وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید
"گناه" به وجود نیومد...
اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد
که بهش میگن : "نافرمانی"
وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید
"گناه" به وجود نیومد...
اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد
که بهش میگن : "نافرمانی"
بین دندونام یه پوست تخمه گیر کرده بود،
با نخ دندون اومدم درش بیارم،
یهو دهنم پر خون شد،
تا یه ساعت هم پشت سر هم خون میومد.
خیلی کار داشتم و این خونریزی باعث شد به هیچ کاری نرسم.
پ.ن.: هر چی سنگه، پیش پای لنگه!!
پاییز بصورت خیلی نامردان امروز خودش رو نشون داد.
پ.ن.:هوای دو نفره
از من به تو نصیحت
" تنهایی "
را بلد باش.
باورش دشوار است
اما برخی
اینگونه اند.
منظور شان از "نرو"
دقیقا "بمان" نیست!
پوریا نبی پور
راکی: موفقیت این نیست که چقدر محکم میتونی ضربه بزنی..
زندگی راجع به اینه که توش چقدر میتونی ضربه بخوری
و با این حال باز رو به جلو حرکت کنی ...
اینجوریه که تو بازی زندگی برنده میشی
خداحافظ مرد تنهای شب، خداحافظ...
پ.ن.: عجب مردمی هستیم ما ایرانیا، مرد تنهای شب، آن خواننده لس آنجلسی، از پیش ما رفته و بعضی از ماها عکس جنازه اون رو دست به دست می کنیم و پخش میکنیم، به این کار چی میشه گفت؟ من بیشتر از مرگ حبیب، از این کار ناراحت شدم. تا کی میخوایم اینجور باشیم؟
نوشته زیر شرح حال بسیاری از ماست، البته بدبختانه!!↓
توی سال هایی که "روایت فتح" شبهای جمعه پخش می شد، یه خاطره از یه رزمنده پخش شد که
داستان اینجوری بود:
دو تا قایق کنار هم ایستاده بودن یکی پشت جبهه می رفت یکی سمت عملیاتی بی بازگشت!
راوی می گفت: دو دل بودم؛ یه پام تو این قایق بود یه پام تو اون قایق.
شهید (که اسم اش خاطرم نیست) به راوی می گه: یه پا تو بردار!..
حالا هم یکی باید پیدا بشه تا به بعضی از ما بگه: یه پاتو بردار...
بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون یخچالت رو از گوشت و مرغ پر کردی! از طرفی به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری! ولی روز عید فطر منتظری ببینی مراجع چی تصمیم می گیرن تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!...یه پا تو بردار!
تویی که میگی اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه، ولی ارثیه خواهرت رو نصف دادی، یه پاتو بردار...
آهای خانم! خواهرم! تویی که هم میخوای امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و مهریهات رو بگیری و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی؛
ولی به جای مشارکت در تولید، هفتهای یه بار فیس بوک شوهرت رو چک میکنی.، یه پا تو بردار...
داداشم... نمی تونی یه زن باربی بگیری و هر روز برات (میزان پلی) کنه و در عین حال بوی قرمه سبزی تو راهروی خونهات بپیچه و بدون اجازهات خرید نره و ... ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید.. یه پاتو بردار...
روشنفکر امروز! دانشجوی دیروز! نمیتونی برای رسیدن به دورهی تحصیلی بالاتر، جزوه هات رو از هم اتاقیت قایم کنی و الان تو شبکه های اجتماعی اندر وصف خِساست ایرانی ها و open بودن خارجی ها سر به فیس بوک بکوبی! تو هم یه پاتو بردار...
استاد گرامی، پژوهشگر ارجمند! شما هم نمی تونی تابلوی جملهی ( قلم علما افضل من دما شهدا) رو روی دیوار خونهی ۴۰۰ متریت بکوبی، در حالی که افزایش حقوق استاد تمومیت، از مقالات دانشجوآت بدست اومده. با عرض پوزش شما هم یه پاتو بردار...
حاجی بازاری دیروز و بیزینسمن امروز، تویی که عمرا بتونی رادیکال ۴/۲ رو حساب کنی، اینکه بخوای از احترام یه دانشگاهی برخوردار بشی.. شما حتما یه پاتو بردار...
نمایندهی عزیز! تویی که پول تبلیغات میلیاردیتو "هِبِه" گرفتی؛ نمیتونی بعدا رانت ندی و عضو کمیته حقیقت یاب اختلاس باشی! اگه بهت بر نمیخوره شما هم یه پاتو بردار..
آدم هایی که میخوان تو هر دو تا قایق باشن، کارشون مثل راننده خودرویی می مونه که هم راهنما به چپ می زنه هم به راست! و پشت سریه حتما میفهمه حال راننده خوب نیست...
ما خیلی وقتا حالمون خوب نیست!
پ.ن.: بصورت کاملاً اتفاقی این متن رو دیدم، گفتم چه خوبه که اینو همه بخونن.
غمگین و پشیمان...
عاشق و دلتنگ...
کم نشدن از شور عشق...
سرگردانی و نومیدی از آینده...
تپش قلب...
یه شب، شب نشینی با عشق...
قول دادن از نشکستن دل...
آرام شدن دل...
صبح شدن و بیداری از خواب...
فکر کردن به اتفاقات دیشب...
به نتیجه نرسیدن...
باز تکرار روزهای قبل و رویاپردازی های شبانه...
پ.ن.: هر چی سعی در جمله سازی با این کلمات رو داشتم، موفق نبودم.
امروز کلا هوا بارونی بود و خیلی دلنشین و لذتبخش برای خیلیها. منم که دلم گرفته بود و با قدم زدن زیر بارون سعی در آروم کردن خودم داشتم. هیییی روزگار یادش بخیر. بارون که میبارید و هوا که عالی میشد، بهش زنگ میزدمو با هم میحرفیدیم و انگار با هم داریم زیر بارون قدم میزدیم و گرمای صمیمیت و عشقی که بینمون بود باعث میشد سرما رو حس نکنیم.
امروز عصر هم سردم نشد، ولی علتش غرق شدن در تفکراتم بود، اصلاً حواسم به خیس شدنم و اینکه همه داشتن نگام میکردن و بهم میخندیدن و میگفتن این بارون ندیدس نبود. حسابی خیس شدم و وقتی اومدم اتاق تازه متوجه شدم ولی خیس شدن با بارون رو خیلی دوست دارم و از چتر متنفرم.
پ.ن.: مدت خیلی زیادی میشه، بیشتر از 2 یا سه سال، به حرف مردم اهمیت نمیدم و برای خودم زندگی میکنم.