دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۲۹ مطلب با موضوع «خاطره بازی» ثبت شده است

بوسه، اولین جرعه از جامی است که خداوند آن را از چشمه ی عشق پر ساخته است.

جبران خلیل جبران

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۷
دکتر اشتباهی

تصمیم، دردناک و رنج آور است، نیز به این دلیل که اگر ژرف بنگریم، نه تنها هریک از ما را با آزادی رودرو می کند، بلکه با تنهایی بنیادین و با این واقعیت هم مواجه می سازد که هر یک از ما به تنهایی مسئول وضعیت موجود در زندگی خویشیم. اگر فرد، دیگری را به تصمیم گیری به جای خود بگمارد یا ترغیب کند، می تواند هم تصمیم خویش را داشته باشد و هم از درد تنهایی احتراز کند. اریش فروم بارها تآکید کرده انسانها همیشه منشی دوسویه گرا نسبت به آزادی دارند. با اینکه به پیکاری بی امان برای رسیدن به آزادی دست می زنند، منتظر فرصتی هستند که از آن صرف نظر کنند و به نظامی استبدادی تن دردهند تا از باری که آزادی و تصمیم بر دوش شان نهاده بکاهند.

اروین دیوید یالوم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۶
دکتر اشتباهی

ربود صبر ز دل جان ز تن جدایی تو
جدایی تو چه ها کرد با جدایی تو.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۱۰
دکتر اشتباهی

+ چقدر خوبه که بعضی مواقع خودت رو از قید و بند عرف و شرع و همه چی آزاد کنی و هر کار دلت بخواد بکنی. آزاد و رها باشی و هر جا دلت خواست پرواز کنی.

+ کسی که عاشق واقعی باشه، خودش رو بی قید و شرط در اختیار عشقش قرار میده و از اینکه خودشو در اختیار اون قرار داده هیچ هراسی نداره و نهایت لذت رو میبره. اصلاً یه روایتی داریم از دکتر: بنده‌ی در بند عشق، بنده بی قید و شرط معشوق است. 


این کارها کار دل است و هر کاری که از دل برآید خوش است و بر دل نشیند.


ارتباط دادن دو مثبت بالا با خودتون!!

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۰
دکتر اشتباهی

همین الان چشمم به آیه ای از انجیل افتاد و گفتم بنویسم که شما هم استفاده کنید. پیشاپیش هم بگم که من مسیحی نیستم. ولی به تمام دینهای الهی احترام می گذارم:

«وقتی جالوت به میدان آمد، همه به او نگاه می‌کردند و می‌گفتند که هیچ کس نمی‌تواند او را شکست دهد ولی حضرت داوود (ع) گفت:" او خیلی بزرگ است پس نمی‌توانم خطایی داشته باشم.»


باید جوری دیگر به مشکلات نگاه کرد، جوری که بقیه تا حالا نگاه نکرده اند.
به قول شاعر:
چشم ها را باید شست؛
جور دیگر باید دید.

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۶
دکتر اشتباهی

من نمی توانم درک کنم، اگر کسی درک می کند ممنون می شوم به من هم بگوید تا از این جهالت خارج شوم. 

پنجشنبه مراقب آزمونی بودم. آزمون پایان ترم، دخترکی که صندلی های جلو نشسته بود، پرانرژی شروع به نوشتن کرد و بعد از نوشتن هر سوال، لبخندی بر لبانش می نشست. ولی اوضاع بر وفق مرادش پیش نرفت. بعد از حدود نیم ساعت از امتحان، ابروها درهم فرورفت و پیشانی پر از خطوطی موازی شد. این حالت ادامه پیدا کرد، تا 15 دقیقه مانده به اتمام امتحان، هوایش بارانی شد و نم نم اشک بر صورتش جاری گشت. بخاطر حس انسان دوستانه به بالای سرش رفتم و از او جویای احوالش را شدم که سبب گریه چیست؟ گفت سوالی را بلد نیستم، نه که بلد نباشم، نوک زبان مخم قرار دارد ولی بر روی کاغذ نمی آید. گفتم که امتحان است و جای غصه اینچنینی ندارد. درس برای افتادن است و دانشجو برای مشروط شدن. ولی مفید فایده نبود. ولی دیگر گریه نکرد و فهمید که بقیه او را با انگشت نشان می دهند.

حال برای من سوالی پیش آمده که آیا یک امتحان و ی سوال ارزش اشک ریختن دارد، آن هم برای یک دانشجوی صفری؟؟


پ.ن.: نگارنده این متن در زمان دانشجوییش، نه درسی افتاده دارد، نه ترمی مشروطی!!! شب امتحانی است، مشابه اکثر شما!!

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی

من علاقه شدیدی به آشپزی دارم. وقتایی که حوصلم سر میره یا خیلی ناراحت میشم و هیچ کاری نمیتونم بکنم. سعی می کنم سر خودمو با آشپزی گرم کنم. اونم آشپزی با حوصله و با خلاقیت. پایه غذاها که همون چیزایی هست که همیشه بوده، ولی محتویاتش رو هر بار بهبود میدم و یه چیز جدید بهش اضافه می کنم و اکثر مواقع غذاهای خوشمزه ای از آب درمیاد.

الان می خوام برم شام درست کنم. ولی معنیش این نیست که حوصلم سررفته یا ناراحتم. حالم خوبه و شام نداریم. دوستم که حرفشو قبلاً زده بودم، برنج شمال آورده و منم آشپزی می کنم. 


+تیتر: مواد اولیه فسنجون که تو خوابگاه پسرا پیدا نمیشه :)

فسنجون هوم میدِ. (Home made)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۰
دکتر اشتباهی

بی خبری از دنیای جعبه جادویی خیلی خوب است. از مزایای این بی خبری، اعتیاد نداشتن به سریال های بی دروپیکر صداو سیماست. البته همه سریالها مضخرف نیستن و بعضی ها خوب هستن. آخرین باری که یه فیلم یا سریال از جعبه جادویی دیدم، فکر کنم به اوایل تابستون بر میگرده. اون مواقعی که من خونه بودم، یعنی زمان دبیرستان، سالهای 83 تا 87، زیاد فیلم می دیدم. حتی یه سال هم یادم می آد وقتی دانشگاه بودیم، سریال یوسف پیامبر وقتی پخش می شد، سالن تلویزیون جای سوزن انداختن نبود. ولی از بعد از اون یادم نمیاد که یه سریالی رو دنبال کرده باشم. حتی سریالهای نوروز، مثل پایتخت!! 

خیلی خوبه دور بودن از جعبه جادویی، از خیلی دورویی ها و دروغها به دور هستی و کمتر از وضعیتی که جعبه جادویی نشون میده، حالا چه سیاه نمایی، چه بهشت نمایی، عصبانی میشی.

البته من خیلی فوتبالی هستم و اگه از  جعبه جادویی فوتبال پخش بشه، اکثراً میبینم.


پ.ن.: داداشم بهم زنگ زده و این مکالمه بینمون برقرار شده:

دادشم: کیمیا رو دنبال می کنی؟

من پیش خودم فکر می کنم، آیا منظورش اینه که تو فیسبوک فالوش می کنم؟ آیا منظورش دختری به اسم کیمیا است و میخواد مچ منو بگیره که این کیمیا کیه باهاش میپری؟ ولی بیشتر فکر می کنم، من کسی به اسم کیمیا نمیشناسم. با یه خرده استرس ازش میپرسم: کیمیا چیه؟

دقت کنین که پرسیدم چیه، نه کیه. 

داداشم: سریال جعبه جادویی!! نمیبینی مگه؟

بعد از اون من سعی کرد خونسردی خودمو حفظ کنم و هیچی نگم و نهایتاً بگم: جعبه جادویی اصلاً چی هست؟

اونموقع داداشم خودش گرفت که اصلاً جعبه جادویی من نمی نگاهم!!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۸
دکتر اشتباهی

عمرمان به سرعت در حال گذر است و خود نمی دانیم. گذر عمر را احساس نمیکنیم. وقتی بچه بودیم آرزو می کردیم که هر چه زودتر بزرگ و آدم بزرگ شویم، ولی حالا که بزرگ شده ایم، آرزویمان بازگشت به دوران کودکی است ولی آرزویی بس محال است. از همه بدتر این است که همانطور که ما بزرگ می شویم، پدر و مادرمان هم بزرگ می شوند. ولی ما اگر احساس کنیم، فقط گذر عمر خود را احساس می کنیم. آنها که تمام وجودمان از آنهاست، روز به روز پیرتر می شوند و ما بی خبر. 

خدایا به پدر و مادر همه سلامتی کامل عطا بفرما و آنها را از بیماری ها به دور بدار.


پ.ن.1: قریب به 4 ماه است که به اینجا آمده ام و خانه نرفتم و دلم برایشان بسی تنگ شده است.

پ.ن.2: در زمان دختره خوب، اینقدر دلتنگ خانواده نمیشدم، چون او هم بخشی اصلی از خانواده ام بود.

پ.ن.3: دلتنگی نسبت به دختره خوب هم عاملی بر تشدید این احساس دلتنگی شده است.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۸
دکتر اشتباهی

نمیدونم چرا وقتی حرف از اعتراف میشه همه فکر میکنن باید یه کار خیلی خیلی بدی کرده باشی. آدم کشته باشی. تجاوز کرده باشی. دزدی کرده باشی و ... . مخصوصاً اگه خطرناک بودن هم ضمیمه اش بشه. اون موقع دیگه بقول معلم ریاضی دبیرستانمون «باید حوض بیاری و آب پر کنی». 

فلسفه اعتراف اینه که آدم از یه کاری که قبلاً کرده احساس عذاب وجدان میکنه و با گفتنش یه خرده آرامش پیدا میکنه. عذاب وجدان هم که نسبیه. مثلاً اگه فرض کنید من یه آدمی بکشم، شاید عذاب وجدان نگیرم ولی یکی دیگه عذاب وجدان شدید میگیره. عذاب وجدان به روح و سیرت آدما مربوط میشه. هر چه لطیف تر باشه، گناهان کوچکتر هم آزارش میده.


پ.ن. پیرو مطلب قبلی، دختره خوب در آخرین اظهارنظرش عکس العمل نشون داده که این اعترافت چیه؟ آیا لیاقت 5 سال باهم بودن رو نداشتی؟

برخود لازم می دانم که از این تریبون اعلام کنم، که اعترافات من در حد مثلاً شکوندن لیوانِ و شکستن دل کار من نیست. زمانی که با تو بودم، به هیچ کس دیگری فکر نمیکردم و تو تمام فکر و ذکرم بودی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۴
دکتر اشتباهی