دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۳۶۵ مطلب با موضوع «روزانه ها» ثبت شده است

داداشم بهم پیام داد که فلان کد رو به فلان شماره بفرست، من خیلی از اینکارا نمیکنم. بهم زنگ زد و گفت بفرست. فرستادم. بعدش همراه اول پیام داد که برای دریافت آوای انتظار رایگان فلان کد رو به همین شماره بفرست. بازم فرستادم. 

این آهنگ رو خود همراه اول برام رایگان کرده. آهنگ رفتم و بار سفر بستم، علیرضا قربانی.

پ.ن.: همراه اولم بعضی اوقات باحاله.



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۱
دکتر اشتباهی

بعضی روزها هست که آدم از هر چیزی عصبانی میشه و حالا بدتر از اون اینه که نسبت به یه چیز حساس بشه و هی اون اتفاق بیافته. امروز از اون روزاست که من از هر چیزی عصبانی میشم. مخصوصاً اس ام اس های تبلیغی. امروز با هر اس تبلیغی که میومد، 1 دقیقه فقط به همراه اول و ایرانسل فحش میدادم. باورتون نمیشه که امروز از هر روز بیشتر برام اس تبلیغاتی اومد. 

حالا اس تبلیغاتی به کنار، نمیدونم یاهو چه مشکلی با من داره که امروز بیشتر از صد تا میل اسپمی برام اومده و اونا رو اسپم نکرده و من هی میرم یاهو و میلمو چک میکنم و یه فحش ناقابل راهی شرکت مضخرف یاهو میکنم. واقعاً علم و تکنولوژی اینهمه پیشرفت کرده، یاهو نمیتوه میل های اسپمی رو تشخیص بده. حالا بخوره تو سرش که تشخیص نمیده، وقتی من یه میلی که برام میاد رو میفرستم تو اسپم هام، یعنی اگه بعدش از اونجا دوباره برام میل اومد، یاهو جان، بفرستش تو اسپم خودت. واقعاً خیلی بیشعوره و بشدت عصبانیم کرده.


پ.ن.: توپ، تانک، فشفشه،

                 یاهو یه کم بیشتر دقت کن :)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۲
دکتر اشتباهی

باور کنید شناختن مردمان امروزی کاری بسی دشوار و ناشدنی است. اینقدر ریا و چندرنگی موج می زند در  بین مردم که فکر می کنید که الان و در حال حاضر چه رنگی هستند. ولی بسیار قابل پیش بینی هستند. خانم مهشید امیرشاهی در پیشگفتار کتابش متن زیر را آورده ولی نه برای این دلیلی که من گفتم، ولی باور کنید اگر الان هم می خواست چنین متنی راجب مردمان امروزی بنویسد، همین را می نوشت، شاید شدیدتر. پیشنهاد می کنم کتابش را نخوانید. ولی متن زیر را با دقت بخوانید و ببینید چقدر بیانگر امروز و مردمان امروزی است.


«من این مردم را نمی‌شناسم، مردمی که در چشم‌هایشان بجای حیای آشنا، بی شرمی بیگانه جا دارد. زبانشان را نمیفهمم، زبانی که در عوض سخن شیرین، با تلخ شعار گرفته است. این مردمی که پا را به تجاوز برمی‌دارند و در سر نقشه تهاجم دارند، از من دورند. این مردمی که دستشان چنگ است و دلشان از سنگ، با من نیستند. من این مردمان را نمی شناسم، زبانشان را نمی دانم.»

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۴
دکتر اشتباهی

قایقی خواهم ساخت‌، 
خواهم انداخت به آب‌. 

دور خواهم شد از این خاک غریب 
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق 
قهرمانان را بیدار کند.


پشت دریاها شهری است 

من نمی دانم، نمیخواهم که بدانم

که در آنجا پنجره ها رو به تجلی باز است‌؟

 عاشقی پابرجاست؟

یا که عاشقی را گردن زده اند؟

چون که عشقش را حاشا نکرد؟


دور خواهم شد از هر شهری

از هر آبادی ای

 مردمان شهر پر از حس عجیبی اند.

منکر عشق اند و نیست درمانی

همچنان خواهم راند

و فقط به آبی دریا دل خواهم بست

تا که مرگ مرا در آغوش کشد.



پ.ن. تراوشاتی ناپخته ولی من باب از یاد نرفتن، شاید بعداً پخته ترشان کردم.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷
دکتر اشتباهی

عمرمان به سرعت در حال گذر است و خود نمی دانیم. گذر عمر را احساس نمیکنیم. وقتی بچه بودیم آرزو می کردیم که هر چه زودتر بزرگ و آدم بزرگ شویم، ولی حالا که بزرگ شده ایم، آرزویمان بازگشت به دوران کودکی است ولی آرزویی بس محال است. از همه بدتر این است که همانطور که ما بزرگ می شویم، پدر و مادرمان هم بزرگ می شوند. ولی ما اگر احساس کنیم، فقط گذر عمر خود را احساس می کنیم. آنها که تمام وجودمان از آنهاست، روز به روز پیرتر می شوند و ما بی خبر. 

خدایا به پدر و مادر همه سلامتی کامل عطا بفرما و آنها را از بیماری ها به دور بدار.


پ.ن.1: قریب به 4 ماه است که به اینجا آمده ام و خانه نرفتم و دلم برایشان بسی تنگ شده است.

پ.ن.2: در زمان دختره خوب، اینقدر دلتنگ خانواده نمیشدم، چون او هم بخشی اصلی از خانواده ام بود.

پ.ن.3: دلتنگی نسبت به دختره خوب هم عاملی بر تشدید این احساس دلتنگی شده است.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۸
دکتر اشتباهی

نمیدونم چرا وقتی حرف از اعتراف میشه همه فکر میکنن باید یه کار خیلی خیلی بدی کرده باشی. آدم کشته باشی. تجاوز کرده باشی. دزدی کرده باشی و ... . مخصوصاً اگه خطرناک بودن هم ضمیمه اش بشه. اون موقع دیگه بقول معلم ریاضی دبیرستانمون «باید حوض بیاری و آب پر کنی». 

فلسفه اعتراف اینه که آدم از یه کاری که قبلاً کرده احساس عذاب وجدان میکنه و با گفتنش یه خرده آرامش پیدا میکنه. عذاب وجدان هم که نسبیه. مثلاً اگه فرض کنید من یه آدمی بکشم، شاید عذاب وجدان نگیرم ولی یکی دیگه عذاب وجدان شدید میگیره. عذاب وجدان به روح و سیرت آدما مربوط میشه. هر چه لطیف تر باشه، گناهان کوچکتر هم آزارش میده.


پ.ن. پیرو مطلب قبلی، دختره خوب در آخرین اظهارنظرش عکس العمل نشون داده که این اعترافت چیه؟ آیا لیاقت 5 سال باهم بودن رو نداشتی؟

برخود لازم می دانم که از این تریبون اعلام کنم، که اعترافات من در حد مثلاً شکوندن لیوانِ و شکستن دل کار من نیست. زمانی که با تو بودم، به هیچ کس دیگری فکر نمیکردم و تو تمام فکر و ذکرم بودی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۴
دکتر اشتباهی

یه قولی به دختره خوب داده بودم که اعترافاتی رو بموقع خودش بکنم. چند روز پیش، یه مطلبی گذاشتم حاوی یه اعتراف. بعدش اون توی وبلاگش نوشت که از من دلگیره. 

امروز می خوام یه اعتراف دیگه ای بکنم. البته بهش نمیشه اعتراف کردن گفت.

یه بار ازم خواست تمام ویدیو موزیک هایی که خوانندشون خانم هستم رو حذف کنم. البته که حذف کردم. بعدش بهم گفت که دیگه گوش نکن. منم گوش نکردم. دارم اعتراف می کنم و لزومی نمیبینم که دروغ بگم. شاید تو اتاق بچه ها یا جای دیگه گوش می کردم. ولی اینکه خودم بذارم و گوش کنم، نه. 

ولی آهنگهاشون رو که تو لب تاپم داشتم پاک نکردم. موزیک ویدیوها رو پاک کردم ولی صوتی ها رو نه! 

آخه اینا واقعاً بااحساس می خونن. البته شاید به یه دهه 70ی یا 80ی بگی. متنفر باشه ازشون. ولی واقعاً خوب می خونن. ما دهه شصتیا عاشق صداشونیم. بعد از جداییمون بیشتر آهنگهایی مهستی رو گوش میکردم. خیلی به دلم مینیشینه.

 

پ.ن. اوایل این آهنگ رو گوش میکردم.

پ.ن: 

در مسجد عشق رفته بودم به نماز

گفتند اذان بگو ... من از آن گفتم!

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷
دکتر اشتباهی

خیلی از مسائل با تمرکز کردن حل می شود. کافی است ذهنت را متمرکز کنی و به غیر از آن به چیز دیگری فکر نکنی. ولی تمرکز کردن خودش هنری می خواهد که خیلی سخت می شود آن را بدست آورد. 

کدت زیادی است که نمی توانم به طور کامل روی یک چیز خاص تمرکز کنم. نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده است. یادم می آید که یک بار با تمرکز کردن توانستم بر دل درد شدیدی که داشتم، فائق آیم. ولی حالا حتی برای یک مسئله کوچک هم نمی توانم تمرکز کنم. ذهنم خیلی آشفته است و افکار زیادی در آن غوطه ورند. بعضی از افکار  شبیه باتلاق اند و مرا به سیاهی می کشند و روز به روز وسعت این باتلاق رو به افزونی است. راه غلبه بر باتلاق را نمی دانم.

آخرین چیزی که به ذهنم می رسد، کشیدن سیم خاردار دور این باتلاق است و دسته بندی بقیه افکار. ولی خود این کار نیازمند تمرکز کردن است و فعلاً من عاجز از تمرکز. 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۰۶
دکتر اشتباهی

بی احساس نیستم ولی ...


دختره خوب میدانی که نمیتوانم مثل قبل و زمان صمیمیت باهات باشم، هر چند که دلم هنوز با توست و صدایت صدای زندگی بخشیدن و زنده کردن است.


امیدوارم امتحانت را خوب بدهی.



پ.ن. دختره خوب امشب باهام تماس گرفت.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۷
دکتر اشتباهی

عید همگی مبارک. دعا می کنم که همتون به آرزوهاتون برسین.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۸
دکتر اشتباهی