دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

دکتر اشتباهی

داستان زندگی یه دانشجوی دکتری، بعد از جدایی از عشقش و بیان خاطرات و هر آنچه در ذهنش میگذره.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مطالب پربحث‌تر

پیوندهای روزانه

۸۵ مطلب با موضوع «ای کاش» ثبت شده است

امروز تو اتوبوس که داشتم میرفتم برای کلاس خصوصی، کتاب هنر «شفاف اندیشیدن» نوشته رولف دوبلی رو با خودم برده بودمو میخوندش. کتاب جالبی هستو راجب اشتباهاتی که آدم در طول زندگی میکنه نوشته، البته نه همشون. فقط اونایی که نویسنده تجربه کرده اونارو.

یه قسمتش راجب خطای در دسترس بودن نوشته. با تیتر «چرا یک نقشه غلط را به نبود نقشه ترجیح میدهیم؟». به این علت که بعضی اوقات ما اطلاعات غلط را به نبود اطلاعات ترجیح میدهم. فقط به خاطر اینکه اطلاعات غلط در دسترس تر هستند. برای مثال اگر از شما بپرسند که «آیا کلمات انگلیسی که با حرف K شروع می شوند بیشتر از کلماتی هستند که با K حرف سوم آنهاست؟» بی شک جواب بله می دهید، چون کلماتی که با حرف K شروع میشوند، در دسترس تر هستند و سریعتر میشه به اونا فکر کرد.

در همین رابطه فرانک سیناترا (Frank Sinatra) آواز زیر رو خونده:

َُُِّاُه، قلب من تند میتپد

و تمامش به این خاطر است که تو اینجا نیستی

وقتی در کنار دختری که عاشقش هستم نباشم

عاشق دختری میشوم که کنارم است.


البته من هیچوقت گرفتار این اشتباه نمیشم!!

پ.ن: امروز فال حافظ رو باز کردم و این فال اومد:

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

به شمشیرم زد و با کس نگفتم

که راز دوست از دشمن نهان به

به داغ بندگی مردن بر این در

به جان او که از ملک جهان به

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

گلی کان پایمال سرو ما گشت

بود خاکش ز خون ارغوان به

به خلدم دعوت ای زاهد مفرما

که این سیب زنخ زان بوستان به

دلا دایم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

جوانا سر متاب از پند پیران

که رای پیر از بخت جوان به

شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست

ز مروارید گوشم در جهان به

اگر چه زنده رود آب حیات است

ولی شیراز ما از اصفهان به

سخن اندر دهان دوست شکر

ولیکن گفته حافظ از آن به

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۱
دکتر اشتباهی

امروز از صبح ساعت 8 دانشگاه بودمو تو اتاقم تا ساعت 6.5 عصر. درس میخوندمو خیلی خوب بود. محیط ساکت و آرومی بود. الان بشدت خسته ام و خیلی خوابم میاد، ولی خیلی کار دارم. فردا تدریس خصوصی دارمو باید مطلب آماده کنم براش. برادرجان هم یه سری کار ازم خواسته و باید انجامش بدم. ولی اصلاً حسش نیست. فکر کنم بخوابم شایدم یه فنجون قهوه بزنمو بشینم کارمو انجام بدم. این روزها بشدت خودمو مشغول به کارهای مختلف میکنم که به چیزه دیگه ای مثل تو و خاطرات شیرین و تلخمون فکر نکنم.

تو وبلاگت نوشتی که هیچ چیز درست نمینویسه. خب من که مینویسم تو نظر نمیدی که چی بنویسم.

پ.ن. اسم این وبلاگ رو تو انتخاب کردی، دکتر اشتباهی!! چرا اینجور انتخاب کردی؟ بنظرم منظورت این بوده که نباید دکترا میخوندم و باید میرفتم سربازی!! بعدش میرفتم دنبال کار!! مثل اکثر جمعیت جوان و حال حاضر کشور!!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۲
دکتر اشتباهی

طی این پنج سالی که با هم بودیم، البته دو سال اولش قصد ازدواج نداشتیم و یه دوستی ساده بود، یعنی توی این سه سال، برای زندگی مشترکمون برای اکثر اوقاتش برنامه ریزی میکردیم. آخر هفته چکار کنیم، تعطیلاتو چیکار کنیم. با کدوم خانواده باشیم. مثلاً برای تعطیلات نوروز، مثل نیروهای نظامی، نیمه اول کجا باشیم و نیمه دوم کجا؟

یادمه یه بار بهم گفتی که آخره هفته ها رو توی تخت دوتایی باهم پیک‌نیک بگیریم. هر هفته!!! خلاصه برنامه ریزی های زیادی داشتیم. ولی فکر کنم نباید برنامه ریزی کرد، چون بعداً برات همه چی تکراری میشه و جذابیتی نداره. 

یادمه اون سال اولی که بهت پیشنهاد دادم، خام و بی تجربه، گفتم سال 93 باهم ازدواج میکنیم. در حدی جدی بود که من 93 رو تو رمز ورود خیلی جاها وارد کردم و کماکان هنوزم همونا هستن. آها، اسم ه بچمونم انتخاب کردیم: من خیلی دختر دوست دارم و گفتیم اسمشو میذاریم «مهسا».

و اینجور بود که رمز بیشتر جاهای من «مهسا93» رو تو دل خودش داشت.

ولی فکر کنم این مهسا مشترک باقی بمونه! یعنی امیدوارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۴:۴۴
دکتر اشتباهی

تازه از امتحان برگشتم و رسیدم خوابگاه و با شور و شوق ه زیادی اومدم نت و وبلاگ چک کنم... با چک کردن وبلاگت حالم حسابی گرفته شد. این چه حرفیه که راجبه خودت میزنی. من پاکی و پاک بودن رو از تو یادگرفتم. من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم. راست میگی، تو خیلی نامردی، میخوای خودتو تو ذهنم خراب کنی. ولی کورخوندی، تمام خوبیهات تو ذهنم هک شده و به این راحتیا نمیتونی خرابشون کنی. درسته عاشقم نبودی ولی خیلی باهام خوب بودی. اصلاً من بارها بهت گفتم که من بخاطره مهربونیات و این رفتارهای خوبت هست که عاشقت شدم. یادته یه بار، قبل از اینکه عاشقت بشم، گفتم آرزو میکنم همسره آیندم 10 درصد از خوبیای تو رو داشته باشه. این خوبیات چیزیه که تو قلبه من هک شده و با تجزیه شدن قلبم از بین میرن. 

خب اگه اینجوریاست منم میتونم خیلی چیزا بگم که تو رو از خودم متنفر کنم. ولی نمیگم و نمیخام هم که بگم. 

در ارتباط با خوابت هم باید بگم اون چیزیه که تو تو ذهنت راجبه الان داری تصور میکنی، مثل ه اون تصوراتی که قبلاً داشتی و هی خوابشونو میدیدی و کاملاً اشتباه بود.

هر چی صلاح باشه پیش میاد و خدا خودش همه چیزو درست میکنه.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۹
دکتر اشتباهی

از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم....صفحه ی آخر....سطر آخر...
می نویسم.....
"یادت باشه دنیا گرده ...
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی...."
زندگی....
ساختنی ست...
نه ماندنی....
بمان برای «ساختن»
نسازبرای«ماندن».
منتطرنباش...
کسی برایت گل بیاورد!
خاک رازیروروکن...
بذررابکار...
ازآن مراقبت کن...*
《گل خواهدداد》

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۲
دکتر اشتباهی

به تو قول دادم که مواظبت هستم و خواهم بود. ولی باید تو به من بگویی که چه شده. با من در ارتباط باشی. ولی آیا امکانش هست؟ نمیدانم. ما جداشدیم و اگر میخواهیم جدا شویم، باید ارتباطمان را کم کنیم. 

اینجا هوا خوب است. هنوز سرد نشده است. خیلی خوشحالم که یکی را پیدا کرده ای و باهاش درد و دل کرده ای. این خیلی خوب است و یک گام خیلی بزرگ در ادامه مسیرمان است. 

شک ندارم که زندگی خیلی خوبی در انتظار توست و خوشبختی نزدیک است. فقط باید بی محابا رفتار نکرد و خیلی سنجیده تر از کارهایی که ما کردیم، عمل کرد. ما خام بودیم و من بی تجربه.

در مورد فرصت ه امتحان هم باید بگویم که بعد از اون حرفهایی که بعد از خواستگاری خانم دکتر پیش اومد، من فهمیدم که با این کار با آبرو و غروره تو بازی خواهم کرد و به خودم اجازه این کار رو ندادم. ولی بعدا گفتم، نه، باید امتحانش کنم. حتما باید امتحانش کنم. ولی دست ه ما کوتاه و خرما بر نخیل.

با اوصاف اتفاقاتی که الان افتاده و خواستگار، فکر کنم الان دیگه امتحان کردنش مساوی با زمین خوردن قطعی اون هم با سر است. ولی تو ارزششو داری و من دارم با خودم کلنجار میرم. ولی چه کنم که تو عاشقم نبودی و نیستی و نخواهی بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۳
دکتر اشتباهی

امروز برام مثل جمعه بود. کلاس نداشتم. حس درس خوندن تا حالا که نداشتم. غروبش، مثله غروب جمعه دلگیربود. ولی حالم خوب است. به گمانو علتش خوبی ه حال و توست.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰
دکتر اشتباهی

متنفرم از پاییز، از هوای بارانی پاییز، ازهواهای دونفره پاییز، هی منو یاده تو می‌اندازه. هوس زنگ زدن به تو و شریک شدن در لحظات و هواهای دونفره، احساس دلتنگی، احساس ه شدیده خواستنه تو و خیلی چیزهای قشنگ همراه با تو. به این خاطر از پاییز متنفرم. از این فصل خزان. از این فصل جدایی.


پ.ن: تا حالا او را با سوم شخص خطاب می کردم، زین پس تو را با دوم شخص خطاب میکنم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۳۱
دکتر اشتباهی

بالاخره امروز هم تموم شد. بعد از شام حالم اصلاً خوب نبود. جلوی چشمام همش سیاهی میرفتو هر چیزی که ازم فاصله داشتو سیاه میدیدم. بنظرم جهان خوبی بود، همه چیز سیاه بود و هیچ چیز برتری به چیزه دیگری نداشت. همه چیز شبیه هم بودو قشنگ بودن معنی نداشت. ولی حیف که با یه چرت ه یه ساعته تموم شد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۵
دکتر اشتباهی

دیشب اصلاً خوابم نبرد و تا 4 بازم بیدار بودم ولی تفاوتش با شب قبلش این بود که اونشب تا 4 باهاش حرف میزدم و دیشب تا 4 بهش فکر میکردمو غصه میخوردم. شب خیلی مضخرفی بود و خوابای خیلی عجیب و بی ربطی دیدم. 

الان از خواب بیدار شدمو روزمو با بیسکوییت و یه لیوان قهوه شروع کردم. هوا خیلی خیلی عالیه و از اون هواهای دونفره پاییزی هست که آدم دوست داره با عشقش باشه یا بره تو بیرون و دراز بکشه تو چمنا و به عشقش بزنگه. ولی دیگه برا من این هوا معنی خاصی نمیده. عاشق کسی بودم که عاشقم نبود ولی دلمو ربود و منو تو دلش جادادو حالام میگه نمیتونه منو بندازه بیرون. خاطرات خیلی زیادی داشتیم باهم. خاطرات شیرین و بد. نمیگم هیچوقت باهم دعوا نمیکردیم، مگه میشه دو نفر با هم باشن برای تقریباً 5 سال ولی با هم دعوا نکنن. آدمها با هم متفاوتن و طرز فکرشون، عقایدشون و رفتارشون وخیلی چیزای دیگشون با هم فرق میکنه. اونشب بهم گفت شاید بچه ها چشممون زدن. دوستام هی به من میگفت "بابا تو خیلی مردی و دوستتم خیلی شیرزنه که 5 ساله با همید."

آخه ما 5 ساله با همیم و تا حالا نهایت قهر کردنمون به 3 یا 4 روز میرسه. ولی تابستون امسال، بیشتر از 10 روز طول کشید و علتشم اون بود که ،اول از خودم میگم، من درگیره یه کاری بودم، صبح از 6.5 میرفتم بیرون و شب 12 برمیگشتم. برای کل 2 هفته، حتی جمعه ها. چند روز اول بهش خبر میدادم که امروز چیکار کردمو با کیا آشنا شدموکل اتفاقات روزمو بهش میگفتم. ولی بعدش یه بار بهم زنگ زدو من هنوز نیومده بودم خوابگاه و کار داشتم. منم جوابشو دادمو گفتم «الان کار دارم عزیزم، بعداً بهت زنگ میزنم» ناراحتش کردم و اصلاً دست ه خودم نبود. دیگه اون جواب تلفنامو نداد. جوابه پیامهام هم نداد. منم بهم برخورد و گفتم اون باید الان ه منو درک کنه که خسته هستو باید بهش خسته نباشید و شب بخیر بگم. اینجا بود که اون کاملا مطمئن شد که الان وقتشه که کامل ازم جدا بشه. آخه قبلن هم به جداییمون فکر کرده بود و بهم گفته بود. 

امیدوارم امروزم بهتر از دیروز باشه. تاحالا که نبوده. یه صبح نکبت باره کوفتی داشتم.

در آخرم فکر کنم باید این شعر هر وقت هوا خوب بود و من یاده اون افتادم بخونم:


ای دوست ای حریم شکسته
امروز سرد و ساکت و ابریست
از تابش زننده خورشید 
بر فرق لحظه ها خبری نیست
امشب هوا هوای من و توست


از قار قار دور کلاغان 
تا خاطرات رفته به پاییز
پیوند روزهای من و توست


ای دوست ای دریچه ی بسته
وقتی کنار پنجره ی باز
دل داده ای به مستی باران
من را کمی به یاد بیاور
این رمز بی صدای من و توست


ای دوست ای امید گسسته
در قلب کوچه های همین شهر...
جایی که گم شده است برایم
جایی که دور نیست ولی هست
قلبت هنوز میزند آرام
او را همیشه گرم نگه دار
آن قلب آشنای من و توست

تهران هزار و سیصد و خاموش
آبان نغمه های فراموش...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۶
دکتر اشتباهی