خونه تکونی میکنن این روزها همه
من تا آخر عمرم خونه تکونی دل نمیکنم
خاطراتت را چه شیرین و چه تلخ دوست دارم
و باهاشون زندگی میکنم.
پ.ن.:خونه تکونی دل خر است.
خونه تکونی میکنن این روزها همه
من تا آخر عمرم خونه تکونی دل نمیکنم
خاطراتت را چه شیرین و چه تلخ دوست دارم
و باهاشون زندگی میکنم.
پ.ن.:خونه تکونی دل خر است.
آرزوی موفقیت و خوشبختی فراوان دارم، برات.
امیدوارم زندگیت همیشه پر از پیشرفت و رو به جلو رفتن باشه.
هیچوقت منو با شوهره آینده ات مقایسه نکن.
به زندگیت بچسب و ازش لذت ببر.
هر وقت هم صلاح دونستی و تونستی منو ببخش.
از دیشب، همش خاطراتت جلو چشمامه و همش به خاطرات فکر میکنم.
من بغیر از تو به کسی دیگه نمیتونم فکر کنم، ولی من به تو هم حق میدم.
تو اصلا رفیق نیمه راه نبودی، این من بودم که نباید سر راهت قرار میگرفتم.
پ.ن.: شماره ات برای همیشه و مثل همیشه تو گوشیم و تو ذهنم سیوه!
میدونستم که اتفاقی افتاده، حس ششم، دل به دل راه داشتن، هر چی که میخواین اسمش رو بذارین، من میگم دل به دل راه داشتن.
پنج سال با هم بودیم، خاطرات فراموش نشدنی زیادی داشتیم. چه شیرین چه تلخ، ولی برای من همه شیرین بودند و هستند.
—خواستگار با جواب مثبت اومده. این خبر رو که شنیدم، خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم. خیلی خوشحال شدم که از این وضعیت خلاص شد. از من خواست که نظر بدم، منم گفتم نظرت هر چی باشه، من حمایت می کنم.
همچنین گفتم که اگه خوشبخت باشی ، من حالم خوبه و نگران من نباش.
+دوستت دارم و عاشقتم همیشه.
—منم دوستت دارم، بهترین.
این پیام آخری حالمو بهم ریخت، ولی باید قوی بود.
+خداحافظ برای همیشه.
—خدانگهدار
پ.ن.: خیلی چیزهای دیگری تو ذهنم هستن، ولی پراکنده، جمعشون که کردم، می نویسم.
خیالت لیوان آبیست که هر شب بالای سر میگذارم،
نیمه شب از خواب نداشتنت میپرم،
جرعه ای مینوشمت، آرامم میکند
و این داستان ادامه دارد ...
بالاتر از حرمت نون و نمک،
باید حرمت لحظه هایی که باهم بودیم رو نگه داریم
و خنده هایی که کنارهم داشتیم !
رفتن تو طبیعت را هم
درگیر خودش کرد،
این روزها؛
قهوه که میخورم،
طعم خاطره میدهد ...
عاقبت یک شب
صدای یک خاطره؛
خواب که هیچ،
خانه را روی سرت خراب می کند ...
وودی آلن میگه:
راستش
آدم هیچ وقت نمیدونه چى مى خواد
آدم فکر میکنه
یه جور آدم مشخص رو مى خواد
و بعد
یکى رو میبینه که هیچى
از چیزایى که مى خواسته رو نداره
و بدون هیچ دلیلى
عاشقش میشه...
تو که همون آدم مشخص بودی،
چرا باز جدا شدیم و
باز غصه قصه عشق و جدایی را میچشم.
وه که جدا نمیشود
نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت
در طلب تو حال من
سعدی