هیچ کس به عشق معتقد نیست
همه میگویند
"فراموش میکنی"
من ...
لبخند تلخی میزنم
نگاهم را بر میگردانم !
بعضی ها فراموش نمیشوند
بعضی عشق ها خود ِحقیقتاند
حیف،
نمیفهمند !
#هومن_داوودی
هیچ کس به عشق معتقد نیست
همه میگویند
"فراموش میکنی"
من ...
لبخند تلخی میزنم
نگاهم را بر میگردانم !
بعضی ها فراموش نمیشوند
بعضی عشق ها خود ِحقیقتاند
حیف،
نمیفهمند !
#هومن_داوودی
غمگین و پشیمان...
عاشق و دلتنگ...
کم نشدن از شور عشق...
سرگردانی و نومیدی از آینده...
تپش قلب...
یه شب، شب نشینی با عشق...
قول دادن از نشکستن دل...
آرام شدن دل...
صبح شدن و بیداری از خواب...
فکر کردن به اتفاقات دیشب...
به نتیجه نرسیدن...
باز تکرار روزهای قبل و رویاپردازی های شبانه...
پ.ن.: هر چی سعی در جمله سازی با این کلمات رو داشتم، موفق نبودم.
امروز کلا هوا بارونی بود و خیلی دلنشین و لذتبخش برای خیلیها. منم که دلم گرفته بود و با قدم زدن زیر بارون سعی در آروم کردن خودم داشتم. هیییی روزگار یادش بخیر. بارون که میبارید و هوا که عالی میشد، بهش زنگ میزدمو با هم میحرفیدیم و انگار با هم داریم زیر بارون قدم میزدیم و گرمای صمیمیت و عشقی که بینمون بود باعث میشد سرما رو حس نکنیم.
امروز عصر هم سردم نشد، ولی علتش غرق شدن در تفکراتم بود، اصلاً حواسم به خیس شدنم و اینکه همه داشتن نگام میکردن و بهم میخندیدن و میگفتن این بارون ندیدس نبود. حسابی خیس شدم و وقتی اومدم اتاق تازه متوجه شدم ولی خیس شدن با بارون رو خیلی دوست دارم و از چتر متنفرم.
پ.ن.: مدت خیلی زیادی میشه، بیشتر از 2 یا سه سال، به حرف مردم اهمیت نمیدم و برای خودم زندگی میکنم.
با بعضیا که حرف میزنی انگار دوپینگ کردی. مثل الان من. یعنی انقدر انرژیم زیاد شد که باورتون نمیشه. امیدوارم انرژی اون هم زیاد شده باشه. پر از انرژی مثبت شدم، هر چند که بعضی حرفهای منفی هم زده شد و خیلی ناراحت شدم ولی بی نهایت انرژی گرفتم.
آسمان را دوست دارم
زیرا تنها سقفی ست
که زیر آن
با تو زیسته ام . . .
آمد و زلزله در جان من انداخت و رفت
کارِ ارگ بمِ ویرانِ مرا ساخت و رفت
لحظه ای بیش نبود، آمدن و رفتن او
چون شهابی، به شب دیده ی من تاخت و رفت
آن عزیزی، که دل سبز مرا خشکانید
دیه اش، صاعقه ای بود، که پرداخت و رفت
خواستم مالکِ مُلک دلِ خود باشم و لیک
یک نفر، بیرقِ خود در دلم افراخت و رفت
دل بیچاره ی من، در شبِ شاعر شُدنش
زود جَو گیر شد و قافیه را باخت و رفت
کاش !حال تن تبدارِ مرا می دانست
آنکه آتش به دلِ جنگلی انداخت و رفت
✍ علی محمد محمدی
هیچ مَردی
به واقع تنها نیست ...
و ما همیشه معشوقه هائی داریم
که از جنس زن است ...
خاطره،
رویا،
باران،
و این آخری ...
" باران " را
بیشتر از همه دوست داریم ...!!!
🖋 حمیدرضا جدیدی