دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشقی» ثبت شده است

هوا بارونی است و من دلگیرتر از همیشه. بیشتر از همیشه احساس تنهایی میکنم. نمیدونم، تا قبل از اون اتفاق، احساس میکردم یکی رو هنوز دارم، ولی بعد از اون اتفاق دیگه کاملاً زندگیم بی معنی شده. تحمل هیچی رو ندارم. سعی میکنم بیشتر دانشگاه باشم تا بیام خوابگاه. امروز بعدازظهر اومدم خوابگاه که برای امتحان فردا آماده بشم، اصلاً هیچ بازدهی نداشت. باید برنامه ای بریزم که تا آخر شب دانشگاه باشم و وقتی که اومدم خوابگاه فقط بخوابم. ولی خواب هم ندارم. در کل شبانه روز خوابم حداکثر 6 ساعته. از کل غذاهای هفته،11 وعده غذایی، هم فقط 6 تا 8 وعده رو رزرو میکنم. امیدوارم بگذره این عمر و تموم بشه.


پ.ن.دیگه ندارم هیچ خواب و آسایشی

هیچ رویایی و هیچ امیدی

پ.ن.2: بارون پاییز آدم دل شکسته رو داغونتر از همیشه میکنه. بقولی "خدا نصیب گرگِ بیابون نکنه"!!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
دکتر اشتباهی

دردم را مرهمی نیست،

 بدتر از آن تنهایی است. 

بدتر از آن ناامیدی است. 

دل کندن از زندگی است.

 نمیدانم و نمیخواهم بدانم که چه بر سرم می آید.

پیش می روم بدون امید و  انگیزه...

قدم میزنم دیوانه وار...

ولی صدایش هنوز در گوشم است و حتی صدای 100 گوشی هم مانعش نمیشود...

.

.

.

به قول یکی از ما بهترون:


مرهم دَرد مـَـرد،گریه کردن نیست . . .

در آغوش گرفتن یا در آغوش رفتن نیست !

مرد که دَرد دارد پاهایش به کار می افتد . . .

قدم می زند و پا میگذارد بر همه چیز !

ترجیح میدهد به جز خودش با کسی حرف نزند . . .

مرد که غمگین است با خودش زمزمه می کند،ناگفته های انباشته شده در ذهن و دلش را !

ولی افسوس،پیاده روی ام را به حساب سرخوشی گذاشتند و . . .

با خود حرف زدنم را دیوانگی !

به راستی دَرد مـَـرد را کسی نمی فهمد . . .

حتی مـَـرد دیگری !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۲
دکتر اشتباهی

شکست، خیلی بد شکست.

درسته هر شکستنی یه روز میشکنه، ولی این لامصب دل ه، ولی به هر حال شکست. دختره خوب بهم چیزی گفت که اصلاً انتظارشو نداشتم. شکست. خیلی بد شکست. صداش هنوز تو گوشم هست. فکر نکنم دیگه درست بشه. آرزو میکنم دل هیچ کسی نشکنه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۲ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۱۳
دکتر اشتباهی

من حالم خوب است و مشکلی ندارم. امروز پول بچه رو واریز کردم. برق نداشتیم و نت هم متعاقباً قطع بود. 

یه مشکلی که من دارم اینه که وقتی یه دختر و پسر یا زن و شوهری با هم میبینم خیلی بهشون احترام میذارم و سعی میکنم خودمو خیلی خوب جلوشون نشون بدم. بعضی اوقات از حق خودمم میگذرم. برای مثال امروز رفتم سوار تاکسی بشم، تو تاکسی یه دختر و پسری که با هم بودن، گمونم نامزد بودن، منتظر مسافرای بعدی بودن که من اومدم. یه 10 مین وایسادیم، دیدیم کسی نیومد، بعد به راننده پسره گفت بریم و تو مسیر یکی رو سوار کن، راننده قبول نکرد. گفت اگه کرایه نفر چهارم رو قبول میکنی، حرکت کنیم. 5 مین دیگه گذشت، پسره برگشت بهم گفت، هزار تومن من میدم، هار هم شما بدین، که بریم (کرایه اون مسیر هر نفر 2000 تومن بود). منم بخاطر نامزدش، که جلوش سربلند بشه و ضایع نشه قبول کردم.

نمیدونم این رفتاره خوبیه یا بد؟؟ اگه بده، چطور اصلاحش کنم؟؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۰۲:۴۰
دکتر اشتباهی

دوباره تعطیلی

          تعطیلی غم انگیز

دوباره بی حوصلگی

          بی حوصلگی ملالت آور

دوباره خواب تمام روز

          خواب تمام روز با سردرد شبانه

دوباره عذاب وجدان

          عذاب وجدان گذراندن بطالت عمر

دوباره افسردگی

          افسردگی تنهایی و بی کسی

دوباره یأس

          یأس به آینده

دوباره سرکوب

         سرکوب عشق

دوباره بهانه گیری

          بهانه گیری های دلتنگی

دوباره گول زدن

          گول زدن دل

دوباره تکرار

          تکرار 

          تکرار

          تکرار

          .

          .

          .


خسته ام از این تکرار،

 از این روزهای بی هیجان، دلگیر و ناامید کننده

خسته ام از این روزگار،

از این روزگار دور کننده و تفرقه انگیز 

و خیلی خسته‌ترام از این روزگار

روزگار بی امید و رویا ... 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
دکتر اشتباهی

هوا کماکان بشدت و ناجوانمردانه سرد است و شوفاژها همچنان خراب و قندیل ها همچنان پابرجا، با این تفاوت که قندیل دلتنگی به قندیل عصبانیت تبدیل شده. 

دیشب که با دختره خوب حرف زدم، گفت حالم خوب است و خیلی عالی هستم. میدونستم داره دروغ میگه. ولی بازهم گفت خوبم. از دستش بشدت عصبانیم، چرا حاضر نیست ناراحتیاش رو به من بگه و از اون بدتر توی وبلاگش مینویسه. قبلنا که قسمش میدادم، راستشو میگفت، حالا به قسم هم پایبند نبود. شاید باید یه قسمی بهش میدادم که راستشو بهم بگه. شدیداً نگرانش هستم. 

یادم نمیاد که چند بار گفتم، ولی باز هم میگم. قرار شد من از دختره خوب مراقبت کنم، ولی با این کارهاش انگار اصلاً میخواد که منو بندازه تو سطل آشغال و اصلاً من براش مهم نیستم. آخه من نمیتونم برم تو سطل آشغال!! 

پ.ن. زیره پتو در حال مطلب گذاشتن!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
دکتر اشتباهی

از شدت سرما درحال قندیل بستن هستیم و تا فردا صبح شوفاژ خراب است. شدت سرما باعث منجمد شدن مغزم شده.

داشتم شام درست میکردم و هواسم به گوشیم نبود. یه لحظه متوجه شدم که گوشیم داره زنگ میخوره. شماره رو که دیدم دست و پامو گم کردم، جواب بدم، ندم. داشتم بهش فکر میکردم. ولی برام واضح بود که جواب حتماً میدم. دختره خوب خیلی مهربونه و خیلی بهم لطف داره. جوابشو دادم. صداش رو که شنیدم از پشت تلفن، خیلی از خاطرات برام زنده شد. از سرما که مخم منجمد شده بود و ذهنم به چیزی قد نمیداد و از طرفی هم شوکه شده بودم، نمیدونستم چی بگم. همش سوالای بیخود میکردم: حالت چطوره؟ درسا چطوره؟ مقاله چطوره؟ خانواده چطورن؟ ... دیگه چطورا تموم شد. هنگ کردم و یه لحظه فکر کردم که بعد از این همه وقت، حالا باید این سوالا رو بپرسم. ذهنم کار نمیکرد. تنها چیزی که تونستم بهش بگم این بود که دلم خیلی براش تنگ شده. اصلاً فکر نمیکردم که هیچی برای گفتن نداشته باشم و اون چیزایی که میخوام بگم، چیزایی هستن که نباید بگم. بنابراین تصمیم به قطع کردن گرفتم و باهاش خداحافظی کردم و قطع کردم. بعدش اشکم بی اراده جاری شد. ولی احساس میکنم که اونم دلش برام تنگ شده بود و منتظر این بود که من دلتنگیمو ابراز کنم. 

الان هم زیر پتو درحال قندیل بستن هستم و هنوز هم هنگم. پیش خودم فکر میکنم قبلنا که با هم میحرفیدیم، از شب تا صبح، چی میگفتیم؟؟ ذهنم جواب نمیده. شاید بخاطر اینکه الان هیچ نسبتی باهاش ندارم، نمیتونم باهاش گرم بگیرمو خیلی زیاد بحرفم. شایدم برخورد سرد اونم بود.

پ.ن. هر وقت دختره خوب باهام تماس بگیره من حتماً جوابشو میدم. صحبت کردن باهاش خیلی دلنشینه، حتی اگه سرد برخورد کنه و یه مکالمه چند ثانیه ای باشه.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
دکتر اشتباهی

من یه دوستی دارم که یه نظریه رادیکالی درباره ازدواج و زن داره. از نظره اون تنها علت ازدواج و انتخاب همسر، برطرف کردن نیازهای جنسیه. تمام علتهای دیگه، فقط بخاطره اونه. این نظرشو خیلی علنی بیان میکنه و حتی یه بار با یه روانشناس هم سر همین موضوع مناظره کرد. روانشناسه گفت که ازدواج علتهای زیادی داره و یکی از علتهای ازدواج کردن و انتخاب همسر نیازهای جنسی هستش. دوستم گفت که فقط همین دلیل هستو مابقی دلایلی که وجود داره در راستای رسیدن به این دلیله. مثلاً یه نفر که عقیمه، هیچوقت زن نمیگیره. چرا؟ چون نیاز جنسی نداره. 

روانشناس: پس تو چرا ازدواج میکنی؟

دوستم: به دلایل زیادی: اولاً که تو ایران زندگی میکنم و داشتن رابطه جنسی فقط بواسطه ازدواج صورت میگیره، چه دائم و چه موقت. هر چند که ازدواج موقت از دید عموم جامعه یه امر ناپسند و انحراف جنسی تلقی میشه. دوماً بعضی افراد دوست دارن همیشه یه نفر باشه و همیشه به اون یه نفر محبت کنن و نازش رو بکشن و .... 


بنظرم منم دوستم تقریباً منطقی حرف میزنه و دلایلش قابل قبول هست. روانشناسه هم نه تونست اونو قانع کنه و هم منو به فکر فرو برد. بیشتر کارهایی که ما انجام میدیم، و ازش به اسم عشق نام میبریم، برای نیل به این هدف هست. واقعاً چرا کل زندگی ما بشدت تحت تاثیر این هدفه؟؟ این سوالی که اگه بتونیم بهش جواب بدیم، شاید دیگه چیزی بعنوان عشق وجود نداشته باشه. البته این حرف من یه حدس هست و هنوز خیلی بهش فکر نکردم. شایدم غلط باشه.


پ.ن. تازه از دانشگاه برگشتم. هوا بشدت سرد شده و امروز یه کم برف اومد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۳۷
دکتر اشتباهی

امشب اولین شبی بود که با بچه ها رفتیم بیرون. تا الان بیرون بودیم و تقریباً میشه گفت خوش گذروندیم. الان که اومدم اتاق یاده شبهایی که با دختره خوب بیرون بودیم افتادیم. شامهایی که با هم خوردیم از رستوران حاج محسن، چهارراه ولیعصر، تا رستوران... تو دانشگاهشون که آخرین شام و آخرین لحظاتی بود که با هم بودیم افتادم. همیشه که با هم میرفتیم بیرون و خوش میگذروندیم، تازه بعد از خونه رفتن و موقع خواب دوباره تمام خاطرات اون روز رو با هم مرور میکردیم و هی بعضی چیزها رو که نمیتونستیم اونجا بهم بگیم و بعضی کارها و بعضی چیزها که تو ذهنمون میگذشت رو بهم میگفتیم. یادش بخیر. اونها دیگه تکرار نشدنی هستن.یاده بغلهای محکم و فشرده و بوسهای داغ!! یادشون بخیر!!!

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
دکتر اشتباهی

یه چند روزه دختره خوب ازش خبری نیست و من به شدت نگرانش شدم. امروز اومده و توی وبلاگش نوشته «خوب که شدم برمیگردم»، منم بیشتر نگرانش شدم. دعا میکنم هر جا که هست، در سلامت کامل به سر ببره و اگه مریضه، دعا میکنم هر چه زودتر خوب یشه.

الان 47 روز از روز جداییمون میگذره. من هنوز به طور کامل دختره خوبو از ذهنم بیرون ننداختم، یعنی هنوز کاملاً و به طور صد در صد اونو از ذهنم بیرون ننداختم و هنوز کور سوی امیدی دارم که برگرده. خودش که بطور قاطع میگه تموم شده همه چی. ولی من هنوز کامل باورم نشده و شاید به خاطر اینه که تا حالا همش سعی کردم با موضوع جدایی روبرو نشم و هی طفره میرم و جاخالی میدم. ولی بالاخره یه باهاش روبرو میشم.

در آخرین چیزی که بقولی غیر مستقیم بهم گفته، تو وبلاگم برام پیام گذاشته که رساله دکترامو تقدیم به اون کنم. این خودش یه خورده امید بازگشت رو برام پررنگ تر کرد. ولی نمیدونم معنیش چی میتونه باشه. دوستم بهم میگه من اگه جای تو بودم، تا حالا یه دونه خیلی خوبشو از تو دانشگاه پیدا کرده بودم و الان باهاش بودم. اون نمیدونه قضیه من از چه قراره و من چه احساسی راجب ه دختره خوب داشتم و دارم. به همین خاطر این حرفو میزنه.

آیا میشه با یکی دیگه رابطه برقرار کرد و یاده دختره خوب نیافتاد که همین خاطرات و همین کارها رو من با اون داشتم. و آیا با بیاد آوردن این خاطرات، عصبانی و افسرده نمیشم؟ اللهُ اعلم!!!

با آرزوی سلامتی برای دختره خوب

البته قرار بود بره کربلا، پیاده روی اربعین، نمیدونم رفته یا نرفته! به هر حال هر جا که هست، صحیح و سالم باشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۶
دکتر اشتباهی