تو را سراییدن چه سود ؟
وقتی دستانت سهم دیگریست !
باید جمع کنم بساط عاشقی را ...!
تو را سراییدن چه سود ؟
وقتی دستانت سهم دیگریست !
باید جمع کنم بساط عاشقی را ...!
آدمها چو روند از دیدهها
روند از یادها
امروز تولدم بود، بدون حتی یک تبریک تولدی.
ولی در دلم تولدی برپا بود
و انگار تو برایم کیک تولد پخته بودی.
آشوب و آتشی بود در درونم.
چه زود از یادها میرویم.
آدمی است دیگر، فانی است.
یاد او نیز فانیتر است.
پ.ن.: تنها تبریک تولدم، امروز صبح توسط کسی که همیشه بهم پیام میده، «همراه اول»!! تعجب میکنم که با این همه بیمهری که من نسبت بهش میکنم و جواب هیچکدوم از پیامکهاش رو نمیدم، بازم بهم پیام میده و تولدم رو تبریک میگه. خیلی بامرام و مهربونه!!! تو دلش هیچی نیست و ازت هیچی به دل نمیگیره و فراموشت نمیکنه.
همچون دالانی بلند
تنها بودم.
پرندگان از من رفته بودند.
شب با هجوم بی مروت اش
سخت تسخیرم کرده بود.
خواستم زنده بمانم
و فکر کردن به تو، تنها سلاحم بود
تنها کمانم
تنها سنگم
پابلو نرودا
آیا رفته ای؟
آیا واقعا رفته ای؟
هنوز هستی در خیالم
هنوز هستی در قلبم
هنوز یادت هست در ذهنم
هنوز دلم بارگه توست
ولی، ولی ...
آیا رفته ای؟
اگر رفته ای، پس چرا از ذهنم نمی روی
چرا دلت تنگ میشود برایم،
چرا ؟
چرا؟
.
.
.
و صد سؤال دیگر از تو دارم...
قرار نیست ... "من"
بنویسم و" تو "بخوانی... !
حتی قرار نیست بفهمی که " من "
به خاطر" تو" نوشته ام... !
فقط قرار است دلم آرام
بگیرد ... که نمی گیرد ...
دچارم به آلزایمر...
و حتی اسمی از خود
به یاد نمیآورم...!
اما وقتی که میخندی
حس میکنم در گذشته
عجیب عاشق بودهام...
وقتی به یه آدم افسرده میگید خودت باید بخوای تا حالت خوب شه به همون اندازه احمقانه است که به یکی که دستش قطع شده بگید تلاش کن دستت دربیاد
پ.ن.: بشدت خسته ام.
در دنیا
دو نابینا هست.
یکی تو,
که عاشق شدنم را نمی بینی.
یکی من,
که به جز تو کسی را نمی بینم!
جوزف لنون
نابیناهای عاشق
اثر مک لوگین
لبخند زدن خیلی راحت تره
تا بخوای به همه
توضیح بدی چرا
حالت خوب نیست...