دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۱۲۹ مطلب با موضوع «خاطره بازی» ثبت شده است

از صبح تا حالا دانشکده بودمو کلاس و اینجور چیزا. صبح دیر بیدار شدمو وقت نکردم قهوه بخورموامروزم نتونستم چای بخورم. الان سرم داره میترکه. هواهم سرد شده و بنظرم کم کم باید لباس گرم بپوشم. پنج شنبه میانترم دارمو هر روز 8 باید دانشکده باشم. حتی پنجشنبه!!

آدم خیلی چیزها میشنوه که باید رو خودش نیاره و بگه بیخیالش. ولی بعضی چیزها واقعاً آدمو بشدت عصبانی میکنه و وقتی کاری از دستش برنمیاد بیشتر عصبانی میشه.

بهترین کاری که تو میتوانی برایم بکنی اینست که شاد و خوشحال و شاداب زندگی کنی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۲
دکتر اشتباهی

به تو قول دادم که مواظبت هستم و خواهم بود. ولی باید تو به من بگویی که چه شده. با من در ارتباط باشی. ولی آیا امکانش هست؟ نمیدانم. ما جداشدیم و اگر میخواهیم جدا شویم، باید ارتباطمان را کم کنیم. 

اینجا هوا خوب است. هنوز سرد نشده است. خیلی خوشحالم که یکی را پیدا کرده ای و باهاش درد و دل کرده ای. این خیلی خوب است و یک گام خیلی بزرگ در ادامه مسیرمان است. 

شک ندارم که زندگی خیلی خوبی در انتظار توست و خوشبختی نزدیک است. فقط باید بی محابا رفتار نکرد و خیلی سنجیده تر از کارهایی که ما کردیم، عمل کرد. ما خام بودیم و من بی تجربه.

در مورد فرصت ه امتحان هم باید بگویم که بعد از اون حرفهایی که بعد از خواستگاری خانم دکتر پیش اومد، من فهمیدم که با این کار با آبرو و غروره تو بازی خواهم کرد و به خودم اجازه این کار رو ندادم. ولی بعدا گفتم، نه، باید امتحانش کنم. حتما باید امتحانش کنم. ولی دست ه ما کوتاه و خرما بر نخیل.

با اوصاف اتفاقاتی که الان افتاده و خواستگار، فکر کنم الان دیگه امتحان کردنش مساوی با زمین خوردن قطعی اون هم با سر است. ولی تو ارزششو داری و من دارم با خودم کلنجار میرم. ولی چه کنم که تو عاشقم نبودی و نیستی و نخواهی بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۳
دکتر اشتباهی

امروز برام مثل جمعه بود. کلاس نداشتم. حس درس خوندن تا حالا که نداشتم. غروبش، مثله غروب جمعه دلگیربود. ولی حالم خوب است. به گمانو علتش خوبی ه حال و توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
دکتر اشتباهی

متنفرم از پاییز، از هوای بارانی پاییز، ازهواهای دونفره پاییز، هی منو یاده تو می‌اندازه. هوس زنگ زدن به تو و شریک شدن در لحظات و هواهای دونفره، احساس دلتنگی، احساس ه شدیده خواستنه تو و خیلی چیزهای قشنگ همراه با تو. به این خاطر از پاییز متنفرم. از این فصل خزان. از این فصل جدایی.


پ.ن: تا حالا او را با سوم شخص خطاب می کردم، زین پس تو را با دوم شخص خطاب میکنم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۱
دکتر اشتباهی

دیشب اصلاً خوابم نبرد و تا 4 بازم بیدار بودم ولی تفاوتش با شب قبلش این بود که اونشب تا 4 باهاش حرف میزدم و دیشب تا 4 بهش فکر میکردمو غصه میخوردم. شب خیلی مضخرفی بود و خوابای خیلی عجیب و بی ربطی دیدم. 

الان از خواب بیدار شدمو روزمو با بیسکوییت و یه لیوان قهوه شروع کردم. هوا خیلی خیلی عالیه و از اون هواهای دونفره پاییزی هست که آدم دوست داره با عشقش باشه یا بره تو بیرون و دراز بکشه تو چمنا و به عشقش بزنگه. ولی دیگه برا من این هوا معنی خاصی نمیده. عاشق کسی بودم که عاشقم نبود ولی دلمو ربود و منو تو دلش جادادو حالام میگه نمیتونه منو بندازه بیرون. خاطرات خیلی زیادی داشتیم باهم. خاطرات شیرین و بد. نمیگم هیچوقت باهم دعوا نمیکردیم، مگه میشه دو نفر با هم باشن برای تقریباً 5 سال ولی با هم دعوا نکنن. آدمها با هم متفاوتن و طرز فکرشون، عقایدشون و رفتارشون وخیلی چیزای دیگشون با هم فرق میکنه. اونشب بهم گفت شاید بچه ها چشممون زدن. دوستام هی به من میگفت "بابا تو خیلی مردی و دوستتم خیلی شیرزنه که 5 ساله با همید."

آخه ما 5 ساله با همیم و تا حالا نهایت قهر کردنمون به 3 یا 4 روز میرسه. ولی تابستون امسال، بیشتر از 10 روز طول کشید و علتشم اون بود که ،اول از خودم میگم، من درگیره یه کاری بودم، صبح از 6.5 میرفتم بیرون و شب 12 برمیگشتم. برای کل 2 هفته، حتی جمعه ها. چند روز اول بهش خبر میدادم که امروز چیکار کردمو با کیا آشنا شدموکل اتفاقات روزمو بهش میگفتم. ولی بعدش یه بار بهم زنگ زدو من هنوز نیومده بودم خوابگاه و کار داشتم. منم جوابشو دادمو گفتم «الان کار دارم عزیزم، بعداً بهت زنگ میزنم» ناراحتش کردم و اصلاً دست ه خودم نبود. دیگه اون جواب تلفنامو نداد. جوابه پیامهام هم نداد. منم بهم برخورد و گفتم اون باید الان ه منو درک کنه که خسته هستو باید بهش خسته نباشید و شب بخیر بگم. اینجا بود که اون کاملا مطمئن شد که الان وقتشه که کامل ازم جدا بشه. آخه قبلن هم به جداییمون فکر کرده بود و بهم گفته بود. 

امیدوارم امروزم بهتر از دیروز باشه. تاحالا که نبوده. یه صبح نکبت باره کوفتی داشتم.

در آخرم فکر کنم باید این شعر هر وقت هوا خوب بود و من یاده اون افتادم بخونم:


ای دوست ای حریم شکسته
امروز سرد و ساکت و ابریست
از تابش زننده خورشید 
بر فرق لحظه ها خبری نیست
امشب هوا هوای من و توست


از قار قار دور کلاغان 
تا خاطرات رفته به پاییز
پیوند روزهای من و توست


ای دوست ای دریچه ی بسته
وقتی کنار پنجره ی باز
دل داده ای به مستی باران
من را کمی به یاد بیاور
این رمز بی صدای من و توست


ای دوست ای امید گسسته
در قلب کوچه های همین شهر...
جایی که گم شده است برایم
جایی که دور نیست ولی هست
قلبت هنوز میزند آرام
او را همیشه گرم نگه دار
آن قلب آشنای من و توست

تهران هزار و سیصد و خاموش
آبان نغمه های فراموش...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۶
دکتر اشتباهی

امرزو دوشنبه بود و مثله هر هفته رفته بودم تدریس خصوصی، صبح خودمو آماده کردم و 2.5 رفتمو 7.5 برگشتم. یه روزه کاملا عادی داشتم. تو اتوبوس که داشتم میرفتم تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت میخام با اتوبوس برم جایی، یه کتابی با خودم ببرمو بخونم. 

این آخره شبی یاده تلفنایی که بهم میزدیم افتادم. مخصوصاً یه بار داشتیم باهم حرف میزدیم، اصلاً دوست نداشم قطع کنم و دوس داشتم تا صبح باهاش بحرفم. ولی روزش خیلی روزه خسته کننده ای بود برامو مخم هنگیده بود و چیزی برا گفتن نداشتیم. پس شروع کردیم به مسابقه 20 سوالی، اون چیزی که خودم درنظر گرفته بودمو یادم نمیاد. ولی اون چیزی که اون درنظر گرفته بود و کاملا یادم میاد. هر وقت کیف پولمو میبینم یادش میافتم. اون کیف رو درنظر گرفته بود.

الان یه پیام خصوصی برام فرستاده و مشخص نکرده قضیه از چه قراره. آیا براش خواستگار اومده؟ اگه اومده کی هست و چیکارس؟ همونیه که مامانش بهش قولشو داده بود که تا 6 ماه دیگه شوهرت میدیم هست؟ 

اگه آره، یه سری فکرا به ذهنم میخوره، چون که الان 14 روز از جدا شدنمون میگذره و من برای جدایی بهش حق میدم. ولی اینجوری احساس میکنم انگیزه دیگه ای بوده. اگه اینطوره که خیلی عالیه، از بابت اینکه آسیب ه روحی نمیبینه خیالم راحته و خداروشکر میکنم.

آها، یه سوال: پول بچه رو ریختی؟(سوالم با مخاطب خاصه، ربطی به خواننده های دیگه نداره)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دکتر اشتباهی

یادش بخیر وقتی ارشد قبول شدم، هنوز خیلی زیاد صمیمی نشده بودیمو شاید اصلا فکرشو نمیکردیم که اینجور اتفاقاتی بینمون بیافته. وقتی ارشد قبول شدم اومدو اینو رو والم نوشت:"Congratulation to you my dear brother...

الان که فیسبوکمو چک میکردم یادش افتادم. اگه همونجو بودیم الان خیلی سخت نبود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
دکتر اشتباهی

به نظرم اولین کاری که برای فراموش کردن لازمه اینه که هر چیزی که منو به یاده اون یا اونو به یاده من میندازه ازبین ببریم. در همین راستا من تمام چتهای مسنجری که با اون داشتم رو پاک کردم هم تو ایمیل ه خودم و هم تو ایمیل اون. بعدش میلهایی که با هم عکس ردوبدل کردیمو پاک کردم. بازم هم تو میل خودم هم تو میل ه اون. یه چیزی من به اون دادم که ازش عاجزانه خواهش میکنم که از بین ببرتش. عاجزانه خواهش میکنم این انگشتری رو که بهت دادم از بین ببر. نمیگم همین حالا، ولی هر وقت خواستی ازدواج کنی، از بینش ببر. بهم قول بده!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۸
دکتر اشتباهی

امروز بعد از تقریبا دو ماه تدریس خصوصی رو دوباره از سرگرفتم. خوب بود ولی بنظرم نیاز داره که جمعه ها هم برم و باهاش کار کنم. وقتی که برمیگشتم، از تو ایستگاه خط واحد تا زمانی که به دانشگاه و خوابگاه رسیدم خیلی دلم گرفته بود. چون قبلنا که میرفتم تدریس خصوصی وقتی که برمیگشتم تو اتوبوس بهش زنگ میزدمو بهم خسته نباشی میگفت و تمام خستگیمو از تنم در میکرد و بهم کلی انرژی میداد، حتی اگه باهام دعوا میکرد. ولی بالاخره باید اینا رو فراموش کنم. هم من و هم اون. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی