امروز غروب زدم بیرون و رفتم قدم بزنم تو خلوت خودم.
ماه رو دیدم و یاد دختره خوب افتادم.
قبلنا با هم قرار گذاشته بودیم، هر وقت دلمون تنگ شد،
ماه رو نگاه کنیم. الان که نگاه کردم ناخودآگاه و بی ارائه
اسم دختره خوب رو صدا زدم.
دلم براش یه ذره شده، امیدوارم هر جا هست
شاد و خوشحال و پرانرژی باشه و در همه مراحل زندگی موفق باشه.
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود...
احمد شاملو
امشب فیلم لالالند رو دیدم و باهاش خیلی ارتباط برقرار کردم.
داستانش یه جورایی شبیه داستان منه.
تا وسط زندگیم، کسی چه می داند شاید آخرش هم همین شکلی بشه، آخر زندگیم.
انگار که اینجایی
انگار که حست میکنم
انگار که من و خیالت تنهاییم
انگار که تو رو فریاد میزنم
انگار نه انگار که نوار احساست یک خط صافه
نویسنده: ناشناس
خردادِ بیچاره
هنوز بهار است
اما نه باران دارد؛ نه شکوفه
مثل من که هنوز عاشقم
اما نه تو را دارم؛ نه نشانت را
راحیل نیکفر
خونه تکونی میکنن این روزها همه
من تا آخر عمرم خونه تکونی دل نمیکنم
خاطراتت را چه شیرین و چه تلخ دوست دارم
و باهاشون زندگی میکنم.
پ.ن.:خونه تکونی دل خر است.
به زودی یکی دیگه از رنج هایی که در سال 95 بردم، رو بیان می کنم.
این سال پر از رنج های مختلفی بود، خدا کنه که دیگه تکرار نشه.
امیدوارم در سال نود و شش همونطور که تو اسمش حرف «ش» داره و
این حرف در فرهنگ ایرانی برای بیشتر شادی ها استفاده میشه،
پر از شادی و شادابی برای همه باشه.
پ.ن.: هنوز 10 روز از این سال باقی مونده و امیدوارم خبر خوبی داشته باشم.