من نمی توانم درک کنم، اگر کسی درک می کند ممنون می شوم به من هم بگوید تا از این جهالت خارج شوم.
پنجشنبه مراقب آزمونی بودم. آزمون پایان ترم، دخترکی که صندلی های جلو نشسته بود، پرانرژی شروع به نوشتن کرد و بعد از نوشتن هر سوال، لبخندی بر لبانش می نشست. ولی اوضاع بر وفق مرادش پیش نرفت. بعد از حدود نیم ساعت از امتحان، ابروها درهم فرورفت و پیشانی پر از خطوطی موازی شد. این حالت ادامه پیدا کرد، تا 15 دقیقه مانده به اتمام امتحان، هوایش بارانی شد و نم نم اشک بر صورتش جاری گشت. بخاطر حس انسان دوستانه به بالای سرش رفتم و از او جویای احوالش را شدم که سبب گریه چیست؟ گفت سوالی را بلد نیستم، نه که بلد نباشم، نوک زبان مخم قرار دارد ولی بر روی کاغذ نمی آید. گفتم که امتحان است و جای غصه اینچنینی ندارد. درس برای افتادن است و دانشجو برای مشروط شدن. ولی مفید فایده نبود. ولی دیگر گریه نکرد و فهمید که بقیه او را با انگشت نشان می دهند.
حال برای من سوالی پیش آمده که آیا یک امتحان و ی سوال ارزش اشک ریختن دارد، آن هم برای یک دانشجوی صفری؟؟
پ.ن.: نگارنده این متن در زمان دانشجوییش، نه درسی افتاده دارد، نه ترمی مشروطی!!! شب امتحانی است، مشابه اکثر شما!!