دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۰۵ مطلب با موضوع «تازه ها» ثبت شده است

امروز از روی سی وسه پل که رد میشدم، چون زاینده رود دوباره زاینده شده و آبی شده، یاده پارسال افتادم که هر وقت میرفتم از اونجا رد میشدم بهت زنگ میزدم و احساس میکردم که باهات دارم اونحا قدم میزنم و حسابی لذت میبردم. امروز سعی کردم به اون خاطرات فکر نکنم، ولی چطور میتونم فکر نکنم، چون من تمام چیزامو از تو دارم. هم قلب و روح و ذهنم که دایم به تو فکر میکنه. ولی میشه به چیزای دیگه مشغول شد که به اینا فکر نکرد، اما کافیه من یه نگاهی به خودم بندازم، «پیرهنم» کادوی تو بود و خیلی دوستش دارم و همیشه نگهش میدارم، «کیف»، وای یاده روزهای آخر و غم اندوه میافتم. اصلاً تمام بدن من متعلق به توه!

نمیشه و نمیتوانم. دروغ میگه هر کی که میگه «خواستن، توانستن است»!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۹
دکتر اشتباهی

دختر خوب کسی هست که به پسره خوب احوالشو بگه و بگه حالش خوبه یا بد. نه اینکه بذاره حسابی مریض بشه و کارش به بیمارستان بکشه و بعدش که حالش بهتر شد بیاد بهش بگه که: آره، مریض بودم و حالا خوبم. پسره خوب و دختر ه خوب بودن دوطرفه است و باید هر دو طرف رعایت کنن. از این گذشته پسره خوب قول داده از دختره خوب مواظبت کنه، حالا اون چرا اینکارارو میکنه و اونو از اتفاقات سختی که براش میافته مطلع نمیکنه، من که نمیدونم.

ولی باید دختر خوب بیشتر به درسهاش توجه کنه و معدلشو پایین نیاره.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۱
دکتر اشتباهی

دلم بشدت برای روزهای با هم بودن تنگ شده و بشدت دلم هواتو کرده.

یاده اون روزا بخیر که من تازه اومدم بودم تهران و هر شب به هم زنگ میزدیم. تا دیر وقت با هم میحرفیدیم. از اتفاقات روزانمون برای هم میگفتیم و به ندرت اتفاق میافتاد که چیزی برای گفتن نداشته باشیم. چه حرفها که نمیزدیم. ولی اون دوران گذشت. بعد از اینکه ما از هم جدا شدیم، یعنی من رفتم تهران، شدت دلتنگیمون رفته رفته زیاد شد. خیلی داغ! بودیم و اصلاً از هیچی نمیترسیدیم. نمونه اش، توی سینما و فیلم گذشته اصغر فرهادی بود که من هیچی از اون فیلم یادم نمیاد ولی تمام اتفاقات سینما با جزییاتش رو یادمه.

ولی با گذشت زمان کم کم تلفن زدنامون کم شد و از عطش جدایی و دور بودن از هم کم شد. بهمین دلیل تلفن زدنا هم یه ذره کمتر شد و این اواخر دیگه از بعضی حرفام بدت میومد از بس تکراری شده بودن. منم سعی میکردم که کمتر از اون حرفا استفاده کنم. دیگه بقول معروف با هم «لاس نمیزدیم»!!

یادمه یه بار وقتی تازه آبجیت خواستگار اومده بود براش و جواب + بهش داده بودین، میگفتی هر شب دارن با هم میحرفن و اس ام اس بازی میکنن، خدارو شکر که ما از این مرحله گذشتیم. 

دلم برای همه اونا تنگ شده ولی کاری از دستم برنمیاد.

پ.ن.: خواب دیدن منم برا خودش داستانی داره: دیشب خواب دیدم که تو خوابم، خوابیده بودمو اونجا خوابت رو میدیدم و وقتی از خواب بیدار شدم، خیلی خوشحال شدم که خوابتو دیدمو دیدم که شاد هستی،البته اینو توی خواب ه خوابم! دیده بودم. وقتی از خواب اصلیم بیدار شدم، فهمیدم که خواب ه خواب دیدن دیدم و اصلاً خوشحال نشدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

امروز داشتم دنبال یه کتابی میگشتم توی لپ تابم، یکهو به یه فایل ورد رسیدم به اسم «فضایل دعای ندبه»!!! یادش بخیر، یه بار مجبورم کردی که خاطره نویسی کنم و منم یه فایل ورد باز کردم و به این اسم سیوش کردم. بهت گفتم که با این اسم سیوش کردم که کسی سراغش نره، خندیدی و بهم گفتی که اگه مامان من بود تا این فایل رو میدید اولین چیزی که میخوند همین بود و خیلی راجبش کنجکاو میشد که فضایل دعای ندبه رو بخونه.

اونموقع زمانی بود که نتایج کنکور دکترا اومده بود و من میخواستم برم مصاحبه و بعدش که نتایج قبولیم اومد و من رفتم برای ثبت نام. نمیدونم چرا ادامه پیدا نکرد این خاطره نویسی، فکر کنم بخاطره این بود که بشدت درگیر نوشتن پایان نامه بودم. 

یکی از خاطرات راجب این بود که تو برای ثبت نام ارشد اومده بودی تهران و من گفتم صبح بیام دنبالت و تو گفتی آبجیم میاد دنبالم. ساعت 5.5 صبح رسیده بودی تهران با کلی وسیله. یه اتفاق خیلی عجیب و غیر قابل باور افتاده بود و اونم این بود که تو ورودی بهمن بودی و چک نکرده بودی که بهمن کلاسات شروع میشه. صبح زود رسیده بودی تهران و کسی نیومده بود استقبالت. من اونروز قرار بود اسلایدای دفاعمو به استادم نشون بدم و پایان نامه رو به داور خارجی بدم. نتوستم بیامو ساعت 9 بود بهت اس دادم کجایی و الی آخر...

روز بعدش اومدم دنبالتو با هم رفتیم برات ثبت نام کردیم و بعدش با هم رفتیم پارک ملت و خوش گذروندیم. یادش بخیر همه اونا. پارک شهر هم رفتیم با هم.


روزِ وصلِ دوستداران یاد باد
            یاد باد! آن روزگاران یاد باد!
کامم از تلخیِ غم چون زَهر گشت بانگ نوش باده خواران یاد باد
گرچه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد
این زمان در کس وفاداری نماند زان وفاداران و یاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا کوشش آن حق‌گزاران یاد باد
گر چه صد رود است از چشمم روان زنده رود باغِ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند ای دریغا! رازداران یاد باد!
 پ.ن: آهنگ یاد باد! آن روزگاران یادباد! همایون شجریان رو میگوشم الان.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۹
دکتر اشتباهی

یه سردرد وحشتناکی دارم از صبحی که از خواب بیدار شدم تا حالا، به حدی که چشام باز نمیشه. یاده اون سردردم افتادم که خیلی شدید سردرد داشتم و اومدی تو فیسبوکم یه چیزی نوشتی به این مضمون که :سردرد عزیز دست از سره دوسته من بردار!!

پ.ن: نوشته ات تو همین مایه ها بود، الان دقیقشو یادم نمیاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۸
دکتر اشتباهی

امروز هم مثل هر روز، از 9 تا 4 دانشکده بودمو طبق روال هر هفته چهارشنبه ها، بعدازظهر فوتبال! خلاصه حسابی خسته شدمو میخام برم یه دوش بگیرمو لباشامو بشورمو بعدش بخوابم. حوصله هیچی ندارم.

کاش امشب بیاد بخوابم، خیلی دلم هواشو کرده. امروز دوباره فال حافظ رو باز کردمو این فال اومد و واقعاً وصف حال من بود، حافظ خیلی باحالی و دمت گرم:

ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما

از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما

به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما

فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟

رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما

گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند

بکشد از همه انصاف ستم داور ما

روز باشد که بیاید به سلامت بازم

ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما

به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند

نتوان برد هوای تو برون از سر ما

تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم

ورق گل خجل است از ورق دفتر ما

هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ

گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۳
دکتر اشتباهی

امروز تو اتوبوس که داشتم میرفتم برای کلاس خصوصی، کتاب هنر «شفاف اندیشیدن» نوشته رولف دوبلی رو با خودم برده بودمو میخوندش. کتاب جالبی هستو راجب اشتباهاتی که آدم در طول زندگی میکنه نوشته، البته نه همشون. فقط اونایی که نویسنده تجربه کرده اونارو.

یه قسمتش راجب خطای در دسترس بودن نوشته. با تیتر «چرا یک نقشه غلط را به نبود نقشه ترجیح میدهیم؟». به این علت که بعضی اوقات ما اطلاعات غلط را به نبود اطلاعات ترجیح میدهم. فقط به خاطر اینکه اطلاعات غلط در دسترس تر هستند. برای مثال اگر از شما بپرسند که «آیا کلمات انگلیسی که با حرف K شروع می شوند بیشتر از کلماتی هستند که با K حرف سوم آنهاست؟» بی شک جواب بله می دهید، چون کلماتی که با حرف K شروع میشوند، در دسترس تر هستند و سریعتر میشه به اونا فکر کرد.

در همین رابطه فرانک سیناترا (Frank Sinatra) آواز زیر رو خونده:

َُُِّاُه، قلب من تند میتپد

و تمامش به این خاطر است که تو اینجا نیستی

وقتی در کنار دختری که عاشقش هستم نباشم

عاشق دختری میشوم که کنارم است.


البته من هیچوقت گرفتار این اشتباه نمیشم!!

پ.ن: امروز فال حافظ رو باز کردم و این فال اومد:

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رای پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
دکتر اشتباهی

امروز از صبح ساعت 8 دانشگاه بودمو تو اتاقم تا ساعت 6.5 عصر. درس میخوندمو خیلی خوب بود. محیط ساکت و آرومی بود. الان بشدت خسته ام و خیلی خوابم میاد، ولی خیلی کار دارم. فردا تدریس خصوصی دارمو باید مطلب آماده کنم براش. برادرجان هم یه سری کار ازم خواسته و باید انجامش بدم. ولی اصلاً حسش نیست. فکر کنم بخوابم شایدم یه فنجون قهوه بزنمو بشینم کارمو انجام بدم. این روزها بشدت خودمو مشغول به کارهای مختلف میکنم که به چیزه دیگه ای مثل تو و خاطرات شیرین و تلخمون فکر نکنم.

تو وبلاگت نوشتی که هیچ چیز درست نمینویسه. خب من که مینویسم تو نظر نمیدی که چی بنویسم.

پ.ن. اسم این وبلاگ رو تو انتخاب کردی، دکتر اشتباهی!! چرا اینجور انتخاب کردی؟ بنظرم منظورت این بوده که نباید دکترا میخوندم و باید میرفتم سربازی!! بعدش میرفتم دنبال کار!! مثل اکثر جمعیت جوان و حال حاضر کشور!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

امشب نمیدونم چم شده. حالم اصلن خوب نیست. از غروب آفتاب تا حالا انواع و اقسام دردها رو کشیدم. اولش با دندون درد شروع شد. آروم که شد، زانو درد شدید به سراغم اومد، طوری که زانوبندم بسته بودمو تا نیم ساعت نمیتونستم پامو تکون بدم. این که خوب شد، گوش درد گرفتم. این یکی از همه شدیدتر بود، طوری که صدای آه و نالمو درآورد. الان یه ربعی هست خوب شده، پنج دقیقه ای هست که سردرد گرفتم. امیدوارم به صبح برسم ;)



پ.ن. : شناسنامه بچه مون هم امروز رسیده دستم. اهل استهبان هست و متولد 83. این بچه هم جزو منافع مشترکمون (که تو مطلبی قبلی گفتم) هست.


و من الله توفیق...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۲
دکتر اشتباهی

طی این پنج سالی که با هم بودیم، البته دو سال اولش قصد ازدواج نداشتیم و یه دوستی ساده بود، یعنی توی این سه سال، برای زندگی مشترکمون برای اکثر اوقاتش برنامه ریزی میکردیم. آخر هفته چکار کنیم، تعطیلاتو چیکار کنیم. با کدوم خانواده باشیم. مثلاً برای تعطیلات نوروز، مثل نیروهای نظامی، نیمه اول کجا باشیم و نیمه دوم کجا؟

یادمه یه بار بهم گفتی که آخره هفته ها رو توی تخت دوتایی باهم پیک‌نیک بگیریم. هر هفته!!! خلاصه برنامه ریزی های زیادی داشتیم. ولی فکر کنم نباید برنامه ریزی کرد، چون بعداً برات همه چی تکراری میشه و جذابیتی نداره. 

یادمه اون سال اولی که بهت پیشنهاد دادم، خام و بی تجربه، گفتم سال 93 باهم ازدواج میکنیم. در حدی جدی بود که من 93 رو تو رمز ورود خیلی جاها وارد کردم و کماکان هنوزم همونا هستن. آها، اسم ه بچمونم انتخاب کردیم: من خیلی دختر دوست دارم و گفتیم اسمشو میذاریم «مهسا».

و اینجور بود که رمز بیشتر جاهای من «مهسا93» رو تو دل خودش داشت.

ولی فکر کنم این مهسا مشترک باقی بمونه! یعنی امیدوارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۴
دکتر اشتباهی