دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۶۴ مطلب با موضوع «بی اعصابی» ثبت شده است

یه سردرد وحشتناکی دارم از صبحی که از خواب بیدار شدم تا حالا، به حدی که چشام باز نمیشه. یاده اون سردردم افتادم که خیلی شدید سردرد داشتم و اومدی تو فیسبوکم یه چیزی نوشتی به این مضمون که :سردرد عزیز دست از سره دوسته من بردار!!

پ.ن: نوشته ات تو همین مایه ها بود، الان دقیقشو یادم نمیاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۸
دکتر اشتباهی

امروز هم مثل هر روز، از 9 تا 4 دانشکده بودمو طبق روال هر هفته چهارشنبه ها، بعدازظهر فوتبال! خلاصه حسابی خسته شدمو میخام برم یه دوش بگیرمو لباشامو بشورمو بعدش بخوابم. حوصله هیچی ندارم.

کاش امشب بیاد بخوابم، خیلی دلم هواشو کرده. امروز دوباره فال حافظ رو باز کردمو این فال اومد و واقعاً وصف حال من بود، حافظ خیلی باحالی و دمت گرم:

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما

به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟

رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند

بکشد از همه انصاف ستم داور ما

روز باشد که بیاید به سلامت بازم

ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما

به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند

نتوان برد هوای تو برون از سر ما

تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم

ورق گل خجل است از ورق دفتر ما

هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ

گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دکتر اشتباهی

تا الان دانشکده بودمو الان رسیدم خوابگاه. نمیدونم علتش چیه، ولی هر وقت میام نت اولین چیزی که باز میکنم، وبلاگ تو هست. 

هوا بشدت سرده و من لباس گرم نپوشیده بودم، آخه ساعت 9 رفتم بیرون و اونموقع هوا آفتابی و گرم بود، دلم میخواد الان اینجا بودی و یه محکم بغلت میکردمو دلتنگیمو بروز میدادم و هم گرم میشدیم. یاده اون پیرهن ه افتادم که برام خریده بودی و وقتی بهم دادی سردم بود و مجبورم کردی بپوشمش و وقتی پوشیدمش، برای چند دقیقه میلرزیدم. الان هم هوا همونجوره. البته اونموقع بغلی در کار نبود ولی بعدش عادت کردیم. بغلات خیلی آرامش بخش و خواستنی بودن. ولی آخرین بغل منو خیلی آزار میده و هر وقت بهش فکر میکنم، بشدت عصبانی میشم.

.

.

.



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۰
دکتر اشتباهی

امروز از صبح ساعت 8 دانشگاه بودمو تو اتاقم تا ساعت 6.5 عصر. درس میخوندمو خیلی خوب بود. محیط ساکت و آرومی بود. الان بشدت خسته ام و خیلی خوابم میاد، ولی خیلی کار دارم. فردا تدریس خصوصی دارمو باید مطلب آماده کنم براش. برادرجان هم یه سری کار ازم خواسته و باید انجامش بدم. ولی اصلاً حسش نیست. فکر کنم بخوابم شایدم یه فنجون قهوه بزنمو بشینم کارمو انجام بدم. این روزها بشدت خودمو مشغول به کارهای مختلف میکنم که به چیزه دیگه ای مثل تو و خاطرات شیرین و تلخمون فکر نکنم.

تو وبلاگت نوشتی که هیچ چیز درست نمینویسه. خب من که مینویسم تو نظر نمیدی که چی بنویسم.

پ.ن. اسم این وبلاگ رو تو انتخاب کردی، دکتر اشتباهی!! چرا اینجور انتخاب کردی؟ بنظرم منظورت این بوده که نباید دکترا میخوندم و باید میرفتم سربازی!! بعدش میرفتم دنبال کار!! مثل اکثر جمعیت جوان و حال حاضر کشور!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

تازه از امتحان برگشتم و رسیدم خوابگاه و با شور و شوق ه زیادی اومدم نت و وبلاگ چک کنم... با چک کردن وبلاگت حالم حسابی گرفته شد. این چه حرفیه که راجبه خودت میزنی. من پاکی و پاک بودن رو از تو یادگرفتم. من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم. راست میگی، تو خیلی نامردی، میخوای خودتو تو ذهنم خراب کنی. ولی کورخوندی، تمام خوبیهات تو ذهنم هک شده و به این راحتیا نمیتونی خرابشون کنی. درسته عاشقم نبودی ولی خیلی باهام خوب بودی. اصلاً من بارها بهت گفتم که من بخاطره مهربونیات و این رفتارهای خوبت هست که عاشقت شدم. یادته یه بار، قبل از اینکه عاشقت بشم، گفتم آرزو میکنم همسره آیندم 10 درصد از خوبیای تو رو داشته باشه. این خوبیات چیزیه که تو قلبه من هک شده و با تجزیه شدن قلبم از بین میرن. 

خب اگه اینجوریاست منم میتونم خیلی چیزا بگم که تو رو از خودم متنفر کنم. ولی نمیگم و نمیخام هم که بگم. 

در ارتباط با خوابت هم باید بگم اون چیزیه که تو تو ذهنت راجبه الان داری تصور میکنی، مثل ه اون تصوراتی که قبلاً داشتی و هی خوابشونو میدیدی و کاملاً اشتباه بود.

هر چی صلاح باشه پیش میاد و خدا خودش همه چیزو درست میکنه.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹
دکتر اشتباهی

از صبح تا حالا دانشکده بودمو کلاس و اینجور چیزا. صبح دیر بیدار شدمو وقت نکردم قهوه بخورموامروزم نتونستم چای بخورم. الان سرم داره میترکه. هواهم سرد شده و بنظرم کم کم باید لباس گرم بپوشم. پنج شنبه میانترم دارمو هر روز 8 باید دانشکده باشم. حتی پنجشنبه!!

آدم خیلی چیزها میشنوه که باید رو خودش نیاره و بگه بیخیالش. ولی بعضی چیزها واقعاً آدمو بشدت عصبانی میکنه و وقتی کاری از دستش برنمیاد بیشتر عصبانی میشه.

بهترین کاری که تو میتوانی برایم بکنی اینست که شاد و خوشحال و شاداب زندگی کنی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۲
دکتر اشتباهی

به تو قول دادم که مواظبت هستم و خواهم بود. ولی باید تو به من بگویی که چه شده. با من در ارتباط باشی. ولی آیا امکانش هست؟ نمیدانم. ما جداشدیم و اگر میخواهیم جدا شویم، باید ارتباطمان را کم کنیم. 

اینجا هوا خوب است. هنوز سرد نشده است. خیلی خوشحالم که یکی را پیدا کرده ای و باهاش درد و دل کرده ای. این خیلی خوب است و یک گام خیلی بزرگ در ادامه مسیرمان است. 

شک ندارم که زندگی خیلی خوبی در انتظار توست و خوشبختی نزدیک است. فقط باید بی محابا رفتار نکرد و خیلی سنجیده تر از کارهایی که ما کردیم، عمل کرد. ما خام بودیم و من بی تجربه.

در مورد فرصت ه امتحان هم باید بگویم که بعد از اون حرفهایی که بعد از خواستگاری خانم دکتر پیش اومد، من فهمیدم که با این کار با آبرو و غروره تو بازی خواهم کرد و به خودم اجازه این کار رو ندادم. ولی بعدا گفتم، نه، باید امتحانش کنم. حتما باید امتحانش کنم. ولی دست ه ما کوتاه و خرما بر نخیل.

با اوصاف اتفاقاتی که الان افتاده و خواستگار، فکر کنم الان دیگه امتحان کردنش مساوی با زمین خوردن قطعی اون هم با سر است. ولی تو ارزششو داری و من دارم با خودم کلنجار میرم. ولی چه کنم که تو عاشقم نبودی و نیستی و نخواهی بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۳
دکتر اشتباهی

امروز برام مثل جمعه بود. کلاس نداشتم. حس درس خوندن تا حالا که نداشتم. غروبش، مثله غروب جمعه دلگیربود. ولی حالم خوب است. به گمانو علتش خوبی ه حال و توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
دکتر اشتباهی

متنفرم از پاییز، از هوای بارانی پاییز، ازهواهای دونفره پاییز، هی منو یاده تو می‌اندازه. هوس زنگ زدن به تو و شریک شدن در لحظات و هواهای دونفره، احساس دلتنگی، احساس ه شدیده خواستنه تو و خیلی چیزهای قشنگ همراه با تو. به این خاطر از پاییز متنفرم. از این فصل خزان. از این فصل جدایی.


پ.ن: تا حالا او را با سوم شخص خطاب می کردم، زین پس تو را با دوم شخص خطاب میکنم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۱
دکتر اشتباهی

خسته شده ام از رفرش وبلاگ

                                   آخه روزی چند متن میگذارد

خسته شده ام از چشم دوختن به لب تاپ

                                آخه چرا برای متنم نظری نمیگذارد

خسته شده ام از تکرار روزمره

                               آخه ارتباط ه ما فقط وبلاگی است

خسته شده ام از نگاه کردن به تلگرام

                              آخه 15 دقیقه قبل آنلاین بود


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۲
دکتر اشتباهی