستام اثاثیه اشو آورده بود و من رفتم خوابگاه متاهلی کمکش پیاده کردم. وقتی برمیگشتم، به طرز وحشتناکی هوس کردم بهش زنگ بزنم. بنظرم بخاطره این بود که هوا فوق العاده بود. خوابگاه متاهلی هم خیلی خوب بود و تروتمیز. ماهیانه ارزاق بهت میدن و کرایه اشم خیلی نیست. ولی برای من که سربازی نرفتم و بعد از دکتری گرفتن باید برم سربازی زیاد خوب بنظر نمیرسه. 

ولی بنظرم تجربه ی خیلی خوبی باشه «زندگی تو خوابگاه متاهلی دانشجویی»!! شایدم برا اوله زندگی خوب نباشه. نمیدونم. 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۲
دکتر اشتباهی