دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۲۵۲ مطلب با موضوع «عاشقانه ها» ثبت شده است

امروز یکی از بچه های کارشناسی ازم پرسید که تو دوره کارشناسیت عاشق شدی؟ گفتم: خودم نه ولی بچه ها رو میشناختم که شدن. پرسید نظرت چیه. گفتم زوده!! قبول مسوولیت برات خیلی زوده و الان تو باید از زندگی مجردیت لذت ببری و جوونی کنی. گفت من عاشق یکی شدم و از طریق واسطه بهش پیشنهاد دادم و اون رد کرده فعلاً. منم بهش گفتم اولاً که خیلی زوده. ثانیاً تو ملاکهای اسایت رو در نظر بگیر. اگر بیشتر از نصفشون رو داره، برای بدست آوردنش نهایت تلاشتو بکن و اصلاً کوتاه نیا. هر چیزی که با تلاش و سختی زیاد بدست بیاد، لذت خیلی زیاد و فراموش نشدنی داره. البته همه چیو با منطق و فکر جلو برو. گفت اون که دیگه جای احساس رو میگیره و آدم بی احساسی میشم. گفتم خامی و بی تجربه!!

بعد از حرفه اون یاده خودم افتادم. اوایلش دختره خوب، با شنیدن پیشنهاد ازدواج من، شکه شد و سعی در منصرف کردن من داشت. خیلی باهان حرف زد که منو منصرف کنه و من کور شده بودمو هیچ چیزی نمیدیدم. نمیتونستم نتیجه گیری کنم که احتمال ازدواجمون خیلی پایینه. چون خانوادشو میشناختم و از طرز فکرش کاملاً معلوم بود که تو چه خانواده ای بزرگ شده. ولی من کور شده بودم و عقلم کار نمیکرد. خام بودم و بی تجربه. از لحاض سیاسی طرز فکرمون دو جناح کاملاً متضاد بود. ولی از لحاظ دیگه، خیلی بهم نزدیک بودیم. من حتی برای جلسه خواستگاری و بله برون هم نقشه کشیده بودم. 

ولی برای اولین بار بعد از اینکه خواستگار برای آبجیش اومد، فهمیدم که یه جای کار ما میلنگه و احتمال بهم رسیدنمون به صفر میل میکنه. دیگه اونجا بود که دلامون از هم جدا شد. 

من نمیدونم آیا دختره خوب، پسرا رو نمیشناسه؟؟!! توی جدیدترین بیاناتش عرض کرده که تمام ه خطاها از حانب من هستو ممکن ه که من خیلی ضربه بخورم. منم که عاشقشم.  البته با جمله آخر موافقم. چون من عاشقش بودم و هستم. ولی وقتی اون منو نمیخواد و راهی برای رسیدن بهش وجود نداره چکار میتونم بکنم.  توی این 5 سال اینقدر با هم صمیمی شدیم که رک و پوست کنده حرفامونو بهم بزنیم. خودش علناً بهم گفت که هیچوقت عاشقم نبوده. ولی من باور نمیکنم. احساسم بر اینه که میخواد من آسیب نبینم. ولی علناً بهم گفت که نمیخواد باهام ازدواج کنه. یعنی «سینا و مهسا» همشون کشک!!

پ.ن. طبق برنامه ریزی های مشترک قرار بود اسم بچه هامون سینا و مهسا باشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۲:۰۶
دکتر اشتباهی

مریضم و اصلا حالم خوب نیست. 

امروز یکی از بچه ها بهم گفت دیشب خوابتو دیدم که داشتی ازدواج میکردی. منم گفتم «اگه تو خواب ببینی!!»

حالم خوب نیست و نمیتونم چیزی بنویسم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۷
دکتر اشتباهی

به معنی واقعی کلمه امروز وقت سر خاروندن نداشتم و الان هم تازه از دانشکده رسیدم خوابگاه و میخوام سوال برای فردا آماده کنم. وقتم خیلی پره. اینجوری خیلی خوبه. آدم برای تک تک دقیقه های عمرش برنامه ریزی میکنه. از بیکار بودن متنفرم. تازه هنوز یه کاره خیلی بزرگ دارم که هنوز شروعش نکردم و باید هر جه زودتر اون هم شروع کنم.


پ.ن.: سرگرم بودن به درس خوندن خیلی لذت بخشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۰۷
دکتر اشتباهی

دیشب خوابه دختره خوبو دیدم. یه جایی بودم، نمیدونم کجا!! با هم بودیم خوش و خرم مثل فدیما. باقیشو یادم نمیاد، امروز از صبح سرم بشدت شلوغ بود و عصرم که رفتم سالن. فردا هم کارهای زیادی دارم و باید امشب کارامو آماده کنم. فکر کنم امشب از اون شبایی باشه که باید شب زنده داری کنم، مثل قدیما. ولی به قول نمیدونم کی (فکر کنم مولوی باشه): 

  کار نیکان در قیاس از خود مگیر                            گر چه باشد در نبشتن شیر شیر

این یکی شیر است اندر بادیه                            وان یکی شیر است اندر بادیه

این یکی شیر است کادم می‌خورد                     وان یکی شیر است که آدم می‌خورد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۸
دکتر اشتباهی
از صبح که اومد دانشگاه هنوز برنگشتم خوابگاه و هنوز دانشگاهم، الان دارم از دانشگاه مطلب میذارم.
چقدر بده آدم تو فکره کسی باشه و ازش خبری نداشته باشه. از حافظ بخاطره فالهایی که بهم میده نهایت تشکرو میکنم. مثل قرص استامینوفن عمل میکنه و خودش میدونه باید کجا اثر کنه و چی بگه.
فال امشبم:

همای اوج سعادت به دام ما افتد

اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب وار براندازم از نشاط کلاه

اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

شبی که ماه مراد از افق شود طالع

بود که پرتو نوری به بام ما افتد

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار

کی اتفاق مجال سلام ما افتد

چو جان فدای لبش شد خیال می‌بستم

که قطره‌ای ز زلالش به کام ما افتد

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

کز این شکار فراوان به دام ما افتد

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی

بود که قرعه دولت به نام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ

نسیم گلشن جان در مشام ما افتد



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۴
دکتر اشتباهی

امروز از روی سی وسه پل که رد میشدم، چون زاینده رود دوباره زاینده شده و آبی شده، یاده پارسال افتادم که هر وقت میرفتم از اونجا رد میشدم بهت زنگ میزدم و احساس میکردم که باهات دارم اونحا قدم میزنم و حسابی لذت میبردم. امروز سعی کردم به اون خاطرات فکر نکنم، ولی چطور میتونم فکر نکنم، چون من تمام چیزامو از تو دارم. هم قلب و روح و ذهنم که دایم به تو فکر میکنه. ولی میشه به چیزای دیگه مشغول شد که به اینا فکر نکرد، اما کافیه من یه نگاهی به خودم بندازم، «پیرهنم» کادوی تو بود و خیلی دوستش دارم و همیشه نگهش میدارم، «کیف»، وای یاده روزهای آخر و غم اندوه میافتم. اصلاً تمام بدن من متعلق به توه!

نمیشه و نمیتوانم. دروغ میگه هر کی که میگه «خواستن، توانستن است»!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۹
دکتر اشتباهی

دختر خوب کسی هست که به پسره خوب احوالشو بگه و بگه حالش خوبه یا بد. نه اینکه بذاره حسابی مریض بشه و کارش به بیمارستان بکشه و بعدش که حالش بهتر شد بیاد بهش بگه که: آره، مریض بودم و حالا خوبم. پسره خوب و دختر ه خوب بودن دوطرفه است و باید هر دو طرف رعایت کنن. از این گذشته پسره خوب قول داده از دختره خوب مواظبت کنه، حالا اون چرا اینکارارو میکنه و اونو از اتفاقات سختی که براش میافته مطلع نمیکنه، من که نمیدونم.

ولی باید دختر خوب بیشتر به درسهاش توجه کنه و معدلشو پایین نیاره.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۱
دکتر اشتباهی

دلم بشدت برای روزهای با هم بودن تنگ شده و بشدت دلم هواتو کرده.

یاده اون روزا بخیر که من تازه اومدم بودم تهران و هر شب به هم زنگ میزدیم. تا دیر وقت با هم میحرفیدیم. از اتفاقات روزانمون برای هم میگفتیم و به ندرت اتفاق میافتاد که چیزی برای گفتن نداشته باشیم. چه حرفها که نمیزدیم. ولی اون دوران گذشت. بعد از اینکه ما از هم جدا شدیم، یعنی من رفتم تهران، شدت دلتنگیمون رفته رفته زیاد شد. خیلی داغ! بودیم و اصلاً از هیچی نمیترسیدیم. نمونه اش، توی سینما و فیلم گذشته اصغر فرهادی بود که من هیچی از اون فیلم یادم نمیاد ولی تمام اتفاقات سینما با جزییاتش رو یادمه.

ولی با گذشت زمان کم کم تلفن زدنامون کم شد و از عطش جدایی و دور بودن از هم کم شد. بهمین دلیل تلفن زدنا هم یه ذره کمتر شد و این اواخر دیگه از بعضی حرفام بدت میومد از بس تکراری شده بودن. منم سعی میکردم که کمتر از اون حرفا استفاده کنم. دیگه بقول معروف با هم «لاس نمیزدیم»!!

یادمه یه بار وقتی تازه آبجیت خواستگار اومده بود براش و جواب + بهش داده بودین، میگفتی هر شب دارن با هم میحرفن و اس ام اس بازی میکنن، خدارو شکر که ما از این مرحله گذشتیم. 

دلم برای همه اونا تنگ شده ولی کاری از دستم برنمیاد.

پ.ن.: خواب دیدن منم برا خودش داستانی داره: دیشب خواب دیدم که تو خوابم، خوابیده بودمو اونجا خوابت رو میدیدم و وقتی از خواب بیدار شدم، خیلی خوشحال شدم که خوابتو دیدمو دیدم که شاد هستی،البته اینو توی خواب ه خوابم! دیده بودم. وقتی از خواب اصلیم بیدار شدم، فهمیدم که خواب ه خواب دیدن دیدم و اصلاً خوشحال نشدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

امروز داشتم دنبال یه کتابی میگشتم توی لپ تابم، یکهو به یه فایل ورد رسیدم به اسم «فضایل دعای ندبه»!!! یادش بخیر، یه بار مجبورم کردی که خاطره نویسی کنم و منم یه فایل ورد باز کردم و به این اسم سیوش کردم. بهت گفتم که با این اسم سیوش کردم که کسی سراغش نره، خندیدی و بهم گفتی که اگه مامان من بود تا این فایل رو میدید اولین چیزی که میخوند همین بود و خیلی راجبش کنجکاو میشد که فضایل دعای ندبه رو بخونه.

اونموقع زمانی بود که نتایج کنکور دکترا اومده بود و من میخواستم برم مصاحبه و بعدش که نتایج قبولیم اومد و من رفتم برای ثبت نام. نمیدونم چرا ادامه پیدا نکرد این خاطره نویسی، فکر کنم بخاطره این بود که بشدت درگیر نوشتن پایان نامه بودم. 

یکی از خاطرات راجب این بود که تو برای ثبت نام ارشد اومده بودی تهران و من گفتم صبح بیام دنبالت و تو گفتی آبجیم میاد دنبالم. ساعت 5.5 صبح رسیده بودی تهران با کلی وسیله. یه اتفاق خیلی عجیب و غیر قابل باور افتاده بود و اونم این بود که تو ورودی بهمن بودی و چک نکرده بودی که بهمن کلاسات شروع میشه. صبح زود رسیده بودی تهران و کسی نیومده بود استقبالت. من اونروز قرار بود اسلایدای دفاعمو به استادم نشون بدم و پایان نامه رو به داور خارجی بدم. نتوستم بیامو ساعت 9 بود بهت اس دادم کجایی و الی آخر...

روز بعدش اومدم دنبالتو با هم رفتیم برات ثبت نام کردیم و بعدش با هم رفتیم پارک ملت و خوش گذروندیم. یادش بخیر همه اونا. پارک شهر هم رفتیم با هم.


روزِ وصلِ دوستداران یاد باد
            یاد باد! آن روزگاران یاد باد!
کامم از تلخیِ غم چون زَهر گشت بانگ نوش باده خواران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد
این زمان در کس وفاداری نماند زان وفاداران و یاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق‌گزاران یاد باد
گر چه صد رود است از چشمم روان زنده رود باغِ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا! رازداران یاد باد!
 پ.ن: آهنگ یاد باد! آن روزگاران یادباد! همایون شجریان رو میگوشم الان.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۹
دکتر اشتباهی

نگرانتم و خوابم نمیبره. تو گفتی قوی هستم، پس چی شد؟ خیلی باید مواظب خودت باشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۰۲:۲۲
دکتر اشتباهی