دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقی» ثبت شده است

نمیدونم چرا وقتی حرف از اعتراف میشه همه فکر میکنن باید یه کار خیلی خیلی بدی کرده باشی. آدم کشته باشی. تجاوز کرده باشی. دزدی کرده باشی و ... . مخصوصاً اگه خطرناک بودن هم ضمیمه اش بشه. اون موقع دیگه بقول معلم ریاضی دبیرستانمون «باید حوض بیاری و آب پر کنی». 

فلسفه اعتراف اینه که آدم از یه کاری که قبلاً کرده احساس عذاب وجدان میکنه و با گفتنش یه خرده آرامش پیدا میکنه. عذاب وجدان هم که نسبیه. مثلاً اگه فرض کنید من یه آدمی بکشم، شاید عذاب وجدان نگیرم ولی یکی دیگه عذاب وجدان شدید میگیره. عذاب وجدان به روح و سیرت آدما مربوط میشه. هر چه لطیف تر باشه، گناهان کوچکتر هم آزارش میده.


پ.ن. پیرو مطلب قبلی، دختره خوب در آخرین اظهارنظرش عکس العمل نشون داده که این اعترافت چیه؟ آیا لیاقت 5 سال باهم بودن رو نداشتی؟

برخود لازم می دانم که از این تریبون اعلام کنم، که اعترافات من در حد مثلاً شکوندن لیوانِ و شکستن دل کار من نیست. زمانی که با تو بودم، به هیچ کس دیگری فکر نمیکردم و تو تمام فکر و ذکرم بودی.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۴
دکتر اشتباهی

یه قولی به دختره خوب داده بودم که اعترافاتی رو بموقع خودش بکنم. چند روز پیش، یه مطلبی گذاشتم حاوی یه اعتراف. بعدش اون توی وبلاگش نوشت که از من دلگیره. 

امروز می خوام یه اعتراف دیگه ای بکنم. البته بهش نمیشه اعتراف کردن گفت.

یه بار ازم خواست تمام ویدیو موزیک هایی که خوانندشون خانم هستم رو حذف کنم. البته که حذف کردم. بعدش بهم گفت که دیگه گوش نکن. منم گوش نکردم. دارم اعتراف می کنم و لزومی نمیبینم که دروغ بگم. شاید تو اتاق بچه ها یا جای دیگه گوش می کردم. ولی اینکه خودم بذارم و گوش کنم، نه. 

ولی آهنگهاشون رو که تو لب تاپم داشتم پاک نکردم. موزیک ویدیوها رو پاک کردم ولی صوتی ها رو نه! 

آخه اینا واقعاً بااحساس می خونن. البته شاید به یه دهه 70ی یا 80ی بگی. متنفر باشه ازشون. ولی واقعاً خوب می خونن. ما دهه شصتیا عاشق صداشونیم. بعد از جداییمون بیشتر آهنگهایی مهستی رو گوش میکردم. خیلی به دلم مینیشینه.

 

پ.ن. اوایل این آهنگ رو گوش میکردم.

پ.ن: 

در مسجد عشق رفته بودم به نماز

گفتند اذان بگو ... من از آن گفتم!

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۷
دکتر اشتباهی

واقعیت های زیادی در روابط دختر و پسر و زن و شوهر وجود دارد، ولی حقایق چیزهای دیگری است. البته من با توجه به تجربه شخصی خودم و اکثر کسانی که می شناسم، به این نتیجه رسیده ام.

مردها خیلی زیاد، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید دوست دارند با عشقشان یا همسرشان صادق باشند ولی این خود معشوقه است که با صداقت مشکل دارد و دوست دارد چیز دیگری باشد و با شنیدن حقیقت بشدت عصبانی و ناراحت می شود و دعوایی اساسی اتفاق می افتد. اکثر مردها همچنین اتفاقی برایشان افتاده است و بعد از این اتفاق تصمیم می گیرند که قبل از گفتن حقیقت بسیار فکر کنند و سپس آنچه که معشوقه شان دوست دارد را بگوید تا مبادا دعوایی رخ بدهد.

یک مثالی می زنم:  دیشب، به همراه دو نفر از دوستانم اتاق یکی دیگر از دوستانم بودیم. با هم داشتیم صحبت می کردیم و می گفتیم و می خندیدیم. کاری که خیلی از اوقات که با هم هستیم انجام می دهیم. یکی از دوستان، در همان زمان داشت با دوست دخترش تلگرام میکرد. این مار برای حدود یک ساعت اتفاق افتاد و در این مدت دوستم اصلاً حواسش به ما نبود (مردها در آن واحد نمی توانند بیشتر از یک کار انجام بدهند!). پس از گذشت حدود یک ساعت خواست به ما بپیوندد و از دوست دخترش خداحافظی کند، گفت از روی تجربه شخصی ام که بارها اتفاق افتاده و سرانجامش به دعوا کشیده شده، ترجیح می دهم، اینترنتم را قطع کنم و تا اینکه به او بگویم که من می خواهم زمانی را با دوستانم که به دیدنم آمدند، سپری کنم.

اینچنین اتفاقاتی بسیار زیاد اتفاق می افتد و معشوقه، پسر یا مرد را علی رغم میل باطنیش، مجبور به دروغ می کند. 

مردها نیز که علاقمند به نتیجه گیری هستند، نتیجه می گیرند که باید به زن ها آنچه را که دوست دارند بشنوند، بگویند. جالب تر از آن هم این است که زن ها بیشتر اوقات متوجه می شوند که حقیقت چیز دیگری است ولی خودشان را گول می زنند.


پ.ن.1: دو بار چنین اتفاقی برای من افتاده و دیشب یاد آن قطعی های مصلحتی اینترنت افتادم. چون بعد از چنین دروغ هایی بشدت احساس عذاب وجدان می کردم، تماماً جزییاتش را بیاد دارم.

پ.ن.2: پایداری یک رابطه، به صداقت در آن رابطه بستگی داره. دروغ بالاخره روزی سر باز می کند و همه چیز را بر باد می دهد.

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۸
دکتر اشتباهی


در باب مسئولیت پذیری اروین دیوید یالوم، کتاب روان درمانی اگزیستانسیال (هستی گرا): 

من در اینجا «مسوولیت» را در معنایی خاص به کار می برم؛ همان معنایی که ژان پل سارتر مد نظر داشت، زمانی که مسوول بودن را «بانی و مولف انکار ناپذیر یک رویداد یا شی» معنا کرد. مسوولیت یعنی ایجاد و تالیف. آگاهی از مسوولیت یعنی آگاهی از اینکه خود، سرنوشت، گرفتاری های زندگی، احساسات و در نتیجه رنج هایمان را خود پدید آورده ایم. برای بیماری که چنین مسوولیتی را نپذیرد و همچنان دیگران - دیگر افراد و یا دیگر نیروها - را به خاطر ناراحتی هایش سرزنش کند، درمان حقیقی امکان پذیر نیست.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۸
دکتر اشتباهی

من خیلی از چیزها رو میدونم، 5 سال عمر کمی نیست برای شناختن یه نفر، مخصوصاً که تمام زندگیت را پر کرده باشد و از تک تک لحظات و اتفاقات زندگیش با خبر باشی. آخر هر شب بحرفی از تمام لحظات و اتفاقاتی که در طول روز برایت میافتد. میشناسمش. دختره خوب هم مرا میشناسد و می داند که من احمق نیستم. هر رفتاری که می کند، من می دانم که منظورش چیست و چرا این کار را می کند. 

ما به آخر خط رسیده ایم و کاملاً دیگه جدا شده ایم و آخرین حرکت رو خیلی وقت قبل انجام داده ایم و تیر خلاصی را زده ایم و بازی تمام شده است. حرکت رو به جلویی دیگر نمانده. این رو خودش هم می داند. من خودم را به نفهمی زده ام. ولی تیر آخر خیلی وقت قبل نشست به آنجایی که نباید مینشست.

دختره خوب تنوع طلب بود و هر بار از من میخواست که یه چیز جدید برایش بگویم. درعوض من خاطره باز!! اکثر خاطرات رو یادم می آید. از فیلم گذشته اصغر فرهادی و طعم تلخی بوسه ها، تا ترمه!! 

بعضی اوقات مراقبت زیاد از چیزهایی که خیلی با ارزش هستند، باعث میشود به ارزشی که آنها دارند، کمتر پی ببری.

پ.ن.: رمزدار کردن متن هایی که میگذارد، آخرین کاری بود که دختر خوب انجام داد و از دید خودش یه گام رو به جلو بود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۳۸
دکتر اشتباهی

همزمان با سرماخوردگی من، خدا هم با من همکاری میکنه و امروز برف سنگینی درحال بارش هست و من با آهی از ته دل به بارش برف و دانه های برف مینگاهم و جمشیدیه از خاطر خود میگذرانم.

به امید روزهای بهتر!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۱۴
دکتر اشتباهی

خیلی خسته شدم امروز و اومدم طبق روال همیشه یه مطلب بگذارم.

شاعری که من خیلی دوستش دارم، یعنی شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی در باب عشق و غم عشق می‌فرماید:

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
                         چندین سخن نغز که گفتی ، که شنودی ؟

گر باد نبودی که سر زلف ربودی
                        رخساره معشوق به عاشق که نمودی ؟

از کتاب فی حقیقة العشق یا مونس العشاق

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۸
دکتر اشتباهی

یه چیزی پیدا شد که لااقل هر چی فکر میکنم خاطره ای ازش همراه با دختره خوب یادم نمیاد. هیچ خاطره ای از شب یلدا با دختره خوب یادم نمیاد. یه سالو یادم میاد که دختره خوب رفته بود خونه و من دلگیر بودم. قسمم داد که برمو خوش بگذرونم. 

آها!! یادم اومد!

یلدای سال 91 بود که من تهران بودم و با بچه های اتاق انار خوردیم. چند تا عکس گرفتیم. بهم گفت برام بفرست عکستو. اون زمان هنوز خیلی صمیمی نبودیم. خیلی اصرار کرد و منم براش فرستادم. عکسی بود که دور همی داشتیم با بچه ها انار میخوردیم. من با زیرپوش بودم ولی بقیه بچه ها سردشون بود و پوشیده بودن. اون عکسه اولین عکسی بود که از من بصورت نیمه لخت (با رکابی) میدید و نمیدونم چه حسی داشت. 

ولی خاطره اینکه یه شب یلدا با هم باشیم، هر چند بصورت مجازی، رو نداریم. کاش فرصت این رو هم داشتیم.

پ.ن.1: امیدوارم امسال یلدای خیلی خوبی داشته باشه و با آبجیش خوش بگذرونه.

پ.ن.2: دختره خوب یلدات مبارک. کارت پستال برای تو

پ.ن.3: عکسی از انار یلدای 91 در خوابگاه


91

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

تمام چیزهایی که دختر خوب می گوید کاره دل است و چیز دیگری نیست. برداشت من این است. دختره خوب می گوید که این دو روز که من مطلب نگذاشتم مثل مرغ پرکنده بوده و الان داره دیوونه میشه. میگه نمیدونم اینا نشونه چیه؟؟ نظره منم همونه که بالا گفتم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
دکتر اشتباهی

من حالم خوبه. دلم شکسته، خیلی زیاد رنج میکشم ولی حالم خوبه. شاید علتش اینه که از دختره خوب انتظار بعضی حرفا رو نداشتم. اونم حق داره حرفشو بزنه. به من چه!! چرا من باید تو زندگیش دخالت کنم. هر کار دلش میخواد، بکنه و به منم ربطی نداره.

آرزو میکنم هر جا هست، شاد و خوش و خرم باشه.

این چند روز زجر زیادی کشیم ولی تنها که بودم، زیاد فکر کردم. دیشب بهم زنگ زد و من نخواستم که جوابشو بدم. از دستش بشدت عصبانی بودم. چیزی تو ذهنم نمیومد که بخوام اینجا بنویسم.

با اینکه دلمو شکوند و زجرم میده، ولی دلم براش بشدت تنگ شده. برای لحظه های با هم بودن. برای دست پر از مهرش. برای مهربونیاش.برای ناز کردناش. برای لبخنداش، چشای دلرباش....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۴
دکتر اشتباهی