پولونیوس: صدای پایش را می شنوم؛ خداوندگار من، از اینجا برویم. (شاه و پولونیوس بیرون می روند.) (هملت وارد می شود) هملت: بودن یا نبودن، حرف در همین است، آیا بزرگواری آدمی بیشتر در این است که زخم فلاخن و تیربختِ ستم پیشه را تاب آورد، یا آن که در برابر دریایی فتنه و آشوب سلاح بر گیرد و با ایستادگی خویش بدان همه پایان دهد؟ مردن، خفتن؛ نه بیش؛ و پنداری که ما با خواب به دردهای قلب و هزاران آسیب طبیعی که نصیب تن آدمی است پایان می دهیم؛ چنین فرجامی سخت خواستنی است... به راستی، چه کسی به تازیانه ها و خواری های زمانه و بیداد ستمگران و اهانت مردم خودبین و دلهره ی عشق خوار داشته و دیر جنبی قانون و گستاخی دیوانیان و پاسخ ردی که شایستگان شکیبا از فرومایگان می شنوند تن می داد و حال آنکه می توانست خود را با خنجری برهنه آسوده سازد؟ چه کسی زیر چنین باری می رفت و عرق ریزان از زندگی توان فرسا ناله می کرد. مگر بدان رو که هراس چیزی پس از مرگ، این سرزمین ناشناخته که هیچ مسافری دوباره از مرز آن باز نیامده است، اراده را سرگشته می دارد و موجب می شود تا بدبختی هایی را که بدان دچاریم تحمل کنیم و به سوی دیگر بلاها که چیزی از چگونگی شان نمی دانیم نگریزیم.
شکسپیر
درباب واقعیت و حقیقت مارکوس اورلیوس میگه:
آنچه می شنویم یک نظر است نه یک واقعیت، آنچه می بینیم منظره ای است نه یک حقیقت.
چند صباحی است که بیخوابی به سرم زده است و تا 4 بیدارم و بعدش 8 دانشکده ام. احساس کم خوابی و کسلی هم نمی کنم. فکر کنم دارم به جیزی بسیار والا نزدیک می شوم.
ژان پل سارتر در باب امیدواری و جهالت میگه:
«بی دانش، نه می توان امیدوار بود نه ناامید.»
پ.ن.: اگه ادعا داری که جهالت نداری، تکلیف خودتو مشخص کن؟
فردریش نیچه درباب جبر می فرماید:
بسیاری چه دیر میمیرند و اندکی چه زود! اما «بهنگام بمیر!» آموزهای است هنوز با طنینی ناآشنا.
بهنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزانَد.
به راستی آنکه بههنگام نمی زید، چه گونه بههنگام تواند مُرد؟
پیشاپیش لغو تحریمها رو به تمام ایرانیا تبریک میگم. انشالله که هیچوقت از محبت کردن به کسی تحریم نشویم و خودمون هم تحریم عشقی نشیم که نتونیم عشقمون رو بروز بدیم.
پ.ن.: به امید برداشته شدن تمام تحریمهای زندگی، مخصوصاً عشق...
+ چقدر خوبه که بعضی مواقع خودت رو از قید و بند عرف و شرع و همه چی آزاد کنی و هر کار دلت بخواد بکنی. آزاد و رها باشی و هر جا دلت خواست پرواز کنی.
+ کسی که عاشق واقعی باشه، خودش رو بی قید و شرط در اختیار عشقش قرار میده و از اینکه خودشو در اختیار اون قرار داده هیچ هراسی نداره و نهایت لذت رو میبره. اصلاً یه روایتی داریم از دکتر: بندهی در بند عشق، بنده بی قید و شرط معشوق است.
این کارها کار دل است و هر کاری که از دل برآید خوش است و بر دل نشیند.
ارتباط دادن دو مثبت بالا با خودتون!!
دیشب تا دیروقت، یعنی 11.5 دانشکده بودم و داشتم یه کاری انجام می دادم. اونقدر مشغول انجام کارم بودم که متوجه گذر زمان نشدم و تا به خودم اومدم دیدم ساعت 11.5 شده. برگشتم خوابگاه و تا رسیدم از فرط خستگی خوابم برد. امروز صبح هم پاشدم و ادامه کارمو انجام دادم و تا 1 تمومش کردم.
علت این که بتاخیر افتاد مطلب گذاشتنم، خستگی بود.