دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

امرزو دوشنبه بود و مثله هر هفته رفته بودم تدریس خصوصی، صبح خودمو آماده کردم و 2.5 رفتمو 7.5 برگشتم. یه روزه کاملا عادی داشتم. تو اتوبوس که داشتم میرفتم تصمیم گرفتم از این به بعد هر وقت میخام با اتوبوس برم جایی، یه کتابی با خودم ببرمو بخونم. 

این آخره شبی یاده تلفنایی که بهم میزدیم افتادم. مخصوصاً یه بار داشتیم باهم حرف میزدیم، اصلاً دوست نداشم قطع کنم و دوس داشتم تا صبح باهاش بحرفم. ولی روزش خیلی روزه خسته کننده ای بود برامو مخم هنگیده بود و چیزی برا گفتن نداشتیم. پس شروع کردیم به مسابقه 20 سوالی، اون چیزی که خودم درنظر گرفته بودمو یادم نمیاد. ولی اون چیزی که اون درنظر گرفته بود و کاملا یادم میاد. هر وقت کیف پولمو میبینم یادش میافتم. اون کیف رو درنظر گرفته بود.

الان یه پیام خصوصی برام فرستاده و مشخص نکرده قضیه از چه قراره. آیا براش خواستگار اومده؟ اگه اومده کی هست و چیکارس؟ همونیه که مامانش بهش قولشو داده بود که تا 6 ماه دیگه شوهرت میدیم هست؟ 

اگه آره، یه سری فکرا به ذهنم میخوره، چون که الان 14 روز از جدا شدنمون میگذره و من برای جدایی بهش حق میدم. ولی اینجوری احساس میکنم انگیزه دیگه ای بوده. اگه اینطوره که خیلی عالیه، از بابت اینکه آسیب ه روحی نمیبینه خیالم راحته و خداروشکر میکنم.

آها، یه سوال: پول بچه رو ریختی؟(سوالم با مخاطب خاصه، ربطی به خواننده های دیگه نداره)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۶
دکتر اشتباهی

امروز از اون روزایی بود که هیچکاری نکردمو بخاطره همین الان که آخره شب ه عذاب وجدان دارم. تنها کاری که کردم، یکی از دوستام اثاثیه اشو آورده بود و من رفتم خوابگاه متاهلی کمکش پیاده کردم. وقتی برمیگشتم، به طرز وحشتناکی هوس کردم بهش زنگ بزنم. بنظرم بخاطره این بود که هوا فوق العاده بود. خوابگاه متاهلی هم خیلی خوب بود و تروتمیز. ماهیانه ارزاق بهت میدن و کرایه اشم خیلی نیست. ولی برای من که سربازی نرفتم و بعد از دکتری گرفتن باید برم سربازی زیاد خوب بنظر نمیرسه. 

ولی بنظرم تجربه ی خیلی خوبی باشه «زندگی تو خوابگاه متاهلی دانشجویی»!! شایدم برا اوله زندگی خوب نباشه. نمیدونم. 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۲
دکتر اشتباهی

باید اونم یه وبلاگ بسازه. قبول نیست اصلا. آهای، خانم محترم که قلبه منو دزدیدی، با توام، آره، خوده خودت:

باید یه وبلاگ بسازی و خاطرات و تمام افکارتو اتفاقات روزانتو بنویسی. نه هم نداریم. اکی؟؟


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۱
دکتر اشتباهی

بی خبری خیلی بده، همه جور فکری سراغآدم میاد. کاش یه جور بهم بگه که چطوره حالش؟ چیکارا میکنه این روزا؟ چند مدته دیگه نظر نمیده؟ چی شده؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۵:۵۵
دکتر اشتباهی

دیشب خوابشو دیدم. خواب دیدم یه جایی مهمونی بودیموهمه بودن منو اونم بودیم ولی هنوز کسی نمیدونست که ما با همیم. شب موقع خواب من که تنها خوابیده بودم اون اومد پیشمو شروع کردیم به نازکردن همو کارهای بعدش. یهو یه نفر اومدمن پتو رو کشیدم روش که اونو نبینه ولی اومدو پتو رو کنار زدو بعدش از تاریکی هوا استفاده کردیمو در رفتیم. همه بیدار شدن. عمم همه رو به خط کرد. نمیدونم چی بود ولی عمم با بو کردن هر کسی میگفت کی بوده. به من که رسید خیلی بد نگام کرد. منم بهش گفتم یعنی آدم خوابم نمیتونه ببینه و بعدش یکی دیگه رو که دیدم داشت یه کارایی میکرد به عمم نشون دادمو عمم اونو بو کرد و گفت کاره خودشه و از خونه انداختیمش بیرون. خواب عجیبی بود. نمیدونم چرا این خوابو دیدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۰:۰۰
دکتر اشتباهی

خوبی محرم اینه که دیگه هیشکی بهت گیر نمیده چرا حالت گرفتس، چرا تو خودتی، چرا دپرسی؟؟ با گوش کردن مرثیه هم میتونی راحت گریه کنی. ولی بازم شبها که خوابت نمیبره و این روزا که هوا فوق العادست و دوس داری باهاش بحرفی رو نمیشه هیچکاریش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۶
دکتر اشتباهی

یادش بخیر وقتی ارشد قبول شدم، هنوز خیلی زیاد صمیمی نشده بودیمو شاید اصلا فکرشو نمیکردیم که اینجور اتفاقاتی بینمون بیافته. وقتی ارشد قبول شدم اومدو اینو رو والم نوشت:"Congratulation to you my dear brother...

الان که فیسبوکمو چک میکردم یادش افتادم. اگه همونجو بودیم الان خیلی سخت نبود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۰
دکتر اشتباهی

به نظرم اولین کاری که برای فراموش کردن لازمه اینه که هر چیزی که منو به یاده اون یا اونو به یاده من میندازه ازبین ببریم. در همین راستا من تمام چتهای مسنجری که با اون داشتم رو پاک کردم هم تو ایمیل ه خودم و هم تو ایمیل اون. بعدش میلهایی که با هم عکس ردوبدل کردیمو پاک کردم. بازم هم تو میل خودم هم تو میل ه اون. یه چیزی من به اون دادم که ازش عاجزانه خواهش میکنم که از بین ببرتش. عاجزانه خواهش میکنم این انگشتری رو که بهت دادم از بین ببر. نمیگم همین حالا، ولی هر وقت خواستی ازدواج کنی، از بینش ببر. بهم قول بده!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۸
دکتر اشتباهی

امروز بعد از تقریبا دو ماه تدریس خصوصی رو دوباره از سرگرفتم. خوب بود ولی بنظرم نیاز داره که جمعه ها هم برم و باهاش کار کنم. وقتی که برمیگشتم، از تو ایستگاه خط واحد تا زمانی که به دانشگاه و خوابگاه رسیدم خیلی دلم گرفته بود. چون قبلنا که میرفتم تدریس خصوصی وقتی که برمیگشتم تو اتوبوس بهش زنگ میزدمو بهم خسته نباشی میگفت و تمام خستگیمو از تنم در میکرد و بهم کلی انرژی میداد، حتی اگه باهام دعوا میکرد. ولی بالاخره باید اینا رو فراموش کنم. هم من و هم اون. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۶
دکتر اشتباهی

درسته که آخرش با یه خاطره خوب تموم شد. ولی بعضی اوقات فکر میکنم که اگه یه دلیلی داشت که ازم از صمیمه قلب متنفر میشد بهتر بود و فراموش کردنش راحت بود. هم درتمام خاطرات ه منو از ذهنش پاک میکرد و باعث میشد من احساس عذاب وجدان نداشته باشم. الان احساس شدید عذاب وجدان دارم. اون توی زندگی آینده اش اگه شوهرشو دوست داشته باشه ولی بعضی کارای ه اون منو یادش بندازه، همه چیو بینشون خراب میکنه و این منو آزار میده. من میتونم تا آخر عمرم ازدواج نکنم. ولی اون چی؟؟؟؟

خیلی برام سخت و عذاب آوره، چرا من اینقدر اونو به خودم وابسته کردمو خاطرات خوبی براش بجا گذاشتم. ای کاش ازم متنفر بشه. خدا کنه یه اتفاقی بیافته یا یه چیزی بشه که از من متنفر بشه. بنظرم برم یه آدم سیگاری بشمو بی دین یا شیطان پرست که از من متفنر بشه خیلی خوب میشه. دیگه لااقل این عذاب وجدان آزارم نمیده. در حال حاضر بیشترین عذابی که دارم میکشم بخاطره اینه.

از نوشتن خیلی چیزا میترسم. دلم نمیخاد ناراحتش کنمو باعث گریه کردنش بشم. 

خدایا خودت یه راهی جلوم قرار بده.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۷
دکتر اشتباهی