راکی: موفقیت این نیست که چقدر محکم میتونی ضربه بزنی..
زندگی راجع به اینه که توش چقدر میتونی ضربه بخوری
و با این حال باز رو به جلو حرکت کنی ...
اینجوریه که تو بازی زندگی برنده میشی
راکی: موفقیت این نیست که چقدر محکم میتونی ضربه بزنی..
زندگی راجع به اینه که توش چقدر میتونی ضربه بخوری
و با این حال باز رو به جلو حرکت کنی ...
اینجوریه که تو بازی زندگی برنده میشی
شیر مادر، بوی ادکلن میداد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچهام نمیفهمم)
نان، بوی نفت میداد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمیفهمم)
حالا که بازنشسته شدهام
هر چیز، بوی هر چیز میدهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!
خودتونو با جمله ی "دوسم داشت" گول نزنید،
هیچ آدمی چیزی رو که دوست داره رو ترک نمیکنه.
خداحافظ مرد تنهای شب، خداحافظ...
پ.ن.: عجب مردمی هستیم ما ایرانیا، مرد تنهای شب، آن خواننده لس آنجلسی، از پیش ما رفته و بعضی از ماها عکس جنازه اون رو دست به دست می کنیم و پخش میکنیم، به این کار چی میشه گفت؟ من بیشتر از مرگ حبیب، از این کار ناراحت شدم. تا کی میخوایم اینجور باشیم؟
الاغ گفت :
رنگ علف قرمز است!!!
گرگ گفت :
نه سبز است!!!
باهم رفتند پیش سلطان جنگل(شیر) و ماجرای اختلاف را گفتند....
شیر گفت: گرگ را زندانی کنید!!!
گرگ گفت :
ای سلطان، مگر علف سبز نیست...
شیر گفت: سبز است، ولی دلیل زندانی کردن تو ، بحث کردنت با "الاغ" است...
نوشته زیر شرح حال بسیاری از ماست، البته بدبختانه!!↓
توی سال هایی که "روایت فتح" شبهای جمعه پخش می شد، یه خاطره از یه رزمنده پخش شد که
داستان اینجوری بود:
دو تا قایق کنار هم ایستاده بودن یکی پشت جبهه می رفت یکی سمت عملیاتی بی بازگشت!
راوی می گفت: دو دل بودم؛ یه پام تو این قایق بود یه پام تو اون قایق.
شهید (که اسم اش خاطرم نیست) به راوی می گه: یه پا تو بردار!..
حالا هم یکی باید پیدا بشه تا به بعضی از ما بگه: یه پاتو بردار...
بگه:
تویی که پیش از ماه رمضون یخچالت رو از گوشت و مرغ پر کردی! از طرفی به هیچ مرجعی هم اعتقاد نداری! ولی روز عید فطر منتظری ببینی مراجع چی تصمیم می گیرن تا بفهمی چند کیلو گندم باید فطریه بدی!...یه پا تو بردار!
تویی که میگی اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه، ولی ارثیه خواهرت رو نصف دادی، یه پاتو بردار...
آهای خانم! خواهرم! تویی که هم میخوای امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و مهریهات رو بگیری و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی؛
ولی به جای مشارکت در تولید، هفتهای یه بار فیس بوک شوهرت رو چک میکنی.، یه پا تو بردار...
داداشم... نمی تونی یه زن باربی بگیری و هر روز برات (میزان پلی) کنه و در عین حال بوی قرمه سبزی تو راهروی خونهات بپیچه و بدون اجازهات خرید نره و ... ولی با هم بشینید اندر وصف سکوت سمفونی بتهون صحبت کنید.. یه پاتو بردار...
روشنفکر امروز! دانشجوی دیروز! نمیتونی برای رسیدن به دورهی تحصیلی بالاتر، جزوه هات رو از هم اتاقیت قایم کنی و الان تو شبکه های اجتماعی اندر وصف خِساست ایرانی ها و open بودن خارجی ها سر به فیس بوک بکوبی! تو هم یه پاتو بردار...
استاد گرامی، پژوهشگر ارجمند! شما هم نمی تونی تابلوی جملهی ( قلم علما افضل من دما شهدا) رو روی دیوار خونهی ۴۰۰ متریت بکوبی، در حالی که افزایش حقوق استاد تمومیت، از مقالات دانشجوآت بدست اومده. با عرض پوزش شما هم یه پاتو بردار...
حاجی بازاری دیروز و بیزینسمن امروز، تویی که عمرا بتونی رادیکال ۴/۲ رو حساب کنی، اینکه بخوای از احترام یه دانشگاهی برخوردار بشی.. شما حتما یه پاتو بردار...
نمایندهی عزیز! تویی که پول تبلیغات میلیاردیتو "هِبِه" گرفتی؛ نمیتونی بعدا رانت ندی و عضو کمیته حقیقت یاب اختلاس باشی! اگه بهت بر نمیخوره شما هم یه پاتو بردار..
آدم هایی که میخوان تو هر دو تا قایق باشن، کارشون مثل راننده خودرویی می مونه که هم راهنما به چپ می زنه هم به راست! و پشت سریه حتما میفهمه حال راننده خوب نیست...
ما خیلی وقتا حالمون خوب نیست!
پ.ن.: بصورت کاملاً اتفاقی این متن رو دیدم، گفتم چه خوبه که اینو همه بخونن.
چرا تو ماه رمضون مامور میذارن کسی چیزی نخوره
ولی ماههای دیگه
مامور نمیذارن کسی سر گشنه زمین نذاره
شرمنده زن و بچه نباشه!
جبران خلیل جبران گوید: هرگز در پاسخ عاجزانه ای درنمانده ام، مگر در برابر کسی که از من پرسید: تو کیستی؟
اگر هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که بیشترین حجم غذا را بخورد، نهنگ را قبلا برای این منظور آفریده بود. اگر هدفش این بود که موجودی داشته باشد که بیشترین زاد و ولد را انجام دهد، موش را قبلا آفریده بود! پس چه رسالتی به دوش انسان است و مسئولیت او در این جهان چیست؟
ما بدنیا آمده ایم تا زندگی کنیم، اما چه تعریفی از زندگی داریم؟ خودآگاهی انسان را هدفمند و جهت دار می سازد! خود آگاهی چراغی است برای ظلمانی شبهای فرداهایمان! خودآگاهی یعنی اشراف بر اعمال خود!
پس زندگی یعنی در آینه اندیشه، خود را نگریستن؛ یعنی خودآگاهی.
فراموش کردن
کسی که دوستش داری
مثل بخاطر آوردن کسی است
که هرگز او را ندیدی ...
به خودم آمدم
از رفتنت
دو فنجان قهوه
یک سکوت
و کمی پوچی
در خانه مانده بود…!
آیدین غلامحسینی
پ.ن.: صلاح کار خویش، خسروان دانند، منتها تفکر و آیندهنگری رو از یاد نبرند خسروان!!